سرویس پایداری جوان آنلاین: احمد چلداوی از اسرای اردوگاه مخفی تکریت ۱۱ بود که خاطرات خود از دوران زندگی تا اسارت و مقطعی بعد از آزادی را در کتابی تحت عنوان «یازده. احمد چلداوی» به رشتهتحریر درآورده است. خاطرات وی یک نقطه عطف دارد که مربوط به فرار او و دو تن از همرزمانش از بیمارستان بعقوبه میشود. هر چند این فرار ناموفق بود، اما بخشی از تاریخ جنگ را شرح میدهد که کمتر به آن پرداخته شده است. در این مجال کوتاه و در معرفی کتاب، سعی کردهایم بیشتر به فصل فرار چلداوی و همرزمانش بپردازیم.
زندگی در بسیج
احمد چلداوی از اعراب خوزستان است که همواره دوشادوش سایر اقوام ایرانی، از مام میهن دفاع کردهاند. در کتاب «یازده. احمد چلداوی» ابتدا با زندگی این آزاده دفاع مقدس آشنا میشویم. در این مقطع چلداوی که متولد سال ۴۵ بود، همانند دیگر جوانان و نوجوانان آن روزگار وارد مبارزات انقلابی میشود. نکتهای که در فصول ابتدایی کتاب حائز اهمیت است، تولد چلداوی در سوسنگرد و زندگیاش در اهواز است. سرتاسر خوزستان از همان اولین روزهای جنگ مورد هجوم زمینی و هوایی دشمن قرار گرفت و از این رو چلداوی نیز از همان ابتدای تشکیل بسیج به عضویت آن درآمد و چنانکه خود نوشته، با بسیج بزرگ میشود. خاطرات جنگی نویسنده، از اولین روز جنگ شروع میشود: «سی و یکم شهریورماه ۱۳۵۹ مادرم بساط صبحانه را در گوشهای که هنوز سایه بود پهن کرد. همه اهل خانواده دور سفره نشسته بودیم که ناگهان صدای غرش هواپیمایی سکوت خانه را شکست...»
جنگ آغاز میشود و چلداوی از نگهبانی در مسجد محله تا حضور در خط مقدم جبهه وارد کارزار میشود. در عملیاتهای متعددی شرکت میکند تا اینکه در عملیات کربلای ۴ به اسارت درمیآید. چلداوی و تمامی اسرای این عملیات به اردوگاه تکریت ۱۱ برده میشوند که مختص مفقودین بود و از کمترین امکانات بهرهای نداشت. نام اسرای این اردوگاه به ثبت صلیب سرخ نرسیده بود و در بلاتکلیفی به سر میبردند.
نقشه فرار
فرار چلداوی و همراهانش نه در تکریت ۱۱ که در اردوگاه ۱۸ بعقوبه صورت میگیرد. راوی کتاب در سال ۶۸ به بعقوبه منتقل شده بود. زمستان ۶۸ که برای کش رفتن یک رادیو خود را به درمانگاه بعقوبه رسانده بود، آنجا با جمعی از اسرا رو به رو میشود که همگی به بهانههای مختلف به درمانگاه آمده بودند. چلداوی متوجه میشود که این جمع از اسرا قصد و نقشه فرار دارند. او هم با پیشزمینه قبلی فرار، به گروه پیشنهاد همراهی میدهد و، چون عرب زبان بود، از همراهی او استقبال میکنند. سپس همگی آنها با بهانههای مختلف کاری میکنند تا به بیمارستان بعقوبه اعزام بشوند. گروه فرار شش نفر بودند که سه نفر قادر به همراهی نمیشوند و نهایتاً خود چلداوی به همراه هاشم انتظاری و مسعود ماهوتچی باقی میمانند. در این جمع سه نفره هاشم و چلداوی هر کدام لیستی از اسامی اسرای تکریت ۱۱ و بعقوبه ۱۸ را به همراه داشتند.
خروج از بیمارستان
آنها یک نیمه شب با استفاده از خواب سربازهای نگهبان، به توالت میروند و با پوشیدن لباسهایی که از قبل تهیه کرده بودند از بیمارستان خارج میشوند. آن سوی سیم خاردارها سوار یک تاکسی میشوند، اما چلداوی به اشتباه حرف راننده را که گفته بود شیشهها را بالا بدهید به فارسی ترجمه میکند. راننده شک میکند و آنها نیز با تیغ جراحی که همراه آورده بودند او را تهدید به ادامه مسیر میکنند. سه اسیر فراری با راهی کردن راننده عراقی با پای پیاده به سمت صندلی حرکت میکنند و برای اولین بار اردوگاه خودشان را از بیرون تماشا میکنند. آنها باز سوار یک تاکسی دیگر میشوند که با درخواست کرایه راننده، تا حد لو رفتن پیش میروند. این راننده و همکارش آنها را به دست مأموران میسپارند، اما چلداوی و هاشم فرار میکنند و مسعود گیر میافتد. دو فراری نیز در نخلستان گیر میافتند و برای در امان ماندن از سربازانی که پی آنها میگشتند، خود را داخل زمین دفن میکنند. هاشم، چون دستش شکسته بود نمیتواند گودال خوبی بکند و شناسایی میشود. متعاقبش محل اختفای چلداوی هم لو میرود و هر دو دستگیر میشوند.
چلداوی، هاشم و مسعود پس از دستگیری مجدد دوباره به تکریت ۱۱ برگردانده میشوند و تا انتهای اسارت در سختترین شرایط نگهداری میشوند و مورد انواع شکنجهها قرار میگیرند تا اینکه با تبادل اسرا، آنها نیز آزاد میشوند.