احمد كاظمزاده
هرچند از آغاز دوره رياست جمهوري ترامپ، عزل و نصبها و استعفاها يا بركناريهاي بيموقع به يك امر عادي تبديل شده كه خود دليلي بر وجود بحران در لايههاي زيرين قدرت در امريكا است اما هيچ يك از عزل و نصبها يا بركناريها و استعفاهاي گذشته به اندازه بركناري ركس تيلرسون خبرساز و حساسيتبرانگيز نبوده است. يكي از دلايل اين مسئله به نوع بركناري تيلرسون برميگردد كه در زمان سفر خارجي وي به پنج كشور افريقايي اتفاق افتاده و به نوشته گاردين ساعت دو بامداد وي را از خواب بيدار و تصميم ترامپ براي بركناري وي را به اطلاع او رساندهاند و اينكه در خلأ حضور وي در واشنگتن چه اتفاقي افتاده است و چه كساني در تحريك و تشويق ترامپ به بركناري وي نقش داشتند خود يكي از پرسشهاي مهم در اين زمينه است اما با توجه به اينكه بركناري تيلرسون بلافاصله بعد از سفر بنيامين نتانياهو به امريكا روي داد از اينرو احتمال ميرود كه وي و لابي صهيونيستي نيز در اين بركناري نقش داشته باشند. بهخصوص كه ميانه خوبي ميان تيلرسون و رژيم صهيونيستي و شخص نتانياهو برقرار نبود و تيلرسون در آخرين سفر خاورميانهاي خود بهرغم درخواست هواداران رژيم صهيونيستي در كنگره از سفر به فلسطين اشغالي خودداري كرد و درست در زماني كه اوج تنش در روابط ميان اين رژيم و لبنان بر سر استفاده از حوزه نفتي بلوك 9 واقع در جنوب لبنان برقرار بود، به بيروت سفر كرد.
از ديگر سو، بركناري تيلرسون بعد از آن روي داد كه روابط ميان انگليس و روسيه بر سر مسموميت يك جاسوس سابق روسيه در لندن شكرآب شد و دولت انگليس، روسيه را به دست داشتن در اين زمينه متهم كرد و تيلرسون نيز مواضعي در حمايت از دولت انگليس عليه روسيه اتخاذ كرد. برخي كارشناسان تأثير اين مسئله را بر بركناري تيلرسون از زاويه روابط ويژهاي ميدانند كه گفته ميشود از قبل ميان روسيه و شخص پوتين با ترامپ برقرار بوده و لذا بركناري تيلرسون را نوعي حمايت از روسيه ارزيابي ميكنند اما بعيد است چنين ارزيابي به واقعيت نزديك باشد زيرا پمپئو با توجه به سابقه نظاميگري و اطلاعاتياش در مقايسه با تيلرسون چهرهاي به مراتب افراطيتر محسوب ميشود و در بسياري موارد از رويكردهاي افراطيطلبانه حمايت ميكند. همچنين پمپئو در مقايسه با تيلرسون مواضع نزديكي به رژيم صهيونيستي دارد و اين در حالي است كه در ماههاي اخير مواضع روسيه و رژيم صهيونيستي در سوريه به شدت با يكديگر اصطكاك پيدا كرده است و در مواردي هم عليه يكديگر وارد عمل شدهاند. از جمله اين موارد ميتوان به رد پاي رژيم صهيونيستي در عمليات ناكام منفجر كردن پايگاههاي هوايي و دريايي روسيه در سوريه با استفاده از 13 پهپاد مجهز به مواد فوقانفجاري يا سرنگوني دو فروند هواپيماي روسي در سوريه و متقابلاً نقش روسيه در سرنگوني يك فروند هواپيماي اف16 اسرائيلي در جولان با استفاده از يك موشك روسي اشاره كرد. همچنين در حالي كه رژيم صهيونيستي همچنان براي براندازي دولت سوريه و ارسال تسليحات به گروههاي مسلح و تكفيري در غوطه شرقي تلاش ميكند اما روسيه حفظ پايتخت سوريه و نظام سياسي آن را خط قرمز براي خود ميداند اما در عين حال از حل بحران بر اساس توافقات آستانه، سوچي و ژنو حمايت ميكند. با چنين پيشينهاي احتمال ميرود بركناري تيلرسون به سرسختتر شدن مواضع امريكا در سوريه كمك كند كه به همان ميزان ميتواند واكنش شديد روسيه را نيز به همراه داشته باشد.
بنابراين اگر از اين منظر به تغييرات جديد در دستگاه ديپلماسي امريكا نگاه شود كه اين تغييرات به نفع چه كسي و به ضرر چه كس يا كساني تمام خواهد شد، ميتوان گفت رژيم صهيونيستي يكي از طرفهايي است كه فكر ميكند اين تغيير به نفع اوست و از اين پس بيشتر خواهد توانست امريكا و دولت ترامپ را با ماجراجوييهاي خود همراه كند. البته آنچه جناح راستگراي صهيونيستي آن را به نفع خود ميداند ممكن است براي امريكا و منافع ملي اين كشور فاجعهآميز باشد كما اينكه امريكا در دوره جرج بوش پسر نيز به تحريك همين نومحافظهكاراني كه اكنون بر دولت ترامپ سيطره دارند، به اشغال عراق دست زد كه به اذعان خود ترامپ چند تريليون دلار بار مالي بر دوش مالياتدهندگان امريكايي گذاشت ضمن اينكه موقعيت بينالمللي امريكا را در برابر رقباي بينالمللي خود تضعيف كرد و در واقع بعد از زمينگير شدن امريكا در عراق و افغانستان و بحران اقتصادي ناشي از آن بود كه چين و هند رتبه اقتصادي و روسيه جايگاه نظامي و سياسي خود را در جهان افزايش دادند. اين بدين مفهوم است كه اگر صهيونيستها يك بار ديگر امريكا را به خطاي استراتژيك وادار كنند اين وضعيت به مراتب بدتر خواهد شد.
بنابراين اگر اين فرض را بپذيريم كه تيلرسون با اتخاذ رويكردي محافظهكارانه توانسته بود تا حدودي از رويكردهاي افراطيگرايانه دولت ترامپ و عناصر تندروي آن بكاهد و زمينه را براي تعامل ميان دولت ترامپ و جهان خارج بهرغم اقدامات و سياستهاي غيرمتعارف ترامپ فراهم كند اما از اين پس احتمال ميرود امريكا براي تعامل با جهان خارج با مشكلات و چالشهاي مضاعفي روبهرو شود. اتحاديه اروپا، چين، روسيه و ايران از جمله حوزههاي چالشبرانگيز محسوب ميشوند. امريكا در دوره اوباما يكي از بهترين روابط و همكاريها را با اتحاديه اروپا برقرار كرده بود اما اكنون دولت ترامپ در عرصههاي مختلف با اين اتحاديه دچار چالش شده و عملاً اين اتحاديه را به جنگ تجاري فراخوانده است. حتي چالشهايي نيز در روابط ميان امريكا و انگليس مشاهده ميشود و اكنون اين دو كشور براي عرضه سهام آرامكو در بازارهاي بورس خود دچار تضاد منافع شدهاند و رقابت سنگيني را با يكديگر آغاز كردهاند. چين نيز از اين جنگ تجاري مستثني نيست اما با اين حال به نظر ميرسد امريكا با نشان دادن پرچم سفيد به چين و كره شمالي ميخواهد به طور مقطعي در روابط استراتژيك اين كشور و روسيه اخلال ايجاد كنند و در هر گونه برخورد و درگيري احتمالي با روسيه شاهد همراهي چين و كره شمالي با روسيه نباشند اما به نظر ميرسد هر دو كشور به اهداف تاكتيكي امريكا در اين زمينه واقف هستند. در مورد ايران نيز توافق هستهاي نه يك توافق دوجانبه بلكه يك توافقنامه بينالمللي است كه پشتوانه قطعنامههاي سازمان ملل را نيز با خود دارد و لذا اگر دولت ترامپ تحت تحريك مافياي اسرائيلي و سعودي به خروج از اين توافق اقدام كند جدا از عواقب پيشبيني نشده آن، حيثيت و اعتبار خود را زير سؤال خواهد برد.
در جمعبندي نهايي ميتوان گفت هرچند برخي بازيگران آشوبساز كه از همان ابتدا در به قدرت رساندن ترامپ و راديكاليزه شدن سياست خارجي امريكا كنار وي بودند امكان دارد به جابهجايي جديد در دستگاه سياست خارجي اين كشور به عنوان فرصتي براي پيشبرد سياستهاي افراطيگرايانه خود نگاه كنند اما چه بسا امكان دارد آنچه آنها از آن به فرصت ياد ميكنند در عمل به تهديدي جدي براي خود و امريكا تبديل كنند چراكه افراط در سياستهاي ارعاب و تهديد امكان دارد آنها را دچار خطاي محاسبه كند و آتشي را روشن كنند كه خود قبل از ديگران در آن بسوزند.