جوان آنلاین: ما معمولاً بنا به طبع خود در برابر جوشش بلاها و مصائب، دست به بیقراری و بیتابی میزنیم. این بیتابی و بیقراری یک انحراف شناختی است. در واقع ما بلاها، شکستها و مصائب را نمیپذیریم تا به این واسطه از بلا بگریزیم، در حالی که بیقراری و بیتابی، ما را در چرخه رنج نگه میدارد. از نگاه مولانا ما زیر بهمن عظیم رنج مدفون شدهایم، چون از رنج گریزان هستیم.
مثل این است که رنج ما از خامی است و، چون نمیخواهیم چند روزی آتش پختگی را تاب بیاوریم بنابراین همه عمر ما در رنج میگذرد: «در سه روزه ره بدین احوالها / ماند مجنون در تردد سالها»
مولانا برای تقریب به ذهن این معنا، حکایت لطیفی در مثنوی معنوی دارد. ماجرا به گفتوگوی نخود و بانوی آشپز اختصاص دارد. نخود در قابلمهای در حال پخت است و از اینکه درون آتش قرار دارد ناراضی است و بیتابی میکند:
بنگر اندر نخودی در دیگ چون/ میجهد بالا چو شد ز آتش، زبون
هر زمان نخود بر آید وقت جوش/ بر سر دیگ و برآرد صد خروش
که چرا آتش به من در میزنی/، چون خریدی، چون نگونم میکنی؟
میزند کفلیز کدبانو که نی/ خوش بجوش و بر مجه ز آتشکنی
این تصویر برای همه ما آشناست. وقتی حبوبات یا برنج را در قابلمه میریزیم و آب به جوش میآید حبوبات شروع میکنند به تکان خوردن، تو گویی که میخواهند از آن آتش فرار کنند و بگریزند. گویی جلز و ولز میکنند که راهی برای گریز و فرار از آن محیط ناخوشایند بیابند. مثل ما که وقتی در آتش حوادث روزگار قرار میگیریم دست به دامان بیتابی میشویم و گلایه و شکایت میکنیم و دنبال مفری برای تغییر وضعیت هستیم.
در تصویری که مولانا با خلاقیت فوقالعاده خود از این صحنه ترسیم میکند نخودی را در دیگی میبینیم که به کدبانو میگوید:
که چرا آتش به من در میزنی.
چون خریدی، چون نگونم میکنی؟
اگر از ذهن نخود به آنچه روی میدهد نگاه کنیم حق با اوست. منطق او خطاب به کدبانو اینگونه است: مگر تو مرا نخریدهای؟ مگر تو مرا انتخاب نکردهای؟ مگر من مطلوب و مورد پسند تو نبودهام؟ پس چرا اینگونه با من رفتار میکنی؟ چرا مرا خوار و بیچاره میکنی؟ آن آتش را خاموش کن و مرا از تنگنا بیرون بکش.
نخود در قابلمه جوشان یاد چه میافتد؟ یاد روزگاری که در معرض نسیمهای بهاری بوده است. روزگاری در دشتهای فراخ و سرسبز، در یک محیط طبیعی در هوایی لطیف و دلپذیر بوده و اینک به چنین مصیبتی گرفتار شده که در تنگنایی آهنی راه فراری فراروی خود نمیبیند. اما پاسخ کدبانو به نخود چیست؟
زان نجوشانم که مکروه منی/ بلکه تاگیری تو ذوق و چاشنی
تا غذی گردی بیامیزی به جان/ بهر خواری نیستت این امتحان
آب میخوردی به بستان سبز و تر/ بهر این آتش بُدست آن آب خور
کدبانو به نخود میگوید علت اینکه من تو را میجوشانم به خاطر این نیست که خواستار تو نیستم. علت این جوشاندن به خاطر این نیست که من تو را ناپسند میانگارم و تو را از خود میرانم، بلکه این جوششها و رنج و تنگنایی به خاطر آن است که این خامیها از تو برود و تو ذوق و چاشنی بگیری و بتوانی با جان آدمی بیامیزی، یعنی از این مرحله نباتی خارج شوی و در پیوند با جان آدمی به آگاهی بالاتری برسی و با جان بیامیزی و اساساً اگر در آن بوستانهای سبز وتر آب خوردهای به خاطر این آتش بوده است.
در واقع نخودی که در دیگ پخته میشود اگرچه به یک معنا ویران میشود، اما آن ویرانی از یک منظر بالاتر عین آبادانی است، چون آن نخود در ارتباط با سفره غذای انسان به آگاهی و نور بدل میشود. تمثیل ارزشمند مولانا میخواهد ذهن ما را به این سمت هدایت کند که مصائب و بلاها در جهت خرد کردن حالت تصلب و سختی منیت، خودخواهی و ادعا در انسان است، مثل این است که ضربهای بر سنگی فرود میآید و آن را میشکند و به واسطه آن شکست، سنگ را به خاک - محل رویش و رشد - بدل میکند.