در تفسیر انقلابات کشورهای عربی، انگارهای مطرح است كه ميتواند نتيجه نادرست و انحرافيای داشته باشد. عدهاي ميگويند آنچه از آن به عنوان بيداري اسلامي نام برده میشود، بيداري مسلمانان است نه بيداري اسلامي. مفهومش اين است كه يك عده مسلمان، فارغ از احكام و ايدئولوژي اسلامي، خواهان حقوق طبیعی خود هستند. نتيجه قهري اين حرف اين ميشود كه بهطور طبيعي اين افراد در پي اجراي احكام اسلامي در جوامع خود نيستند. مسلماناني هستند كه لاجرم يك حكومت سكولار خواهند آفرید، اما از سوی دیگر عدهاي ميگويند بيداري اسلامي يعني حرکت بر مبناي ايدئولوژي اسلامي كه خروجي آن حكومتي خواهد شد كه در پي اجراي احكام اسلام خواهد بود.
جنابعالي با شناختي كه از اين كشورها داريد و مسافرتهايي كه به برخی از آنها داشتهايد و بعدها هم سالها رئيس مجمع تقريب بوديد، كداميك از دو انگاره راصحیح میبینید؟
بسم اللهالرحمنالرحیم. تصور میکنم رسیدن به مطلب مورد نظر شما محتاج به بیان نکاتی مقدماتی است. اولين بحثي را كه ميخواهم مطرح كنم اين است كه بيداري اسلامي به هر معنايي باشد، در كشورهاي مختلف اسلامي به صورتهاي مختلف سابقه دارد. مطالعه این سوابق ما را به درکی واقعبینانهتر از ماهیت این انقلابها رهنمون خواهد کرد. شما ببینید در ايران كه حكومتی با قوانين اسلامي برقرار شد، در جنبشهای اسلامی چقدر سابقه دارد. شما کافی است از زمان سيدجمالالدين كه به ايران آمد و عدهاي را به اسلام و وحدت اسلامي دعوت كرد، تاریخ معاصر را مرور کنید. بعد در دوران مشروطيت خيلي از بزرگان روي اين نكته كه قانون مشروطيت بايد منطبق بر اسلام باشد، تكيه داشتند. در عراق، هم شيعه هم سني سابقه بيداري اسلامي داشتهاند، بهخصوص در زمان مشروطيت مرحوم آخوند و ديگران در رأس اين فكر بودند و اهل سنت هم فكر خلافتي داشتند كه از عثمانيها به آنجا آمده بود و فیالجمله علمايي كه طرفدار وحدت و بيداري اسلامي بودند. در كشورهاي ديگر هم، چه كم چه زياد، در بين علما كساني بودند كه مردم را به حكومت اسلامي دعوت ميكردند. ما ميدانيم در الجزاير بين سران معارضین اختلاف بود. بعضي جنبه اسلامي را داشتند، بعضي غيراسلامي بودند كه آنها غلبه كردند. در مصر از همه اين کشورها سابقه بيشتري وجوددارد، یعنی از زمان سيدجمالالدين و شيخ محمد عبده كه مردم رابه يك حكومت اسلامي جامع و قوانين جامع دعوت ميكردند. همچنين در سوريه یا در ترکیه، در حكومت عثمانيها كه اساسش به صورت حكومت اسلامي يعني خلافت بود. نمونههاي اين رویکرد را من در جاهاي ديگر هم ديدهام، مثلاً كشور مغرب يك كشور اسلامي است كه اكثر اوقات كسي كه بر آن حكومت ميكرده از سادات بوده و به همين جهت علاقه خاصي به خاندان پيغمبر(ص) دارند و ميگويند ما شيعه هستيم. يكي از آنها از من پرسيد: «ما شيعه هستيم، شما چه ميگوييد؟» من گفتم: «شما شيعه وِلات، یعنی دوستدار هستيد. هميشه هم يك سيد بر شما حكومت كرده، اما تشيع يك مذهب است، فقه دارد، كلام دارد، تفسير داردو... ». به هرحال آنهاهم به معنایی خودشان را شيعه ميدانند. من سفرهاي بسيار داشتهام. در يك سفر با خود پادشاه، ملكحسن ملاقات كردم. تفاصیلي داردکه بیان آن زمان زیادی میطلبد. در يك سفر يكي از سران انقلابي آمد پيش ما. من به او گفتم ما بر اساس مذهب خودمان يك حكومت اسلامي تشكيل داديم. شما كه طرفدار وحدت اسلامي و حكومت اسلامي هستيد، ميخواهيد چه كار كنيد؟ جواني در آنجا نشسته بود، از او ملاحظه ميكرد و حرفهاي ديگري را شروع كرد به زدن، بعد از رفتن او گفت ما ميخواهيم خلافت اسلامي تشكيل بدهيم! اين را جدا گفت.
خلافت اسلامي؟ بله، خلافت اسلامي. فكر خلافت اسلامي در مصر و در بين اخوانالمسلمين، از همه قويتر است. اسمش را نميآورند، ولي اگر بر كار مسلط شدند و ديدند زمينه هست، اعلام خلافت ميكنند.
همين الان هم اگر ببينند زدن اين حرف راحت است، ميگويند.
چون خلافت رمز وحدت اسلامي است. عثمانيها با اينكه عرب نبودند، وقتي اعلام خلافت كردند، تمام كشورها، غير از ايران كه شيعه بودند، خلافت آنها را قبول کردند. يك كتابي در اينجا ترجمه شده به نام «اسلام و خلافت در هند» كه نشان ميدهد هنديها بسيار پافشاري كردند كه خلافت عثماني از بين نرود. همه اينها در دلشان این مسئله است، براي اينكه آنها حكومت اسلامي را خلافت ميدانند «خلافه عن الرسول»، درحالی که ما «نيابه عن الامام» تشكيل داديم. اگر اينطور باشد، تاریخچه و پیشینه اين بيداريها نشان میدهد هدف غايي تشكيل حكومت اسلامي است، نه اينكه فقط يك عده مسلمانند و میخواهند دموکراسی درست کنند. آنهايي كه لائيك هستند، در اقليتند. حالا خواهيم ديد كه انشاءالله در مصر در درجه اول و در جاهاي ديگر كه همه اينها طالب يك حكومت اسلامي هستند، حتی اگر به همين منوالي كه هست پيش برود، سنيها هم خلافت ميخواهند و خواهيد ديد در مصر، احتمالاً اخوانالمسلمين اعلام خلافت بكنند و ديگران هم قبول كنند. ممالكشان به هم نميخورد، اما آنها را خليفه ميدانند، كما اينكه قبلاً تركها اين كار را كردند و ديگران پذيرفتند، درحالي كه تركها عرب هم نبودند و سوابق اعراب را در اسلام نداشتند. بنابراين جواب سؤال شما اين است با توجه به پیشینهها، تمام اينهايي كه قيام كردهاند و مسلمانند و فكر اسلامي دارند، هدفشان يك دولت اسلامي واحد است كه تحت عنوان خلافت باشند.
با توجه به فضاسازی جريان سكولار علیه احزاب اسلامی و تبلیغ این همانی حکومتهای قرون وسطی باحکومت اسلامی، آيا اين موج تبلیغی قوی كه صدها سال سابقه دارد، به كشورهايي مثل مصر، تونس، الجزاير، ليبي و... مجال حاكم كردن احكام اسلام را ميدهد يا نه؟ به همین دلیل، یعنی اسلام هراسی موجود، احزاب اسلامی هم با ملاحظه پيش ميروند. الان اخوانالمسلمين نميگويند ما ميخواهيم چه كار كنيم. حتي تنها خودشان را مطرح نكردند، بلكه با ساير احزاب هم ائتلاف كردند. اينها نميخواهند از همان اول دو دستگي پيدا شود، اما بحث اين است كه اگر اكثريت، مسلمانند و به فكر اسلام هستند و جز پياده كردن احكام اسلام، مملكت اسلامي نميشود، قهراً نهايتاً همهشان اعلام خلافت ميكنند، منتها اين خلافت اگر در جايي مثل مصر اعلام شود، جاهاي ديگر هم احترام ميگذارند و پيروي ميكنند.
يعني مصر در واقع سردمدار و طلايهدار ميشود.
بله، علتش اين است كه از نظر فرهنگ و ثقافه از همه جلو هستند. جامع از هر بيش از ۱۰۰۰ سال سابقه دارد و همينجور مانده. ۲۰۰ سال دست شيعهها بود و بعد دست اهل سنت، ولي روابطش با پیروان اهلبيت(ع) محفوظ است. درست است كه اهل سنت هستند، اما علاقه خاصي به اهلبيت(ع) دارند و مشاهدي كه از ائمه(ع) در مصر هست، شايد بيشتر از ايران باشد. خيلي زيادند و همه آنها هم مورد احترام هستند. من عقيدهام اين است كه اگر انشاءالله به همين ترتيب پيش برود، حكومتهاي اسلامي در جاهاي مختلف تشكيل ميشوند. طرفداران حکومت غير اسلامي هم، با اسلام مخالف نيستند، اما حكومت ملي ميخواهند، نظير آنچه دكتر مصدق در ايران برپا داشت. اين در بعضي جاها امكان دارد، اما يكنواخت نيست، ولي به نظرم مآلاً يك نوع وحدت در بين كشورهاي اسلامي با نام خلافت تشكيل ميشود، ولو اينكه كشورهاي مستقل باقي ميمانند. جرياني كه فعلاً در چند كشور هست، از كشور تونس شروع شد و آن هم از فكر دانشمندشان كه به ايران هم آمد و جزو اتحاد علماي اسلام هست، ولي خودش را خيلي به عنوان رئيس مطرح نميكند، ولي فكر اسلامي او باعث اين حركت شد...
راشد الغنوشي را ميفرماييد؟
بله و بعد به جاهاي ديگر سرايت كرد. همه اينها ريشههاي اسلامي دارد، منتها پياده شدن اينها به اشکال مختلف خواهد بود و همه جا يكنواخت نيست. مسئله ديگر اين است كه غربيها و در رأس آنها امريكا و انگليس و فرانسه درصددند كه اين انقلابها را منحرف كنند و راه انحرافش هم اين است كه مليگراهاي كشورها را تقويت ميكنند...
يا سكولارهايشان را. كه اگر واقعاً حكومت مستقلي تشكيل شد، حكومت اسلامي نباشد و آن فكر اسلامي روي كار نيايد، چون غرب از حكومت اسلامي خيلي صدمه خورده است. قرنها حكومت اسلامي بر دنيا حكومت ميكرد، ولو اينكه بعضي از خلفايش هم ناجور بودند، اما تحت عنوان خلافت، يك نوع وحدت اسلامي عجيبي وجود داشت ودرآن فضا غربيها اصلاً به حساب نميآمدند. آنها فقط استفاده فرهنگي كردند و بالاخره علوم انساني به آنجا رفت و منجر به توسعه علوم شد. اين است كه اين حكومتها مخالف دارند و هيچ فكر نكنيم كه امريكاييها و انگليسيها مصر را آزاد ميگذارند و حتي تونس و جاهاي ديگر را و به صورتهاي مختلف براي آنهايي كه طرفدار حكومت اسلامي هستند، رقيب ميتراشند.
يكي از دغدغههايي كه در مورد حكومتهاي اسلامي در كشورهاي اهل سنت هست، شكل و چند و چون آن حكومتهاست. در شيعه، باب اجتهاد باز است و حكومت اسلامي با توجه به تجربهاي كه ما در اين ۳۰ سال داريم به بنبست نميخورد، مخصوصاً با شيوههاي اجتهادي شخص حضرت امام که هر بنبستي کنار میرفت، امادر ميان اينها باب اجتهاد بسته است، به شهادت آثارشان، قدرت توليد فكر دینی چندانی هم ندارند.
البته شيخ محمد عبده تا حدودي پافشاري داشت كه باب اجتهاد باز شود. خود او هم در يك جاهايي اجتهاد ميكرد. فقط اثري كه این فعالیتها، در اين مدت داشت اين است كه چهار مذهب با هم همكاري ميكنند. یک لجنه فتوايي در مصر تشكيل شده و همه اين مذاهب، عضو آن هستند و در باره مسائل مستحدثه با هم بحث ميكنند و غالباً هم وحدت نظر دارند. اگر هم اختلاف باشد، فقط ميگويند فلان كس و فلان مذهب مخالف است و اين را اعلام ميكنند. همينها زمينه آن است كه باب اجتهاد در بين آنها باز شود.
يعني به شكلي اجتهاد در بين آنها هم جريان دارد.
بله، در مسائل مستحدثه اجتهاد ميكنند. در مسائل قديم هم، شلتوت اعلام كرد ميشود از مذهبي به مذهب ديگر عدول كرد، حتي به مذهب شيعه. معنايش چيست؟ معنايش اين است كه همه اين مذاهب بر اساس اسلام پيدا شدهاند. اينها همه زمینهای ایجادکرده كه باب اجتهاد بهطور كلي باز شود.
یعنی یک انعطافي در فكرشان ايجاد شده. حتماً. شيخ قبلي الازهر گفت: «ما مذاهب اربعه، يكديگر را تكفير ميكرديم. حالا دور هم مينشينيم و با هم فتوا ميدهيم» و اين درست است. اساس اين كار از زمان شيخ محمد عبده گذاشته شد و تا حالا به اينجا رسيده و اگر واقعاً يك حكومت اسلامي و خلافتي ـ شايد البته مصلحت ندانند كه به اسم خلافت اعلام كنند ـ تشكيل شود، حتم بدانيد كه در مورد اجتهاد تجديد نظر خواهند كرد و خواهند گفت درباره اصول و مواردی كه بين همه مذاهب، اتفاق است، حرفي نداريم، آنهايي را كه مورد اختلاف هست، دور هم بنشينيم و بحث كنيم، شايد يكي اقوي باشد، ما قبول ميكنيم. الان در همين راه حركت ميكنند.
البته به موازات پیشرفت اسلامگرایان، نگرانيهایی هم بين شيعیان وجود دارد. ما طبيعتاً علاقه داريم كه در آنجا حكومت اسلامي برقرار شود، اما از اين طرف عدهاي ميگويند بخش زيادي از اخوانالمسلمين در كشورهاي مختلف، فكر سلفي دارند و ضد ما هستند.
اين را قبول داريم. اما اگردقیق به مسئله نگاه کنیم، ازاین نگرانیها کاسته میشود...
و اگر اينها سر كار بيايند، به ضرر ماست. مسئله این است که الان فقط سعوديها سلفيگري را ترویج میکنند. من دارم در حكومت سعودي زمينههاي اعتراض را ميبينم، اين حركتهايي كه هست، از شیعهها شروع شد و در سنيها هم دارد شكل ميگيرد، دانشجوهاي سعودي كي حاكمي مثل ملكعبدالله را ميپسندند؟ ميخواهند آزاد باشند، رأي بدهند. زمينهاش در آنجا هست. اگر آن حكومت از بين برود، اين سلفيگري به اين شدت كه ديگران را تكفير كنند هم از بين ميرود، چون خود ابنتيميه هم ديگران را تكفير نميكرده است. اين را محمدبن عبدالوهاب شروع كرد. اگر مسئله تكفير در بين سلفيه از بين برود، مانعي ندارد، میشود يك مذهب که عقايدي دارند. آن يكي ميگويد براي ائمه (ع)بارگاه ایجاد بكنيد، آن يكي ميگويد نكنيد، اما تكفير نميكند و نميگويد اين كفر است. به نظر من با از بين رفتن سعودي، اين فكر سلفيگري يا از بين ميرود يا خيلي ملايم ميشود، بهطوري كه خود وهابیون زيارت نميروند، اما ديگران كه ميروند تكفير نميكنند. به اين صورت خواهد بود.
يعني آنچه الان در كشورهاي اسلامي دارد اتفاق ميافتد، به اشاعه وهابيگري نميانجامد كه تهديدی براي شيعيان باشد؟
نه، در همان مراکزاصلی خودهم همينقدر شيوع ندارد. سلفيگري در همه كشورها مخالف دارد و بهخصوص در همه كشورها، قبور شيوخ و عرفا هست و همه هم ساخته شدهاند، آن هم از هزار سال قبل. همين ساختمان قبر حضرت رضا(ع) را خود مأمون ساخت. من شاهد دارم. دليلش اين است كه در وسط قبر هارون بوده، قبر امامرضا(ع) را بردند كنار. اگر براي امامرضا(ع) ساخته بودند، از اول قبر امام در وسط قرار ميگرفت. چنين ساختمانهايي از قرن دوم ساخته ميشد. چطور ميشود گفت همه اينها شرك است و كفر؟به عقيده من اين طرز فكر از بين ميرود. از كارهاي خوبي كه شد، تشكيل كنفرانسی با عنوان بيداري اسلامي در ايران بودکه يك مركز ثابت هم براي آن در نظر گرفته شد. اين كارها، كارهاي اساسي هستند و باقي ميمانند. آخرين نكتهاي كه ميخواهم به آن اشاره كنم وظيفه حكومت و دولت ايران در قبال اين حركتهاست. به عقيده من ايران به صورت پنهاني، در پيدايش اين افكار دخالت داشته است. يكي دو نفر در آنجا داشته و به علماي آنجا القا كردهاند. اگر هم نداشته الان وظيفهاش اين است كه همه اينها را هدايت كند و خطراتش را بگويد. به آنها گوشزد كند كه ما خودمان از اين ناحيهها آسيب خورديم و اين خطرات را ديديم و يك عده مليگرا پيدا شدند و حتي تا نخستوزيري هم رسيدند و ميخواستند انقلاب را بهكلي از جنبه اسلامي بيندازند. شماها هم اين را خواهيد داشت. بايد اينها را تذكر بدهندو راههاي مبارزه با اين افكار را به آنها بگویند.
جنابعالي قبل از انقلاب در مصر حضور داشتيد و بعد از انقلاب هم كه چهره شناختهشده «تقريب» هستيد. يكي از مشكلاتي كه پس از انقلاب با آن مواجه شديم اين بود كه كادرسازي درستي براي حكومت نكرده بوديم و كادرهايي را هم كه ممكن بود در اداره امورکشور مؤثر باشند، بعضاً شهيد كردند و از بين بردند. شما كه با مصر و اخوانالمسلمين آشنايي داريد، اينها به شكل بطئي و كند، چقدر براي حكومت كردن آمادگي كسب و در درون خود كادرسازي كردهاند؟
بيش از حدود ۵۰ سال است كه مؤسسين اينها- حسن النبا كه من زمان حيات او را به ياد ميآورم و او جزو افرادي بود كه مجمع تقريب قاهره را تأسيس كرده-دارندبرای این مسئله زمینهسازی میکنند. الان در عكسهايي كه از مؤسسين مجمع تقريب قاهره هست، عكس حسن النبا هم هست. تا اينكه پادشاه آنها دستور داد او را كشتند. آخرين پادشاه مصر، ملك فاروق دستور داد او را بكشند. خاطرم هست درزمانی، من در كنار يكي از آخوندهاي درباري بودم، از مردن عبدالناصر اظهار خوشحالي ميكرد، چون او يك فكر جديد انقلابي داشت.
آيا نيروي كافي براي روزي كه حكومت اسلامي برقرار شود، دارند؟ بله، در مصر خيلي زيادند. الان يكي از كساني كه كانديداي رياست جمهوري است، مكرر به ايران آمده. به ايران آمد و به عنوان طرفدار تقريب به او جايزه دادند. نيرو زياد دارند، حتي ممكن است بيش ازاندازه باشد و با هم رقابت كنند، اما اينكه آيا ميخواهند خلافت تشكيل بدهند يا نه؟ من هنوز چيزي نشنيدهام و اگر هم ميخواهند، چيزي نميگويند. اين لِم آنهاست، كما اينكه درانتخابات اخیر، بقيه احزاب را هم به حساب ميآورند.
خيليها معتقدند از اول كه اين جريان شروع شد، اخوانالمسلمين پشت پرده همه كاره بود، منتها خودش را نشان نميداد، اما الان يك مقدار دارد خودش را نشان ميدهد.
يكمقدار نشان ميدهد، چون در انتخابات برنده شدند. اين روش عاقلانهاي است كه در پيش گرفتهاند براي اينكه بقيه را كنار نزدند. نبايد كساني را كه خيلي اسلامي فكر نميكنند كنار گذاشت. بالاخره اينها آرايي دارند، بايد بيايند رأي بدهند و از آنها هم شخصيتهايي را در جاهايي بگذارند، منتها به شرطی که خلاف اسلام عمل نكنند.
شما به عنوان كسي كه از ابتدا افكاري متفاوت با بسياري از روحانيون داشتيد، نظرتان در باره افكار اخوانالمسلمين چيست؟ آنها را چند دسته ميدانيد؟ و بهرغم همه تكثري كه در اخوانالمسلمين هست، داوري شما در باره تفكرات آنها چيست؟
آنها طرفدار حكومت اسلامي هستند، از يك مذهب خاص حمايت نميكنند، با تشيع مخالفتي را كه متعصبين سعودي دارند، ندارند. اينها نكات مثبتي است. رؤساي آنها در كنگرههايي كه در تهران داشتيم آمدند و شركت كردند، وضع ايران را ميدانند، اينكه بگوييم آنها از اصل از ايران تقليد كردهاند، اينطور نيست. آنها قبل از اينكه در ايران اينجور حرکتها بشود...
در اين فكر بودند. اصلاً مؤسس داشتند. حسن النبا مؤسس يك حركت اسلامي بود و افكار روشني دارد و ميگويند ازهري هم نيست. اين شبههاي است كه در باره حسن النبا مطرح ميكنند، ولي ازهريها ميگويند: «لم يكن ازهريه»، اصلاً ازهري نبود، ولي فكر اسلامي بسيار قوي داشت و در مكه و مدينه منبر ميرفت و ميگفت همه مذاهب اسلامي مسلمانند و بايد با همه كار كرد. من به آنها بدبيني ندارم. آنهايي هم كه سلفي هستند، وقتي بناي حكومت بر تعصب و تندروي نباشد، مآلاً نميتوانند فكرشان را جا بيندازند، وگرنه نقض غرض است و حكومت از دست اسلاميها خارج ميشود. بايد يكمقدار خودشان را معتدل كنند و خواهند كرد.
به دليل سوابقي كه داريد از اوضاع ليبي و تونس و يمن هم مطلع هستيد. اينها به لحاظ فرهنگي يكمقدار با مصر فرق دارند. از طرفي در تونس آقاي راشد الغنوشي ميگويد من نه آقاي خميني هستم و نه دنبال حكومت اسلامي... نه، اينها را ميگويد كه ميدان به مخالفان ندهد. شبههاي در اين نيست كه او طرفدار حكومت اسلامي است، اما گاهي مصلحت در اين است كه اين حرفها را بگويد. قبل از انقلاب سفر اولي كه به مصر داشتم، يك مأموريت دانشگاهي بود. هر استادي يك سال اجازه ميگرفت كه در آنجا باشد.
نتيجه كارتان هم چاپ شد.
بله، من هشت ماه با خانواده در مصر بودم و از همانجا به حج هم رفتيم. غير از يكي از بچهها كه بعداً به دنيا آمد، همهشان در آنجا عربي ياد گرفتند. من با همه دانشگاههاي آنها سروكار داشتم و در طول هفته ميرفتم. بيش از همه الازهر بود، ولي دانشگاه قاهره و دارالعلوم هم ميرفتم و با همه اساتيد و دانشجويان آنجا ارتباط و تماس داشتيم. زمينه مصر انصافاً خيلي فراهم است. در آن دوره، اسلامگرایان از جمله اخوانالمسلمين ميگفتند عبدالناصر را امريكاييها او را آوردند كه فكر اسلامي ما را عقب بزنند و عملاً هم همينجور شد.
شما به عبدالناصر بدبين هستيد؟ نه، بدبين نيستم. عبدالناصر قيام كرد، ولي روش او روش وحدت عربي بود كه در همه جا هم مطرح كرد.
كه وحدت اسلامي را بزنند كنار. حداقل، عملاً همينطور شد، منتها خود او مسلمان بود، نماز ميخواند، سخنراني مذهبي ميكرد، اما اينكه بيايد و يك حكومت اسلامي تشكيل بدهد، با اين مخالف بود، ولي اخوانیها ميگويند او را خارجيها آوردند كه فكر ما را عقب بزنند. عملاً همينجور شد. خود عبدالناصر استقلال داشت، ولي بعداً انور سادات و ديگران به سمت امريكا رفتند. او با روسها بود و آنها با امريكا و خلاصه مصر شد مستعمره امريكا.
ولي من در اصل به عبدالناصر بدبين نبودم و تمام سخنرانيهايش را گوش دادهام. وقتي سخنراني ميكرد، اقلش دو ساعت بود.
همان وقتي كه مصر بوديد؟ نه، در ايران بودم. انصافاً در وحدت عربي موفق بود و وحدت عربي آنها هم ضد اسلام نبود، بلكه مسلمانها را يكمقدار تقويت هم كرد، اما از اول اخوانالمسلمين به او بد ميگفتند. ما ميگفتيم به مصر خدمت كرده و تازه او با روسها ساخت، نه امريكاييها و بعد از شكست در جنگ به سمت امريكاييها رفت، ولي آنها ميگفتند امريكاييها او را آوردهاند تا فكر اسلامي را عقب بزنند. به هر حال اين دعواها بين ما و آنها بود، ولي حالا اخوانالمسلمين روي كار آمدهاند و فكر «ناصري» هم طرفدار زيادي ندارد، چون مبارك آن فكر را خراب كرد و زير پرچم امريكا و اسرائيل برد. حزب ناصري در لبنان فعالتر است تا در مصر، ولي به هر حال عبدالناصر در تاريخ مصر شخصيت بارزي است.
چه تفاوتهايي بين ليبي، يمن با مصر ميبينيد؟ الحمدلله معلوم شد كه اينها هم فكر اسلاميشان باقي مانده و موفق شدند. در يمن خود علي عبدالله صالح هنوز طرفداراني دارد و سعودي و امريكا هم از او پشتيباني ميكنند. فكر ميكنم مجبور شود برود يا مردم او را ميكشند.
اخیراً که برای جان به در بردن، معاهدهاي را امضا كرد... این يك مسئله ظاهري است و هيچ چيز آن معلوم نيست كه تا كي باشد و خودش نخستوزير تعيين كند و از اين لاطائلات، نخير، اينها نقشههايي است كه در امارات كشيده ميشود و سعودي سفارشش را ميدهد. چيزي نيست كه بتواند جلوي حركت مردم را بگيرد. در مورد ليبي هم واقعاً فكر نميكردم مردم در اين حد باشند. الان كه به برنامهها و اجتماعاتشان نگاه ميكنم، قيافهشان از مصريها بهتر است.
يعني مسلمانترند؟ نه، خیلی خوب صحبت ميكنند و قيافههاي بهتري دارند، اما ميدانيد در آفريقا، از مصر كه عبور كنيد، همه مالكي هستند. در مصر هم مالكيها هستند، ولي در آنجاها از مغرب كه بگيريد تا الجزاير، تونس و ليبي همه مالكي مذهب هستند و در مذهب مالكي، روي مسائل سياسي خيلي كار شده. مرحوم آقای عميد زنجانيميگفت من يك رساله دكترا را دادم به كسي كه در باره مسائل اسلامي بر مبناي مذهب مالك كتاب بنويسد، آنقدر محقق در زمينه تفكر حكومت اسلامي دارند كه حد ندارد و بسيار تعجب كردم. علي كل حال، حالا كه اين فكر اسلامي جريان پيدا كرده، همه را شامل ميشود و هر كسي كه هر فكري ديگري هم دارد، حتی فكر عربي هم داشته باشد برميگردد. يك وحدتي دارد پيدا ميشود كه باعث افتخار همه است و ما هم خيلي اميدواريم و من معتقدم بزرگترين وظيفه ايران اين است كه انحرافات همه اينها را تصحيح كند، افراد رابفرستد يا از آنها دعوت كند.
چطور عربستان دارد دخالت ميكند. ايران هم بايد اين كار را بكند.
بله و انشاءالله طوري بشود كه حكومت عربستان هم كه مايه دردسر براي همه مسلمانها شده، از بين برود. هم از فكر وهابيگري كه ترويج ميكند و هم از لحاظ سياسي كه صددرصد زير سلطه امريكاست و برنامههاي امريكا را اجرا ميكند. اگر وهابيگري از بين برود، مشكلات همه مسلمانان كمتر خواهد شد.
پس شما به آينده اميدوار هستيد.
كاملاً و صل الله علي محمد و آله الطاهرين.