سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: سعید سهیلی عادت بر این دارد که فیلمِ کمدی در پوشش اجتماعی بسازد، اما روش ساختاری سینمای او نه قالبپذیر است و نه میتواند خط روایی منطقی داشته باشد، در موازاتِ این ضعفهای اساسی ژانرِ اثر در لابهلای شعارهای ریز و درشت گم میشود، پس تکلیف فیلمساز هنوز با جهانِ اثرش مشخص نیست، حالا چگونه میشود از فیلمی مثل ژن خوک توقع کمدی یا ملودرام بودن یا هر چیزِ دیگر داشت، سهیلی این ادعا را دارد که فیلمش کمدی است، اما چیزی به نام کمدی در این فیلم نمیبینیم جز چند موقعیت یا چند دیالوگ که تاثیرِ منطقی در شکلگیری فیلم ندارند، سهیلی نتوانسته ژن خوک را وارد یک ژانر مستقل کند، تِم فیلم با دو اثر قبلی سهیلی تفاوتی ندارد و دوباره سهیلی تلاش کرده است با قصهای ضعیف، حرفهای سیاسی یا اجتماعی بزند که تلاشش نافرجام مانده، زوجِ اصلی فیلم که قرار است قصه با آنها شکل بگیرد به صورت قطرهچکانی معرفی میشوند و اساساً هدف آنها از رهایی زندان مسئله دندانگیری نیست، اگر چه تا ۱۰ دقیقه اول فیلم این موضوع پتانسیل لازم را میتوانست داشته باشد، اما رفته رفته فیلمساز از خیلی نکات گذشته تا بتواند شعارهای سیاسی اجتماعیاش را در دهان عماد و رضا بگذارد، به طور مثال سکانس روبهرو شدن عماد و رضا با روزبه و رودست خوردنِ رضا و عماد به خوبی شکل میگیرد، اما منطق این رودست خوردن مشخص نمیشود، به طور مثال برای یک آقازاده کاری ندارد که رضا را در همان زندان خلاص کند چرا باید عماد را طعمه قرار بدهد؟ سهیلی در ژن خوک به موضوع روزِ جامعه پرداخته، اما سمت و سوی فیلم او به شدت سطحی است و نتوانسته هدف مشخصی را به فیلم اضافه کند، حتی عماد و رضا یک تیپ تکراری هستند، دیالوگهای سیاسی گفتن برای آنها خیلی بزرگ است و اساساً نمیتوانیم درد این دو را بفهمیم، هر کاری میکنند به یک شخصیت مستقل تبدیل نمیشوند چراکه سهیلی بیش از حد درگیر شعارِ فیلم بوده که نتوانسته شخصیتپردازی کند، همان طور که ژن خوک فارغ از روایت و لحن است و آن چیزی که روی پرده میبینیم تصاویری به هم پیوسته است که دو تیپ دارد و یک قصه لاغر و کم جان، سهیلی با دل خوش کردن به عماد و رضا خیالش راحت بوده که حتماً با موقعیتسازی در اجرا، فیلم شکل میگیرد که به هیچ وجه ژن خوک نمیتواند به یک فیلم نزدیک به استاندارد هم تبدیل شود. زمانی که قرار است ژن خوک را به یاد بیاوریم فقط چند موقعیت و چند دیالوگ یادمان میآید چراکه قصهای در کار نیست که بتوانیم موضوع فیلم را برای کسی تعریف کنیم. ازدواج ماهرخ با آن موادفروش، مریضی خواهر رضا، صیغه شدن مادر رضا در جوانی که مجهول میماند، آقازاده بودن روزبه، برادر بودن رضا یا عماد با روزبه، اینها به یک قصه منسجم تبدیل نمیشوند و تنها آیتمهای به هم پیوستهاند که هیچ منطقی هم ندارند اگر چند سکانس هم از فیلم حذف شود هیچ اتفاقی برای فیلم رخ نمیدهد، عماد چه راحت سر سفرهِ عقد با ماهرخ مینشیند، روزبه با این همه بادیگارد چه آسان در طعمه عماد و رضا قرار میگیرد، این موقعیتها بیشتر از آنکه سینما باشند، شوخیاند.
ژن خوک فیلمی خنثی و بلاتکلیف است؛ یک اثر فراموششدنی که فقط میتواند ۱۰۰ دقیقه مخاطب را سرگرم کند، اما نمیتواند برای مخاطب اثرِ جدی باشد. از نکات مثبت فیلم میشود به بازی سینا سهیلی اشاره کرد، اما بازی هادی حجازیفر مخلوطی از تمام نقشهایش میباشد، اگر چه ترکیب این دو بازیگر به مراتب شکل درستی پیدا کرده، اما اگر تمامی عناصر با یک هدف منسجم جلو میرفت، نقش این دو بازیگر میتوانست برای فیلم و مخاطب جذابتر باشد، همان طور که گفته شد ژن خوک در حدِ ایده مانده است و نتوانسته اجرای قابل قبولی داشته باشد.