روزگذشته در میان عکسها و خبرهای حادثه حمله تروریستی به رژه اهواز یک عکس در کنار تصاویر تلاش نیروهای مسلح برای نجات جان زنان و کودکان حاضر در صحنه به شکلی ویژهتر جلب توجه کرد. این عکس مربوط به دختر جوانی بود که در دل میدان این حادثه دوربین به دست مشغول تصویربرداری بود و با تمام وحشتی که از دل تصاویر این حادثه هم توانایی انتقال داشت، این خانم عکاس نه فقط صحنه را ترک نکرده بود، بلکه با شجاعت تمام لحظههای مظلومیت زنان و کودکان و افرادی را که بیهیچ جرمی در جریان تروری کور و ناجوانمردانه کشته و مجروح شدند را به عنوان سند مظلومیت ایران به عنوان یکی از قربانیان اصلی تروریسم در قاب تصویر جاودانه ساخت. فاطمه رحیماویان همان عکاسی است که شجاعت تحسینبرانگیزش برای ثبت لحظههای پرالتهاب حمله تروریستی به رژه نیروهای مسلح با تصاویر همکارانش برای همیشه جاودانه شد تا نشان دهد، زنان و مردان ایرانی در تمامی صحنهها شجاعانه میایستد و آنچه در توان دارد برای اعتلای کشورش به کار میگیرند.
دم دمهای غروب است که پس از تلاش برای یافتن شماره تماس خانم رحیماویان موفق میشوم تا با او تماس بگیرم. دهه هفتادی است و کارش را از سال ۹۲ با عکاسی برای یک خبرگزاری محلی شروع کرده و تجارب مختلفی را پشتسر گذاشته است. ظاهراً تنها ۱۲ روز است که به خبرگزاری فارس آمده، این حادثه و شجاعتش برای ثبت آن خانم عکاس را حسابی در مرکز توجه قرار میدهد. آنطور که خانم رحیماویان میگوید در روز حادثه تنها عکاس خانم حاضر در این صحنه خودش بوده است.
نخستین سؤالم این است، وقتی حمله تروریستی اتفاق افتاد نترسیدی، پاسخ میدهد: نه اصلاً. میگویم چرا صحنه ترسناکی بود، پاسخ میدهد: خودم هم نمیدانم. طبیعتاً صحنهای که در آن افراد مورد حمله قرار میگیرند، کشته و زخمی میشوند صحنه خوبی نیست.
البته من نزدیک صحنه اصلی نبودم و فاصلهام زیاد بود، به همین خاطر هم نتوانستم آنطور که دوست داشتم صحنه را به تصویر بکشم، ولی صحنههای فرار مردم را توانستم ثبت کنم. چون چادرم سیاه بود و در تیررس دید بودم و ممکن بود هم به خودم و هم به اطرافیانم آسیب برسانم، ناچار شدم خوابیده از بخشهایی از ماجرا عکس بگیرم.
به فکر ترسیدن نبودم
میپرسم آیا به ذهنت نرسید که فرار کنی و جان خودت را نجات دهی، میگوید: ترجیح دادم بمانم و رسالتم را انجام بدهم، اصلاً به فکر آن نبودم که بخواهم بترسم.
درباره انگیزههایش از عکاسی صحنههای جنایت تروریستی روز اینگونه توضیح میدهد: برای من خیلی مهم بود، جوانانی که جلوی چشم بودند، خیلیهایشان سربازانی بودند که شاید تا چند وقت دیگر خدمت سربازیشان تمام میشد و میتوانستند فرار کنند و جان خودشان را نجات بدهند، اما مانده بودند و زنان و کودکان را به جای امنی هدایت میکردند و این بسیار ستودنی بود. آنها هم درست مانند برادر من بودند.
میپرسم اینها به شما انگیزه داد تا بمانی و عکاسی کنی، پاسخ میدهد: در لحظهای که این اتفاق افتاد با خودم گفتم، فاطمه باید بمانی و عکس بگیری. اما اصلاً به اینکه بخواهم بترسم یا فرار کنم، فکر نکردم.
عکسهای خودش را که در خبرگزاریهای دیگر منتشر شد، دیده، اما حس خوبی به او نداده است.
میپرسم چرا، پاسخ میدهد: وقتی داری یک رسالتی را انجام میدهی هم حس خوبی دارد و هم حس بد. خوب است، چون توانستهای آن اتفاقات را ثبت کنی و بد است، چون خاطرات این اتفاقات ناخوشایند مکرراً در ذهنت میچرخد و ملکه عذابت میشود.