اولین میسیونرهایی که به ایران آمدند، از کدام کشورها و تا چه میزان در جامعه ایرانی تأثیرگذار بودند؟
میسیونرهای ایتالیایی اولین گروهی بودند که در زمان صفویه به ایران وارد شدند. بعد از آنها، ما شاهد ورود میسیونرهای فرانسوی و انگلیسی هم به ایران هستیم. هر چند که در مجموع، میسیونرهای فرانسوی و ایتالیایی در کشورمان چندان موفق نبودند. میسیونرهای امریکایی هم از زمان محمدشاه به ایران آمدند. این میسیونرها عمدتاً و به ظاهر، برای دفاع از مسیحیت به کشورمان میآمدند. اما در واقع برای تغییر فرهنگ و دین ایرانیان، به کشورمان میآمدند. مثلاً امریکاییها در برخی محلات که اصلاً ساکن مسیحی نداشت، به تأسیس کلیسا پرداخته بودند! ورود میسیونرهای امریکایی، ابتدا از شهر سلماس شروع میشود. آنها در این شهر مدرسهای تأسیس کردند که تنها چهار شاگرد داشت! بعد به ارومیه و بعدتر به تبریز رفتند و مدرسه و کلیسا تأسیس کردند. پس از آن هم به تهران و دیگر شهرها روانه شدند. در پی این اقدامات، میسیونرهای انگلیسی به تأسیس مدارس روی آوردند. تا دهه ۳۰، جریان مسحیت انگلیسی وزنه سنگینی در کشور بود و کلیساها هم، عمدتاً وابسته به انگلستان بودند. اما از آن مقطع به بعد، امریکاییها فضای فرهنگی کشور را در دست گرفتند. همانطور که اشاره شد، آنچه این میسیونرها در پی اجرای آن بودند، بحث تأثیرپذیری از فرهنگ غرب بود. آنها در مراکز فرهنگی خود، رمز موفقیت و پیشرفت غرب و به خصوص زنان غربی را در آزادی و بیحجابی بانوان آن جوامع عنوان میکردند. همچنین معتقد بودند که اگر زن ایرانی بخواهد وارد عرصه سیاست و فرهنگ شود، باید از قید دین، سنت و اعتقادات ناشی از آنها آزاد شود. علاوه بر این میسیونرهای فرانسوی، امریکایی و حتی بهائیان، مدارسی در ایران تأسیس میکنند که نقش بسیار مهمی در تغییر فرهنگ جامعه داشته است. مثلاً میسیونرهای فرانسوی در دوره پهلوی، مدرسه رازی را در ونک تأسیس کردند. مدرسه البرز از جمله مدارسی است که میسیونرهای امریکایی آن را تأسیس کردند. از جمله شاگردان این مدرسه، میتوان به حسنعلی منصور اشاره کرد.
قاعدتاً و براساس آنچه که به آن اشاره کردید، جهت دهی به ادیان موجود یا شِبه ادیان نوظهور در ایران و در دست گرفتن سکان هدایت آنها، پس از مشروطیت و توسط قدرتهای استعماری صورت گرفت. ارزیابی شما در این باره چیست؟
بله. تا پیش از مشروطیت، سه دین رسمی و ملی در ایران وجود داشت. مسحیت، یهود و زرتشت. حال ممکن بود ما در گذشته نسبت به مسیحیان و یهودیان ساکن ایران، حساسیتهایی هم داشته باشیم، اما از ابتدای پیروزی انقلاب مشروطه، استعمار غرب رهبری و هدایت این ادیان را در اختیار گرفت! البته از قبل از مشروطه نیز این جریان در ابعادی محدود کلید خورده بود. در واقع این سه جریان مسیحیت، یهود و زرتشتی، از حالت ملی خارج و وابسته شد. از طرفی استعمار غرب، شروع به جریانسازی شبه مذهبی کرد. جریانهایی چون: بهائیت، بابیگری، ازلیگری، اسماعیلیه و آقاخانیه. البته در این میان و با همه تلاشهایی که انجام گرفت، اسماعیلیه و آقاخانیه چندان نتوانست در ایران نفوذ پیدا کند. آقاخان حتی در سالهای ۱۳۲۷- ۱۳۲۸، با شاه دیداری داشت و خیلی هم از او تجلیل شد. این فرقه بعد انقلاب هم خیلی تلاش داشت، تا در الموت برنامههایی را برگزار کند، اما دولت موافقت نکرد. البته آنها در انگلستان دانشگاهی دارند که مشاورین ایرانیاش حسین نصر و عطاءاللهمهاجرانی هستند.
مسیحیان ساکن ایران هم تا سال ۱۸۴۰ و دوره سلطنت محمدشاه، کم و بیش استقلال داشتند. اما به تدریج با ورود میسیونرهای امریکایی، این استقلال از بین میرود. از سوی دیگر همزمان با آغاز مشروطیت در ایران، حزب صهیونیسم هم در اروپا اعلام موجودیت میکند. اگرچه زمینههای اعلام موجودیت این حزب، پیشتر توسط دیزارئیلی نخست وزیر یهودی تبار انگلستان انجام گرفته بود. حتی گفته میشود که انگلیسیها در سفری که ناصرالدین شاه به انگلستان دارد، از وی درخواست مینمایند که در ایران، محلی را برای اسکان یهودیان در اختیارشان قرار دهد. اما ناصرالدین شاه در پاسخ آنها میگوید: «شما در این اروپا شهرهای زیبایی دارید، خوب است یکی از همانها را به اینها بفروشید!....» البته انگلیسیها همین پیشنهاد را به سلطان عثمانی هم میکنند که فلسطین را به آنها بفروشد! اما او هم در برابر این خواسته انگلیس مقاومت میکند و حاضر به فروش نمیشود. کمکم در همین دوره، اردشیرریپورتر وارد ایران میشود و یهودیان ایران، وابسته به حزب صهیونیسم میشوند. حتی سرمایه روزنامه رعد و برق سیدضیا را هم، یهودیان میپرداختند. طبق اسناد در فرودین ماه ۱۳۰۰، حزب صهیونیسم در ایران اعلام موجودیت کرده و در نامهای از وزیرامور خارجه کشورمان میخواهند که آنها را به رسمیت بشناسند. پس از چندی در نامهای دیگر به امور داخله (وزارت کشور) عنوان میکنند: «ما در سراسر بلاد شعبات زدهایم، چرا ما را به رسمیت نمیشناسید!». در واقع یهودیان ایران ۲۸ سال قبل از تأسیس اسرائیل، وابسته به صهیونیسم بینالملل شده بودند! حتی در سال ۱۳۰۲ شخصی ایرانی به نام ربیع که ملیت فرانسوی گرفته بود، با ارائه طرحی عنوان میکند: ما در ایران میخواهیم مجتمعهای صهیونیستی تأسیس کنیم. از این مسئله دو نامه وجود دارد. نامه اول امروزه موجود است، ولی از نامه دوم اطلاعی در دست نیست و نمیدانیم بر سر آن چه آمده است! پس آنکه یهودیان ایران وابسته به حزب صهیونیست شدند، حزب آنها را همانطور که میخواست، به حرکت درمیآورد؛ لذا ما در این مقطع، شاهد مهاجرت متمولان و زمینداران یهودی ایران، به طرف فلسطین هستیم. مثلاً در دماوند دهی به نام جیلارد وجود دارد که یهودیان به آن گل آرد میگویند. این ده قبرستانی دارد که یهودیان معتقدند سه تن از پیامبران بنی اسرائیل در آنجا دفن شدهاند. در این ده، سه طایفه زندگی میکردند. یکی سادات متدین، مردم عامی متدین و بخشی هم یهودیانی که بزرگشان ملارحیم نام داشت. تقریباً از دوره مشروطه تا اوایل دوره رضاخان و سال ۱۳۱۰، اغلب یهودیان این ده از دماوند خارج و به طرف فلسطین رفتند. باقی هم تقریباً از سالهای ۱۳۲۰، شروع به رفتن کردند. شاید از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۰، تنها ۱۰ یا ۱۵ خانواده یهودی در دماوند باقی مانده بودند. این مهاجرت تا آنجا ادامه داشت که در دوره اوجگیری انقلاب اسلامی، سه خانواده یهودی در دماوند باقیمانده بودند. از این سه خانواده، دوتا در تهران زندگی میکردند و تابستانها برای سرکشی باغاتشان، به آن منطقه میرفتند. خانواده سوم هم نجات نام داشت که علاوه بر عرق فروشی، هاخام یهودیان منطقه و مسئول کنیسه بود. حتی اسناد بسیاری از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ موجود است که نشان از پیوند گسترده یهودیان ایران با اسرائیل دارد. به گونهای که برای حل اختلافات در کنیسه شیراز، فردی از اسرائیل آمده و آنها را آشتی میداد! در واقع ما دیگر یهودی مستقل، در کشورمان نداشتیم! در مورد زرتشتیان هم، این مأموریت ابتدا به شخصی به نام هارتر مانکیجی سپرده شده بود. او از جمله کسانی است که در زمان ناصرالدین شاه، وارد ایران شده و زمینه را برای اجرای دستورات استعمار انگلیس فراهم میساخت. او به عنوان عامل استعمار، زمینه ارتباط زرتشتیان ایران با پارسیان هند و سپس انگلیسیها را فراهم میکرد. مانکیجی حتی عدهای از زرتشتیان را از کرمان و یزد به تهران آورده و برای ایشان مدارس شبانهروزی تأسیس میکند. احیای آتشکدهها و فراهم ساختن امکانات مالی برای برخی از زرتشتیان، از جمله فعالیتهای مانکیجی در ایران است. این وضعیت، تا زمان ورود اردشیر ریپورتر به ایران ادامه داشت.
طبعاً با توجه به اطلاعات شما در این باره، پرسش بعدی ما درباره چند و، چون مأموریت اردشیر ریپورتر در ایران است؟
او هم دنبال کننده برنامه مانکیجی در ایران است. اردشیر ریپورتر از ۱۸۳۹ به ایران میآید و تا ۱۳۱۱، نقش تعیین کنندهای در کارسازی برای انگلیسیها دارد. از جمله فعالیتهایی که ریپورتر در ایران انجام میدهد، پیوند میان بهائیان، یهودیان و زرتشتیان ایران است. حتی در پی فعالیتهای او، عدهای از یهودیان و زرتشتیان، بهایی میشوند! از جمله خانوادههای یهودی که بهایی شدند، خانواده ارجمند است. میرزارحیم ارجمند پدر سیروس ارجمند، از جمله یهودیان شهر سمنان بود که بهایی شد. دیگری خانواده احسان یارشاطر است. از میان زرتشتیان هم، میتوان به خانواده دکتر فرهنگ مهر اشاره کرد. البته خود فرهنگ مهر پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در صحبتهایش گفته است: «ما با خانواده اردشیرریپورتر، ارتباط بسیار داشتیم و پدرم نامههای زیادی از او دارد!». تنها شخصی که در میان زرتشتیان از اردشیر ریپورتر بسیار تنفر داشت، ارباب کیخسرو شاهرخ بود. او اعتقاد داشت که ریپورتر، بسیاری از زرتشتیان را بهایی کرده است. مدرسه فیروز را هم، ریپورتر برای زرتشتیان تأسیس میکند. اتفاقاً هنوز سنگ نوشته تجلیل از اردشیر ریپورتر، برای تأسیس این مدرسه موجود است. این مدرسه نه تنها در تربیت زرتشتیان که در تربیت جواسیس و روشنفکران وابسته به غرب نقش مهمی داشت. طوبی آزموده هم، از جمله مؤسسین مدارس دخترانه به شیوه نوین است. او مؤسس مدرسه ناموس و همسر برادر میرزاحسن رشدیه است. جالب است بدانید که برادر رشدیه، در عشقآباد و مدارس بهاییها تدریس میکرد. این وضعیت ادامه داشت تا انقلاب اکتبر که شورویها مانع از آن شدند. حال اینکه خود او هم بهایی شده بود یا نه، را نمیدانیم و منابعمان محدود است. چرا که آن دوره، کمتر کسی دنبال ثبت این مسائل بود و این خود یک نقص است. حتی در مورد مشروطه نیز با همین مسئله کمبود منابع روبهرو هستیم. با این حال شخصیتهایی مانند شهید آیتالله سیدحسن مدرس، بهائیان را خیلی خوب میشناختند. گفته میشود که آیتالله مدرس در «کتاب زرد»، نام ۸۰۰ تن از رجال بهایی را افشا کرده است! افسوس که آن کتاب، امروز در دسترس ما نیست. یا مثلاً شهید آیتالله شیخ فضل الله نوری از جمله اشخاصی بوده که اکثر این رجال بهایی را میشناخته است، حتی آنهایی که در مجلس اول و بعداً در مجلس دوم حضور داشتند. ایشان با آنکه نامی از آنها نمیبرد، در دیداری به سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمدطباطبایی میگوید: «بابیها و نهلیستها و سوسیالیستها، همه مطبوعات و مجلس را گرفتند. شما آنها را از مجلس اخراج کنید، من به مجلس میآیم». مدارس بهائیان تا سال ۱۳۱۶، به صورت رسمی و علنی فعالیت داشت، تا اینکه از سال ۱۳۱۶ مدارس ملی شدند و آنها در پوشش به تلاش خود ادامه میدادند.
در دوره حاکمیت رضاخان، چه کسانی در راستای تضعیف دین و توسعه کشف حجاب فعالیت میکردند؟
احمد کسروی یکی از کسانی بود که در تضعیف مبانی دین و تشیع و دفاع از سیاست رضاخان، بسیار فعالیت میکرد. در اینکه آیا کسروی وابسته بود یا نه؟ یا اینکه آیا فراماسون بود یا خیر؟ شک و تردید وجود دارد و ما در این باره، سندی نداریم. اما او در خصوص مسئله حجاب، کتابی به نام «دختران و مادران ما» دارد. کسروی که ادعای پیغمبری هم داشت و حزب با هماد آزادگان را تأسیس کرده بود، علیه تشیع، فرهنگ و تمدن اسلامی فعالیت میکرد. کسروی از مدافعین سیاستهای رضاخان، مخصوصاً در ماجرای کشف حجاب بود. این حمایتها، حتی بعد از سقوط رضاخان نیز ادامه داشت. به عنوان مثال وقتی آیتالله العظمی حاج آقا حسین قمی، در سال ۱۳۲۲ از دولت درخواست ابطال قانون غدقن بودن حجاب را میکند، کسروی در مقالهای مینویسد: «باز این حسین قمی آمد که دوباره چادر سر زنها کند! او را برای چه در ایران راه دادید؟». جریان کسروی یکی از فرآیندهایی بود که تضعیف اسلام و تشیع را به مثابه هدف قرار داده بود. در واقع کسروی، قوت ایمان مذهبی نسل جوان را گرفت و زمینه را برای گرایش و پیوستن آنها به حزب توده فراهم ساخت. چراکه منهای حکومت وقت، یکی از جریاناتی که در تضعیف دین و گسترش کشف حجاب فعالیت داشت، جریان مارکسیستی و کمونیستی بود. تودهایها اساس دین را قبول نداشتند و آن را زائیده اندیشه بشر میدانستند. جریان دیگر، توسط شریعت سنگلجی فعال میشود. البته ما در مورد کشف حجاب، از او سندی در دست نداریم، اما علیه روحانیت، تشیع و حتی مبانی اعتقادی اسلامی، سخنان بسیار گفته است. حتی حضرت امام هم در کتاب کشف اسرار، به او اشاره کرده است. ایشان میفرمایند: «آدم بیسوادی بود و بیش از آنکه بیسواد باشد، بیتقوا بود». او هم در ایجاد بحران فکری و تضعیف انگیزه دینی نسل جوانان، نقش مؤثری داشت. سنگلجی مجموعهای به نام «شفا» منتشر میکرد. کتابهای کم حجم و جزوه مانندی بود. در حقیقت او با گفتارش، یک نسل را از مبانی اعتقادی شیعه و اسلام دور کرد. او به روحانیت و مرجعیت هم، تعرضاتی داشت. در واقع نامبرده، نوعی وهابیت را در ایران گسترش میداد. او در محله سنگلج و پارک شهر محل تبلیغاتی درست کرده بود که آژانهای رضاخان از آن حفاظت میکردند. از او هم مانند کسروی حفاظت میشد. از چهرههای دیگرِ این جریان، میتوان به علی دشتی اشاره کرد که در نشریه «شفق سرخ»، مقالاتی علیه حجاب بانوان داشت. مجله مهر زینالعابدین رهنما هم از جمله نشریاتی است که در رد حجاب بانوان و تحت عنوان آزادی زنان، مقالاتی را منتشر میکرد. نشریه «ایران» محمدحجازی نیز با چاپ داستانها و رمانهای مبتذل، حملاتی به مسائل دینی و اعتقادی داشت. البته حجازی فراماسون بود.
بخشی از جریان ضد حجاب در آن دوره، از اعضای «کمیته برلین» تشکیل میشدند. ارزیابی شما در این باره چیست؟
درست است. انگلیسیها، کمیتهای به نام «برلین» تأسیس کرده بودند. اعضای این کمیته در دوره جنگ جهانی اول، به آلمان رفته و به عنوان مخالف انگلیس و مخالف روس فعالیت میکردند! سفیر ایران در آن مقطع، حسینقلی خان نواب بود. او، عضو لژ بیداری به شمار میرفت. کار او به حدی خراب بود که تقیزاده هم دربارهاش نوشت: از جمله کسانی بود که در مشروطه تشنج بهوجود آورد! جمالزاده از دیگر افراد ضددین و عضو این کمیته است. کاظم زاده ایرانشهر، یکی دیگر از اعضای این کمیته است که باید مفصلاً به او پرداخت. او سه جلد کتاب در مورد تعلیم و تربیت، در سالهای ۱۳۰۴ و ۱۳۰۵ ارائه کرده است. کاظمزاده معتقد بود که باید سیستم تربیتی را به روش امریکایی تغییر داد. وی همچنین کتابی به نام «رهبر نژاد نو» دارد که تبلیغ ایران باستان و نوعی ناسیونالیسم است. او نوعی سوفیسم را بهوجود میآورد که البته تداعیگر همان فراماسونری است. او در آلمان، یک چاپخانه و یک مجله به نام «ایرانشهر» داشت. در این مجله مطالبی در مورد زنان و مدح بیحجابی هست. عضو دیگر این کمیته، ابراهیم پورداوود است. او برخاسته از گیلان و البته چهرهای انگلیسی بود. مدتی هم در کنار تقیزاده در کرمانشاه، روزنامهای را منتشر میکرد. هرچند در این کار توفیقی نداشت و به بغداد رفت. در بغداد هم کارش نگرفت و به هندوستان عزیمت کرد. نهایتاً هم با پارسیان هند ارتباط گرفت. در بازگشت از هند، در خصوص مسئله هویت باستانی ایرانیان و دین زرتشت هم تحقیقاتی کرد. او اولین کرسی ایران شناسی و ایران باستان را تأسیس میکند. بعد از او و در دهه ۲۰، این کرسی به دست احسان یارشاطر افتاد. دیگری محمد قزوینی است که به غلط به او «علامه» میگویند. او تقیزاده را تشویق میکرد که همان راه روزنامه کاوه را در پیش گیرد. قزوینی در اروپا، زیر نظر ادوارد بروان کار میکند و البته ما از ریزِ کارهایش، اطلاع دقیقی نداریم. نامبرده تا دهه ۲۰ هم، در انگلستان است، البته گاهی به فرانسه هم میرود. خانواده میرزا ملکم خان، مجموعهای از آثارش را به او میدهند که تنظیم کند. جالب است که کتابی از میرزارضا جانی کاشانی از نزدیکان باب نیز به او داده میشود که تصحیح کند. او بر آن کتاب، مقدمه مفصلی درباره مقام باب و عقاید او مینویسد. قزوینی به نام ادوارد بران هم مقاله مینویسد که بعدها اقای محیط طباطبایی در نوشتاری اذعان میکند که آن مقدمه از محمدقزوینی است. از دیگر چهرههای کمیته برلین، محمد صواف پدر بزرگ علوی است. بزرگ علوی میگفت: مادر و مادربزرگم همیشه تقیزاده را نفرین میکردند که پدرم را منحرف کرد. صواف نهایتاً در شرابخواری و فساد اخلاقی افتاد و در همان آلمان فوت کرد. این جریان فرهنگی، در داخل کشور تأثیراتی بر جای گذاشت. مثلاً در مجله آینده محمود افشار - که از سال ۱۳۰۲ تا ۱۳۶۵ منتشر میشد- در تحسین فراماسونری، باستانگرایی و ضدیت با دین، مستقیم و غیر مستقیم اشارات فراوانی میتوان یافت. البته تا سال ۱۳۶۰ که نشریه توسط محمود اداره میشد، مطالب به صورت مستقیم بیان میشد، ولی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ - که اداره نشریه به ایرج واگذار شد- همان مطالب به صورت غیرمستقیم نوشته میشدند. اشخاصی مثل بیبی استرآبادی- مادر افضل وزیری- هم بودند که کتبی را در توهین به علما و متولیان دین بنویسند.