جوان آنلاین: با وجود گذشت یکسال و نیم از حضور رئیس جمهور جدید ایالات متحده آمریکا در قدرت، کماکان "ترامپیسم" به واژهای مبهم و ناملموس در ادبیات سیاسی و فکری ایالات متحده آمریکا و متعاقبا حوزه روابط بین الملل تبدیل شده است. این در حالیاست که ترامپ در ظاهر خود را مسئول تحقق وعدههایی میداند که هر یک میتواند سرمنشأ و مصدری فکری داشته و بر گرفته از نوعی نگاه سیاسی خاص باشد. در تحلیل پدیده "ترامپ" لازم است همه این مولفهها در کنار یکدیگر در نظر گرفته شود. مولفههایی که بسیاری از آنها "واکنشی" و "رفتاری" به نظر میرسد. در این زمینه، سوالات زیادی به ذهن متبادر میشود: ازجمله اینکه اساسا میتوان ترامپ را صاحب یک مکتب و نماد نوعی تفکر خاص در ایالات متحده آمریکا و جهان دانست؟ در غیر این صورت، "رفتارهای خاص" در عرصه اجرایی و سیاسی آمریکا را در کدام "چارچوب فکری و نظری" باید مورد تحلیل قرار داد؟
در سال ۲۰۱۶ میلادی، زمانی که انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا مشغول برگزاری بود، از ترامپ به عنوان نامزد حزب جمهوریخواه و از هیلاری کلینتون به عنوان نامزد حزب دموکرات یاد میشد. اما بر همگان مسجل بود که ترامپ یک "جمهوریخواه" نبود! او صراحتا سیاستهای بوش پسر را (در مواردی مانند جنگ عراق) مورد حمله قرار داد. حتی بسیاری از سناتورهای حزب جمهوریخواه در کنگره آمریکا از وی در این آوردگاه سیاسی حمایت نکرده و حتی بالعکس، حضور وی در انتخابات را مورد هجمه قرار دادند. اگر چه در نهایت، سران حزب جمهویخواه از ترامپ در انتخابات سال ۲۰۱۶ حمایت کردند، اما ترامپ به لحاظ سیاسی و حتی مالی، فردی متعلق به بازهای آمریکا محسوب نمیشد. او در نهایت توانست با استناد به آرای الکترال، بر هیلاری کلینتون غلبه کرده و راهی کاخ سفید شود. بنابراین، میتوان گفت: این نخستین بار است که در تاریخ آمریکا، فردی که تعلق حزبی خاصی به دموکراتها یا جمهوریخواهان ندارد، در راس معادلات سیاسی و اجرایی این کشور قرار گرفته است.
با استناد به این مقدمه، لازم است وارد حوزه "شخصیتشناسی" و " افکار سنجی" رئیس جمهور فعلی آمریکا شویم: ترامپ اساسا فاقد یک اندیشه سیاسی مدون و نظاممند میباشد. وی اساسا سیاستمدار نبوده و دارای اندیشه سیاسی نیست. او اساسا مشق سیاست انجام نداده و یک تاجر بوده است. بنابراین، واژه "ترامپیسم" اساسا اصالت و موضوعیتی در این خصوص ندارد. "ایسم ها" به طور کلی مکاتب فکری تلقی میشوند که هر یک سرمنشا یک جریان و حرکت در طول تاریخ محسوب میشوند. در اینجا، ما از یک "مبانی فکری " و "رویکرد تئوریک" منسجم سخن میگوییم. در این میان، برخی افراد و شخصیتها در طول تاریخ روابط بین الملل، مولد یک مکتب و ایده خاص بودهاند. به عنوان مثال، ما از "مائوئیسم"، "استالینیسم" و " لنینیسم" سخن میگوییم. افرادی که صاحب "اندیشه خاص" بوده و مختصات این اندیشه را نیز چه در ابعاد نظری و چه در ابعاد عملی تشریح کرده بودند. به عبارت بهتر، این افراد دارای مبانی فکری تئوریک و مدون بودهاند. افکاری که از ذهن آنها صادر شده است، دارای شارحینی بوده و متعاقبا، الین افکار در زمان حیات و حتی پس از مرگ آنها نیز دنباله روهایی داشته و دارد. در میان سیاستمداران غربی نیز بعضا ما از افرادی سخن میگوییم که اندیشه و تفکر خاص داشته و شاهد شرح و بسط و نقد افکار آنها بوده و هستیم. به عنوان مثال در دهه ۸۰ قرن بیستم، ما از "تاچریسم" و "ریگانیسم" سخن به میان میآوریم. اگر بخواهیم موضوع را بیشتر بسط دهیم، به سنتهای ۴ گانه سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا میرسیم. این سنتهای ۴ گانه، یعنی جکسونیسم، جفسونیم، همیلتونیسم و ویلسونیسم، برگرفته از نام ۴ سیاستمدار و رئیس جمهور مشهور آمریکایی است که هر یک از آنها، معتقد به نوع خاصی از مواجهه یا همزیستی در نظام بین الملل و سیاست خارجی ایالات متحده بودهاند. اما آیا این قاعده درخصوص دونالد ترامپ نیز صادق است؟
پاسخ این سوال مثبت نیست! او مولد یک "ایده" نیست، بلکه فردی غیر قابل پیش بینی محسوب میشود که در بسیاری از موارد، بر اساس غرایض خود تصمیم میگیرد. به عنوان مثال، بغض خاص وی در قبال سیاستهای باراک اوباما رئیس جمهور پیشین ایالات متحده آمریکا باعث شده که وی هر گونه تصمیمی از جانب همتای قبلی خود را ابطال کند. این حب و بغض، نه مبنای فکری دارد و نه مبنای مکتبی. در رویکرد سیاسی و رفتاری ترامپ، انگیزههای شخصی بسیار دخیل است. به عنوان مثال، اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران و صاحبان اتاقهای فکر در ایالات متحده آمریکا به ترامپ سفارش کردند که از توافق هستهای با ایران خارج نشود، اما از آنها که رئیس جمهور فعلی آمریکا، برجام را ثمره و یادگاری از دوران ریاست جمهوری باراک اوباما میدانست و از سوی دیگر، در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ به طرفدارانش وعده خروج از توافق هستهای را داده بود، این اقدام را عملی کرد. بنابراین، خروج ترامپ از توافق هستهای با ایران، خاستگاهی فکری و مکتبی ندارد.
نکته دیگر، مربوط به افرادی است که با دونالد ترامپ در کاخ سفید مشغول به کار بوده و هستند. در طول یکسال و نیم گذشته، بسیاری از منصوبین ترامپ که اتفاقا در جریان رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ میلادی و در کمپین انتخاباتی وی نقش پررنگ و برجستهای ایفا کردند، از سمت خود استعفا داده یا توسط شخص رئیس جمهور آمریکا برکنار شدند. وجه اشتراک اکثر این افراد، عدم اقناع فکری و سیاسی آنها از سوی ترامپ بود. بسیاری از این افراد پس از برکناری از قدرت، اذعان کردند که ترامپ بر اساس شخصیت غیر قابل پیش بینی خود، صرفا افرادی را میخواهد که نسبت به وی مطیع بوده و بتوانند در هر لحظه، رویکرد رفتاری خود را با او تنظیم کنند. اتفاقا ساختار قانون اساسی ایالات متحده آمریکا نیز به دلیل اختیارات گستردهای که به رئیس جمهور داده است، اجازه شکل گیری چنین ساختار قدرتی را میدهد.
با همه این اوصاف، نباید این موضوع مهم را فراموش کرد که ترامپ در حال حاضر در میان برخی نمایندگان کنگره، سناتورها و سیاستمداران و صاحبان قدرت، طرفداران و همراهانی دارد. با این حال، جریان قدرتی که از این "همافزایی" و " همکاری" برخاسته است، متکی بر "ترامپ" نیست. به عبارت بهتر، این جریان جمعی، متاثر از اندیشههای ترامپ و رویکرد مدون فکری وی نیست. در این میان، سوال دیگری نیز مطرح میشود که لازم است نسبت به آن پاسخ داده شود: اینکه آیا حضور افرادی مانند "مایک پمپئو" و" جان بولتون" در کابینه ترامپ، نشان دهنده میل و گرایش خاص وی نسبت به اندیشه "نومحافظه کاری" میباشد؟ واقعیت امر این است که ترامپ "نومحافظه کار " نبوده و در طول یکسال و نیم اخیر نیز " نومحافظه کار" نشده است! با این حال او باید به هر نحو ممکن کابینه را شکل میداد. در این میان، روحیات و افکار نومحافظهکاران، بیشتر مورد پسند رئیس جمهور آمریکا قرار گرفته است. در اینجا تاکید میشود که ترامپ "مشاور پذیر" نیست و مطابق تصمیم خود عمل میکند. در چنین ساختاری، ترامپ احساس قرابت بیشتری با نومحافظه کاران میکند.
موضوع دیگری که باید در این خصوص مورد توجه قرار گیرد، مربوط به "مشی اقتصادی ترامپ" میباشد. مشی اقتصادی ترامپ، کاملا مبتنی بر "نو مرکانتیلیسم" است. دونالد ترامپ معتقد است که باید با استناد به قدرت سیاسی خود، حمایت گرایی را در اقتصاد کشورش متبلور سازد. وی از طریق ابزارهای سیاسی کسب قدرت میکند و با این قدرت، ساختار حاکم بر نظام بین الملل (در حوزه اقتصاد) را به چالش میکشد. او صراحتا در برابر جهانی سازی میایستد و حوزه تجارت بین الملل را به چالش میکشد. آنچه در این معادله برای ترامپ اصالت دارد، "کسب سود" میباشد و موضوعاتی مانند "تعهدات بین المللی" و " قوانین تجارت عمومی" برای وی اصالتی ندارند. این دقیقا ترجمانی از همان نو مرکانتیلیسم است. اتفاقا این رویکرد در کوتاه مدت به سود اقتصاد آمریکاست و منجر به تقویت موقعیت تولید کنندگان این کشور و صادر کنندگان آمریکایی و در مقابل، تجدید قدرت وارد کنندگان محصولات تجاری و صنعتی به آمریکا خواهد شد. با این حال، این موضوع در دراز مدت به ضرر ایالات متحده آمریکا و اقتصاد این کشور خواهد بود. ترامپ، در قالب تفکر نو مرکانتیلیستی، ایالات متحده آمریکا را به مثابه یک شرکت میبیند نه یک کشور یا یک ساختار سیاسی معین و محدودیتهای مبتنی بر آن! نباید فراموش کرد که آمریکا یک "شرکت"نیست، بلکه یک "کشور" است. این گزاره، جایی در ذهن ترامپ ندارد. واشنگتن در نظام بین الملل متحدینی دارد. متحدینی که در حال حاضر هدف سیاستهای اقتصادی سلبی و بازدارنده رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا قرار گرفتهاند. جدال دولت ترامپ و کشورهای اروپایی بر سر وضع تعرفههای گمرکی فولاد و آلومینیوم در همین راستا قابل تحلیل و ارزیابی است.
نکته آخر، به تعریف کلید واژه "ارزشهای آمریکایی" در ذهن رئیس جمهور فعلی ایالات متحده آمریکا باز میگردد. در جریان رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶، ترامپ بارها از "ارزشهای آمریکایی" سخن به میان آورد و دیگر روسای جمهور این کشور را نسبت به نادیده گرفتن این ارزشها متهم کرد. به راستی منظور دونالد ترامپ از ارزشهای آمریکایی چیست؟ این ارزشها در ذهنیت و عمل ترامپ چگونه تعریف میشوند؟ در این خصوص سه نکته مهم وجود دارد که لازم است مورد توجه و مداقه قرار گیرد: یکی از مصادیق "ارزشهای آمریکایی" درنگاه رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، تقویت حس خود برتر بینی نژادی است. ترامپ معتقد است که نژاد "سفید آنگلوساکسونی" نژادی برتر محسوب میشود و از این رو، اقلیتهای نژادی و نژادهای غیر سفید را در موقعیتی ضعیفتر تعریف میکند. دونالد ترامپ ابایی از ابراز این رویکرد نژادپرستانه ندارد. سخنان رئیس جمهور آمریکا در تقابل با مهاجران آفریقایی تبار، مکزیکیها و دیگر اقلیتهای نژادی در همین راستا قابل تحلیل است. او در صدد است تا "آمریکایی سفید آنگلوساکسونی" را به مثابه "آمریکایی خالص" قلمداد کرده و آن را قابل احترام و تحسین بداند.
ترامپ در بخش دیگری از مواضع خود (در تفسیر واژه ارزشهای آمریکایی)، همواره روی واژه "آمریکای قدرتمند" تاکید کرده است. منظور ترامپ از "قدرت" کاملا مشخص است. او در این معادله، "قدرت اقناعی را مدنظر قرار نمیدهد، بلکه به دنبال قدرتی است که کاملا "برهنه" باشد. در نگاه ترامپ، "قدرت مشروع" اساسا موضوعیتی ندارد. او به دنبال قدرت عریانی است که محوریت و ماهیت آن را "زور" تشکیل میدهد.
آخرین موضوعی که ترامپ در تفسیر واژه "ارزشهای آمریکایی"، به آن اشاره میکند، "برتری اقتصادی آمریکا" است. در این خصوص نکاتی مدنظر قرار گرفت، اما به صورت خلاصه، باید اذعان کرد که در چنین نگاهی، "بازار و رقابت آزاد" معنا و جایگاه خود را از دست میدهند. ترامپ در صدد است تا "سود اقتصادی" را به سوی "شهروندان آمریکایی" هدایت کند. در این معادله، ترامپ اهمیتی نمیدهد که متحدین آمریکا دچار ضرر و زیان شده و اقتصاد آنها متضرر گردد. تقابل اقتصادی آمریکا صرفا معطوف به کشورهایی مانند چین نمیشود و شرکای اروپایی آمریکا و حتی کانادا را نیز هدف قرار میدهد. این رویکرد "منفعت محور"، در راستای تحقق آنچه ترامپ " ارزشهای آمریکایی"می نامد، تعریف شده است. با توجه به مجموع آنچه اشاره شد، "ترامپیسم" نه یک مکتب و نه استمرار یک مسیر فکری مشخص است.
منبع: عصر اندیشه