کد خبر: 904045
تاریخ انتشار: ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۲۱:۵۴
بررسي مفهوم و روند تاريخي فلسفه علم
فلسفه علم را مي‌توان را جزو «فلسفه‌هاي مضاف» به حساب آورد.
مصطفي محمودزاده

فلسفه علم چيست؟
فلسفه علم را مي‌توان را جزو «فلسفه‌هاي مضاف» به حساب آورد. چهار نظر عمده پيرامون مفهوم فلسفه علم بيان شده است. برخي آن را صورت‌بندي و مرتب‌سازي جهان‌بيني‌هايي مي‌دانند و به تشريح نظريه‌هاي علمي و سازگاري يا تعارض آنها مي‌پردازند. به عبارتي فلاسفه علم مي‌کوشند تا ملزومات علم را در جهان‌بيني‌هاي گوناگون ترسيم نمايند. نظام فلسفه در اين مفهوم بايد تعاريف واضحي از حقايقي که علوم آنها را درک کرده‌اند، ارائه دهد.
در دومين مفهومي که براي فلسفه علم ارائه شده است، فلسفه را نماياندن پيش‌فرض‌هاي ذهني دانشمندان مي‌دانند که در بيان قضاياي علمي خود بيان مي‌کنند. در اين بعد مفهومي، فيلسوف مي‌کوشد تا گزاره‌هاي بنيادين دانشمندان همچون «طبيعت بي‌نظم نيست» را دسته‌بندي و بيان کند.
مفهوم سوم، فلسفه علم را رشته‌اي مي‌داند که توسط آن، مفاهيم و نظريه‌هاي علمي تفسير و تحليل مي‌شوند. فلسفه علم مي‌کوشد تا عباراتي چون «ذره»، «پتانسيل» و «موج» را در ساختاري معناشناسانه تعريف کند. تعريف دقيق از مفاهيم اساسي هر علمي از آنجا ضروري است که ممکن است از يک مفهوم در طول ساليان متمادي برداشت‌هاي گوناگوني صورت پذيرد و نداشتن تعريف فلسفي متحد، ممکن است به خلل‌هاي شناختي در نتايج پژوهش‌هاي علمي منتج گردد.
در نهايت، آخرين نظر در خصوص مفهوم فلسفه علم، آن را «معياري» براي پاسخ به چيستي يک علم و وجه تمايزعلم از غيرعلم، روش‌هاي محتمل در هر يک از علوم و شرايط صحت يک گزاره علمي مي‌داند. طبق اين نظر، فلسفه علم را مي‌توان پاسخگويي به چند سؤال اساسي تعريف کرد: يک تحقيق و نظر علمي چه ويژگي‌هايي دارد که از تحقيق غيرعلمي تمايز مي‌يابد؟ دانشمندان بايد چه روش‌هايي را براي مطالعه طبيعت برگزينند؟ قوانين علمي از حيث معرفتي چه جايگاه و موقعيتي دارند؟
اين مفهوم بيش از ساير ابعاد تعريف فلسفه علم، مورد تأکيد فلاسفه متأخر بوده است و البته رويکردي که در دهه‌هاي اخير بر اين تعريف حاکم بوده است، بيشتر معطوف به علوم تجربي بوده است.

فلسفه علم در نگاه متفکران اسلامي

متفکرين اسلامي نيز تعاريف متعددي درباره فلسفه علم ارائه داده‌اند. آيت‌الله مصباح يزدي فلسفه علم را چنين تعريف مي‏کنند: فلسفه علم در واقع تبيين اصول و مباني و به اصطلاح مبادي علم ديگر است که بعضاً در آن تاريخچه، بنيانگذار، هدف، روش تحقيق، سير و تحول آن علم نيز مورد بررسي قرار مي‏گيرد. مشابه آن مطالب هشتگانه (رئوس ثمانيه) شامل تعريف، موضوع، فايده، مؤلف، ابواب و مباحث، مرتبه، غرض، نحوه تعليم که در کتب قديم و ابتداي نگارش آورده مي‌شد. از نگاه ايشان فلسفه علم مي‌کوشد تا براي سؤالاتي نظير «اين علم چگونه پيدا شده است؟چه تحولاتي در آن پديد آمده است؟ عواملي که موجب اين تحول شده است چه مي‏باشند؟روش‌هايي که در اين علم به کار گرفته شده چه روش‌هايي هستند؟ و احياناً قضاوت درباره اينکه کدام روش صحيح است و کدام روش صحيح نيست؟» پاسخ بيابد.
علامه محمدتقي جعفري نيز فلسفه علم را اينگونه تعريف مي‌کنند: «فلسفه علم عبارت است از معرفت ماهيت علم و انواع اصول و مبادي و نتايج آن و همچنين شناخت روابط علوم با يکديگر چه در قلمرو«آنچنان که هستند» و چه در قلمرو«آنچنان که مي‏توانند باشند.»
دکتر مهدي گلشني براي بيان مفهوم فلسفه علم، محدوديت خود علم براي ماهيت خودش را به تصوير مي‌کشد: «برخلاف تصور رايج که علم را حاکم بر همه چيز مي‌بيند و فکر مي‌کند خود علم است که تمام ابزار مورد نياز علم را تهيه مي‌کند، علم محدوديت دارد و اصول خود را از غير علم مي‌گيرد. اين «غيرعلم» مي‌تواند مکاتب فلسفي يا حتي اديان باشد. فرضيات فلسفي در پذيرش نظريه‌ها انتخاب بين نظريه‌ها و غيره نقش سيار عميقي دارد، حتي اختلاف بين علم و دين بيشتر ناشي از بي‌توجهي به نقشي است که پيش‌فرض‌هاي فلسفي و مفروضات متافيزيکي دارند يعني فرضياتي که در زيست‌شناسي و تکامل مطرح است؛ پيش‌فرض‌هايي که در خود فيزيک راجع به خلقت عالم مطرح است باعث مي‌شود که شخص اين ديد را بپسندد يا ديد ديگري را. »

مسئله‌شناسي در حوزه فلسفه علم

حقيقت آن است که فلسفه علم در ساليان اخير گسترش زيادي پيدا کرده و در ابعاد و حوزه‌هاي متعددي مورد تحقيق قرار مي‌گيرد. جان لازي، از مشهور‌ترين محققان فلسفه علم جهان اعتقاد دارد حوزه فلسفه علم در حال حاضر شامل موضوعاتي نظير «تمايز تحقيق علمي و ديگر تحقيقات، روش‌هاي مطالعه طبيعت از طرف دانشمندان، شرايط صحت تبيين علمي، جايگاه معرفت‌بخش قوانين ، اصول علمي و. . . » است.
ردولف کارناپ از ديگر نظريه‌پردازان فلسفه علم، مسائل اين دانش را شامل موضوعاتي چون «مسئله قوانين(ارزش قوانين، استقرا و. . . ) مفاهيم، اصول موضوعه نظريات، بحث عليت و. . . » برمي‌شمرد.
کارل گوستاو همپل، از ديگر چهره‌هاي برجسته فلسفه علم است که در کتاب «فلسفه علوم طبيعي»، به بيان هشت مسئله به عنوان موضوعات فلسفه علم پرداخته است که عبارتند از: پژوهش علمي، آزمون فرضيه‌ها، معيارهاي تأييد و پذيرش، قوانين و نقش آنها در تبيين علمي، نظريه‌ها و تبيين نظري، مفهوم‌سازي و تأويل نظري.
گروهي از انديشمندان فلسفه علم نيز اعتقاد دارند مهم‌ترين سؤالاتي که در فلسفه علم به عنوان مسئله مطرح مي‌شوند شامل موارد زير خواهد بود:
علم چيست؟ چگونه زاييده مي‏شود؟ چطور رشد مي‏کند؟ ابزار کاوش علمي چيست؟ چه چيز را مي‏توان علمي دانست؟قانون‌هاي علمي چگونه‏اند؟ تفسير علمي يعني چه؟ پيش‏بيني علمي چگونه است؟ رابطه متافيزيک و علم چيست؟ محدوديت‌هاي علم و روش‏شناسي آن در کجاست؟ جبر علمي به چه معناست؟ استقراء و قياس در علم چه نقشي دارند؟ تجربه و مشاهد، تعميم و استنتاج در علم چگونه صورت مي‏گيرند؟گزينش، عينيت، ذهنيت، غايت‏گرايي، ميل‌ها(در مقابل قانون‌ها)، تحويل‏پذيري reduction، احتمالات و آمار، بساطت، مدل سازي، انتزاع(تجريد، کل‏گرايي و آنتروپورموفيزم) در علم مدنظر چه جايگاهي دارند؟
پس از بيان تعاريف و با مطرح شدن مسائل عمده فلسفه علم در فوق که مي‌توان آن را عصاره‌اي از نظرات فلاسفه علم دانست، اين دانش را مي‌توان داراي سه قسمت اصلي دانست که مکاتب فلسفه علم مدرن، هر يک مي‌کوشند چارچوب شناختي خود را در اين بخش‌ها ابراز و ارائه نمايند.
الف) کاوش‌هاي انتقادي پيرامون روش علمي، نشانه‌ها و سيستم‌هاي منطقي علم
ب) تلاش براي شناخت مفاهيم و پيش‌فرض‌هاي يک علم، اعم از کميت، کيفيت، زمان، علت، قوانين و. . .
پ)مطالعه قلمرو متمايز يک علم و چگونگي همبستگي علم به يکديگر و ارتباط آنها با منظومه علمي کلي در يک جهان‌بيني

تاريخچه فلسفه علم

مهم‌ترين مباحث در حوزه فلسفه علم در طول قرن اخير رخ داده است. به طوري که شايد بتوان پايه‌هاي اوليه تدوين چنين علمي را در قرون 18 و 19 ميلادي جست‌وجو کرد. سعيد زيباکلام، از اساتيد مشهور فلسفه علم ايران در اين خصوص اعتقاد دارد: «اگر به قرن‌هاي قبل از 17 ،18 و ۱۹ ميلادي بنگريد حوزه‌اي به نام فلسفه علم پيدا نمي‌کنيد. بحث‌هاي مربوط به فلسفۀ سياست، فلسفه دين، ماوراءالطبيعه و معرفت‌شناسي، به‌ويژه از قرن هفدهم و از دکارت به اين سو ديده مي‌شود اما فلسفه علم و روش‌شناسي علم مورد توجه نيست. به‌طور مشخص، نه رشته‌اي با اين عنوان وجود دارد و نه اسباب و اثاثيه و محتوايي که در ذيل آن قرار گيرد.»
روش‌شناسي علمي را همانطور که بالاتر بيان شد، مي‌توان يکي از سه موضوع مهم فلسفه علم به حساب آورد که تاکنون مکاتب گوناگوني را به دنبال داشته است.
شايد برجسته‌ترين رخداد سرنوشت‌ساز در زمينه فلسفه علم را بتوان «انقلاب علمي» اروپا در قرن هفدهم دانست.
انقلاب علمي دوره‌اي است که ايده‌ها و کشفيات جديد دنياي اروپا را در علومي چون فيزيک، ستاره‌شناسي، و شيمي شامل مي‌شود. در اين دوران برخي نظريات سنتي يونان قديم و قرون وسطي کنار گذاشته مي‌شود. البته برخي محققان معتقد هستند که انقلاب علمي، با انتشار دو اثر که در قرن ۱۵ منتشر شدند و تا قرن ۱۷ تأثيرگذار بودند، شروع شد. اين آثار عبارت هستند از گفتار درباره چرخش کرات سماوي، اثر کوپرنيک و ساختار بدن انسان اثر آندرئاس.
بايد اذعان داشت انقلاب علمي منجر به شکل‌گيري يک جهان‌بيني جديد در عرصه معرفت شناسي شد ‌که تفاوت‌هاي جدي با تفکر ارسطويي و مسيحي داشت. در اين نگرش رفته رفته فهم ديني جايگاه خود را در شناخت طبيعت از دست داد و دين و مسائل متافيزيکي، اموري در نظرگرفته شد که در بهترين حالت، هر يک دنياي خود را دارند و کارکرد قابل جمع نيست.

نهضت روشنفکري

بعد از انقلاب علمي‏ قرن هفدهم، جنبش روشنفکري ‏در قرن هجدهم و پس از آن جنبش رومانتيسم‏ در قرن 19، جنبش‌هايي فراگير، بنيان‌ساز و تمدن‌ساز و پُر از نظريه‌پرداز بوده‌اند که بدون فهم آنها امکان فهم درستي از مدرنيته و فلسفه عدم مدرن ميسر نخواهد شد. از ميان چهره‌هاي متعدد اين تحولات که شامل طيفي از اُدبا، فيلسوفان، دانشمندان و نظاير آنهاست، مي‌توان در اسکاتلند و بريتانيا به آدام اسميت، آدام فرگوسون، ديويد هيوم، در فرانسه شارل لویي دو سکوندا منتسکيو، در سوئيس ژان‌ژاک روسو و در آلمان ايمانوئل کانت اشاره کرد.
از نگاه دکتر سعید زيباکلام برخلاف تلقي رايج، نطفه مدرنيته نه در دوره رنسانس ـ که به معناي بازگشت است ـ بلکه در جنبش روشنفکري قرن هجدهم بسته شد که به‌دنبال افکندن طرحي نو در عالَم و ايجاد گسست با گذشته بود.
در همين جنبش روشنفکري است که «علم به معناي اخص بر مسند قبول و مرجعيت قرار گرفت و اسوه و الگو براي همه معرفت‌ها، چه ديني، چه غير ديني، چه هنري و چه اجتماعي و چه فلسفي شد… معيار تمييز علم از غير علم در اينجا بسته مي‌شود؛ زيرا علم بر مسند حقيقت نشسته و بقيه معارف مشکوک، مردود و مترود مي‌شوند. در پاسخ به اينکه چطور علم، حقايق را آشکار و پرده‌هاي عالَم را کنار مي‌زند، روش‌شناسي متولد شد. فلسفه علم نيز به توضيح اين مسئله مي‌پردازد که چرا علم طبيعي بر مسند مرجعيت نشست، بنابراين جنبش روشنفکري قرن 18 را مي‌توان نقطه شکل‌گيري فلسفه علم و بسط و تحکيم ساينتيسم معرفي نمود». جنبش رومانتيسم در قرن نوزدهم، دقيقاً نقطه مقابل روشنفکري قرن هجدهم است.
اما در قرن بيستم مهم‌ترين جنبشي که در حوزه فلسفه علم فعاليت مي‌کرد، پوزيتيويست‌هاي منطقي بودند که با بررسي موبه‌موي رساله منطقي ـ فلسفي ويتگنشتاين براي مدت زيادي فلسفه علم را تحت سيطره خود گرفته بودند.
اين جريانات به‌تدريج در کنار تاريخ علم، منجر به شکل‌گيري دپارتمان‌هاي فلسفه علم گرديدند. اين همراهي در ايران به‌درستي درک نشده است. «فلسفه علم وقتي از ابتداي انقلاب وارد ايران شد، بدون توجه به تاريخ علم مطرح شد؛ در حالي‌که در غرب، اين حوزه عمدتاً با عنوان فلسفه و تاريخ علم شناخته مي‌شود. اين تاريخ علم است که فلسفه علم را از پرواز در آسمان و سخنان انتزاعي دور مي‌کند و به روي زمين مي‌آورد. با اين نگاه است که مي‌توانيم دريابيم که بخش زيادي از نظريات و سخنان نيوتن که انيشتين او را بزرگ‌ترين دانشمند همه اعصار مي‌نامد، ربطي به مشاهده و آزمايش ندارد.»

ادعاي پوزيتيويسم منطقي

پوزيتيويسم منطقي نگرشي است که ادعا دارد علم با «مشاهده» شروع مي‌شود و بعد از آنکه «گزاره‌هاي مشاهداتي» شکل گرفتند، با تعميم استقرايي، مي‌توان نظريات علمي را استخراج نمود که قوانيني کلي و جهانشمول‌ هستند. پوزيتيويست‌هاي منطقي معتقدند «معني هر گزاره‌اي، در واقع همان شرايطِ صدق آن گزاره است». از آنجا که هيچگاه نمي‌توان در خصوص شرايط صدق آن مفهوم به صورت مطلق به يقين رسيد، هر گزاره‌اي که هميشه صادق يا هميشه کاذب باشد کاملاً بي‌معناست. اين ادعا، گزاره‌هاي مطلق را مورد تأييد قرار نمي‌دهد و صحت هر ادعايي را منوط به شرايط زمان آن ادعا مي‌داند.
از نگاه پوزيتيويست‌ها، تنها قضايايي که معرفت‌افزايي مي‌کنند، قضيه‌هاي حسي و تجربي‌اند و قضيه‌هاي متافيزيکي از آنجا که امکان حس يا تجربه آزمايشگاهي را ندارند، مهمل و فاقد معني‌اند. حدود علم در نگاه پوزيتيويسم به همه معرفت‌هاي بشري جز «منطق»، «رياضيات » و «علوم تجربي» تعلق مي‌گيرد و علومي چون «الهيات، عرفان، هنر، اخلاق، فلسفه و. . . » علوم معرفت‌ساز و داراي معنا به حساب مي‌آيد.
ديويد هيوم از جمله مهم‌ترين فيلسوفان معتقد به روش‌شناسي پوزيتيويستي است که نگاه خود را اينگونه بيان مي‌کند که «فرضاً اگر 4هزار ميليارد مورد فلز را حرارت داديم و منبسط شدند، چه تضمين و توجيهي داريم که بتوانيم با يقين و اطمينان بگوييم که براي دفعه بعد نيز اين مسئله تکرار مي‌شود؟ به بيان ديگر چه توجيهي داريم که تعداد زيادي از يک چيزي که در گذشته به صورت محدود تجربه شده، بتوانيم قوانيني براي گذشته، حال و آينده استنتاج کنيم؟ چه توجيهي داريم که گذشته را به آينده تعميم دهيم.»
مهم‌ترين افرادي که روش‌شناسي پوزيتيويسم را در قرن بيستم به حوزه‌هاي مختلف علوم تسري دادند، به اعضاي حلقه وين مشهورند که افرادي چون رودلف کارناپ از جمله آن افراد است.

ابطالگرايان

پوپر با تأمل در مسائل و مشکلات پوزيتيويسم، اينگونه نتيجه گرفت که اساساً اينکه بخواهيم فرايند علم و نظريه‌پردازي را با «مشاهده» آغاز کنيم، صحيح نيست بلکه اساساً تلاش ما بايد اين باشد که موارد ابطال‌کننده را پيدا کنيم. اين موارد، شاهد مثال‌هايي هستند که حدس و گمان‌هاي يک دانشمند را نقض مي‌کنند. اگر مکرر نقضي بيابيم، طبق قاعده «رفع تالي» به نقض يا تکذيب يکي از مقدمات فرض مي‌رسيم. منطق تا اينجا مي‌تواند به ما راهنمايي کند و بيش از آنکه گمان‌هايي را نقض کند، نمي‌توان از آن توقع اثبات گزاره‌ها را بر اساس مشاهدات داشت.
پوپر مي‌گويد بايد تلاش ما برعکس اين باشد و بايد موارد مبطل را پيدا کنيم. در واقع کارکرد منطق از نظر پوپر اثبات صدق يا کذب گزاره‌ها نيست بلکه خود ما هستيم که بر اساس موارد نقض، بايستي صدق يا کذب يک مقدمه را تعيين نماييم.

ساختارگرايي توماس کوهن

در سال ۱۹۶۲ اثر بسيار مهمي در فلسفه علم به نام ساختار انقلاب‌هاي علمي انتشار يافت که بر خلاف نظرات قبل، واحد مطالعه را در علم‌شناسي، تأييد يا رد نظريات نمي‌دانست، بلکه نويسنده آن اعتقاد داشت بايد روندي علمي را در جريان تاريخ مورد بررسي قرار داد. مجموعه‌ علم و تحول آن را مي‌توان در تفکر پاراديمي منحصر به خود ارزيابي نمود.
لذا واحد مطالعاتي، پاردايم‌هاي علمي است. توماس کوهن، مبدع اين نظريه، با اتکا به اين واحد مطالعاتي، انتقال از يک پارادايم را به پاردايم ديگر بر اساس شرايط بحراني و در نهايت انقلاب در پارادايم‌ قبلي تعريف مي‌کند.
ابطالگرايي پوپر در واقع دنبال توصيه روشي بود که توسط آن، علم از غير علم متمايز شود ولي کوهن بيشتر دنبال نوعي توصيف اثباتي از نظريه‌ها بود. در واقع اين مکتب واکنشي به ابطالگرايي بود که در آن زنجيره‌اي از آزمون و خطا پيشنهاد مي‌شد که در قالب آن ابتدا يک فرضيه يا نظريه موقت مطرح و پيشنهاد مي‌شد، سپس آزمون‌هاي سختي بر آن حاکم مي‌شدند که در نتيجه آنها يا نظريه مربوطه مقاومت مي‌کرد يا ابطال مي‌شد و نظريه ديگري مورد آزمون قرار مي‌گرفت.
بنا بر تعبير طرفداران ابطالگرايي، فلسفه علم آنها در يک فرايند « انقلاب دائمي » به پيش مي‌رود. در مقابل، نگرش کوهن در قالب نوعي «انقلاب گاه گاه» مطرح است چون ابتدا يک علم عادي و معمولي در جريان قرار مي‌گيرد که با يکسري نظريه‌ها سازگار است. در مرحله‌اي خاص، نوعي انقلاب علمي رُخ مي‌دهد و نظريه جايگزين به وجود مي‌آيد.
نظريه کوهن در ميان فلاسفه علم ايران نيز طرفداران زيادي دارد و البته فلاسفه ديگري در غرب نيز از جمله لاکاتوش و فايرابند اين مسير تحقيق علمي را توضيح داده‌اند. در مقابل حاميان تفکر پوپر در فلسفه علم که سردسته آنان را مي‌توان عبدالکريم سروش دانست، ابطالگرايي را ابزاري براي توصيف علم حمايت کرده‌اند و مهم‌ترين نزاع فکري در حوزه فلسفه علم در کشور ميان اين دو گروه شکل گرفته و جريان دارد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر