عباس سليمينمين
در آستانه بيست و سومين سالگرد رحلت حجتالاسلام والمسلمين سيداحمد خميني(اسفند1373)، طرح ادعاهايي از سوي آقاي احمد منتظري عليه اين فرزند سفركرده امام خميني(ره) يك بار ديگر شيوه و روش تخريبها در خاطرات تنظيمي براي آيتالله منتظري را زنده ساخت. اهل تحقيقي كه خاطرات آيتالله منتظري را خواندهاند موارد متعددي را به خاطر ميآورند كه ايشان صرفاً آنها را بر مبناي شنيدهها بيان ميكند بدون آنكه نام و مشخصات گوينده يا زمان و مكان گفته شدن مطلب يا شاهداني كه در آن زمان حاضر و ناظر بودهاند را بگويد. تنظيمكنندگان اين خاطرات با توسل به اين شيوه، اتهاماتي را به مرحوم سيداحمد خميني نسبت دادهاند تا در نهايت و به صورت غيرمستقيم متوجه امام شود. تصويري كه در خلال اين خاطرهنويسي از مرحوم حاج احمدآقا ارائه ميشود، وي را در هيبت يك فرد قدرتطلب به تمام معنا به نمايش ميگذارد؛ فردي كه براي حفظ قدرت و بالا رفتن از پلههاي آن حاضر به هر اقدامي اعم از توطئهچيني، جعل اسناد، فتنهگري در بيت رهبر انقلاب و خلاصه انواع و اقسام اقدامات خلاف اخلاق و قانون است. اما تاريخ واقعيت ديگري پيش روي اهل نظر قرار داده است كه بايد به مرور آن پرداخت. در اين ميان ظاهراً خود تنظيمكنندگان خاطرات بر ناكامي در وارد آوردن نسبتهاي ناروا اذعان دارند كه بعد از سالها در قالب ديگري به طرح اتهامات مشابه ميپردازند.
تكرار سبك «گفته ميشد»!
در روزهاي اخير، آقاي احمد منتظري در مصاحبه با يك رسانه فارسيزبان بيروني به گونهاي سخن ميگويد كه گويا همه مسائل پيشآمده فيمابين امام و آيتالله منتظري با هدف انتخاب حاج احمدآقا به عنوان رهبر آينده بوده است. گزارشگر اين رسانه بعد از طرح اين ادعاي عاري از حقيقت ميپرسد: «آقاي منتظري! شما در صحبتهاتون گفتيد كه مرگ زودهنگام آيتالله خميني باعث شد كه برنامه احمد خميني براي جانشين شدن او بههم بريزه، مثلاً حالا اگر آيتالله خميني چندسال بيشتر زنده بود قرار بود چه اتفاقي بيفته كه احمد خميني جانشين او بشه ؟
ج: در محافل اونوقت گفته ميشد به صورت متواتر كه اون ائمه جمعه مشخصاً از سراسر كشور چون كه در ارتباط با بيت حرفشنوي داشتند، آنها قرار بود كه نامههايي بنويسند به امام خميني و مطرح كنند كه حالا كه رهبري آينده مشخص نيست بهترين شخص و عزيزترين شخص به تعبيري كه نوشته بودند و گفته بودند احمدآقاي خميني هست و همانطور كه امام جواد(ع) در جواني به امامت رسيدند هيچ اشكالي نداره كه در جواني كسي امام مسلمين باشه و اين متن گفتوگو ميشد كه چيزهايي تنظيم كردن و در حال تنظيم و ارسال بودند و چون كه امام خميني را معالجه ميكردند اونها فوت ايشون رو شهريور 68 پيشبيني كردند. بعد، اين رخداد و در واقع نقشهاي كه بود نقش بر آب شد.» (راديو فردا، 96/11/25)
همانگونه كه ملاحظه ميشود در هجمه جديد به مرحوم احمدآقا كه البته هدف اصلي آن امام است مجدداً از همان سبك «گفته ميشد» بهره گرفته شده است؛ لذا از هيچيك از ائمه جمعه به عنوان راوي ذكري به ميان نيامده است. در حاليكه اگر چنين ادعايي در مورد چنين جايگاه فوقالعادهاي در نظام سياسي ايران كمترين بهرهاي از حقيقت داشت آيا نميبايست در خاطرات شفاهي و روايتگريهاي مختلف منعكس شود؟! قابل تأمل اينكه حتي امام جمعههايي چون آيتالله طاهري اصفهاني(امام جمعه وقت اصفهان) با وجود گرايش به آقاي منتظري هيچگونه اشارهاي به چنين ادعايي ندارند. بايد دقت داشت وقتي راوي ادعاي خود را به اظهارات و قول افراد مجهولالهويه و ثبتنشده ارجاع ميدهد و در واقع جز«شنيدهها» سند و مدركي براي اثبات موضوع در اختيار مخاطب قرار نميدهد، در اينصورت شنونده بايد به اين نكته توجه كند كه آيا روايتگر، نام و مشخصات منبع «شنيده» خود را اعلام داشته يا خير؟ اگر از اين كار هم امتناع شده باشد، صرف تأكيد راوي بر اينكه آن را از فرد ديگري شنيده است نميتواند هيچگونه سنديتي فراتر از شخصيت خود وي براي شنونده داشته باشد. اما از آن جا كه راوي در راستاي اهداف خاطرات تنظيمي براي آيتالله منتظري همچنان قصد پنهان كردن دلايل واقعي اختلاف امام با آقاي منتظري را دارد ميخواهد صرفاً بر اساس يك شنيده آنهم از فردي مجهولالهويه وانمود سازد كه گويا تجديدنظر خبرگان رهبري در انتخاب آيتالله منتظري براي رهبري آينده بر اساس زمينهچيني جهت انتقال رهبري از امام به مرحوم حاج احمدآقا بوده است.
معناي واقعي يك اتهام
در اين اتهام بياساس و بزرگ، هرچند بهظاهر مرحوم حاج سيداحمد مورد خطاب قرار گرفته است، اما در متن ادعا اينگونه جلوه داده شده كه امام ميخواسته در اين زمينه تصميم بگيرد (قرار بود نامههايي بنويسند به امام خميني...)؛ به عبارتي راوي ميخواهد اينگونه القا كند كه بر اساس يك سناريو، آيتالله منتظري ناگزير از استعفا شد و سپس در خارج از چارچوبهاي قانوني طي زد و بندهاي پنهان بنا بود نامههايي به امام بنويسند و ايشان به اين درخواستهاي ساختگي پاسخ مثبت بدهد و احمدآقا، فرزند خود را در زمان حياتش براي رهبري آينده تعيين كند، اما فوت زودهنگام امام همه برنامهها را برهم ميزند! اين در حالي است كه همه مستندات، عكس آن ادعايي است كه سعي در القايش شده است را به اثبات ميرساند بهخصوص در زمان حيات امام، زيرا ايشان حتي اجازه ندادند سيداحمدآقا در مسير دستيابي به مناصب سياسي قرار گيرند. به عنوان نمونه در سال 59 آقاي بنيصدر بعد از انتخاب شدن به عنوان اولين رئيسجمهور رسماً ايشان را به عنوان گزينه نخست وزيري خويش مطرح ساخت كه هم با مخالفت امام و هم فرزندشان مواجه شد و نهايتاً شهيد رجايي به اين سمت انتخاب شد. اگر كمترين انگيزهاي در نيل به قدرت، آنگونه كه ادعا شده است، وجود داشت. پيشنهاد آقاي بنيصدر بهترين زمينه را براي اين امر فراهم ميساخت، اما به گواه تاريخ اين بزرگواران كمترين رغبتي در اين زمينه از خود نشان ندادند. بنابراين چگونه ممكن است امام اجازه چنين انحرافي از قانون را به فرزندشان بدهند؟ البته بعد از رحلت بنيانگذار انقلاب اسلامي اقداماتي از سوي افراد و گروههايي در حمايت از رهبري حاج احمدآقا و به منظور در تقابل قرار دادن ايشان با منتخب مجلس خبرگان صورت گرفت. حمايتكنندگان از مرحوم حاج سيداحمد خميني از موقعيتي برخوردار بودند كه در صورت موافقت ايشان با اين طرح، آنها قدرت به راه انداختن يك حركت جدي در اين زمينه را داشتند. حال اگر واقعاً مرحوم سيداحمد آنگونه كه تنظيمكنندگان خاطرات آيتالله منتظري و اكنون فرزند ايشان سعي در القايش دارند فردي قدرتطلب بود و براي دستيابي به قدرت از هيچ اقدامي فروگذار نميكرد، ميبايست به محض فراهم شدن زمينه درصدد بهرهگيري از آن برمیآمد تا سرانجام به آنچه برايش تلاش كرده است برسد، اما زماني كه برخي شخصيتهاي تعيينكننده يك جريان سياسي در حسينيه جماران اجتماع كردند و بهصراحت از شايستگي وي سخن به ميان آوردند مرحوم سيداحمد چگونه رفتار كرد؟ آيا جز اين بود كه با اعلام بيعت با رهبري آيتالله خامنهاي -كه از سوي مجلس خبرگان برگزيده شده بودند- حمايتكنندگان از خود را به كلي نااميد ساخت؟ همچنين به گواه تاريخ كوچكترين حركت و رفتاري دال بر تعلق خاطر به آنچه به آن دعوت ميشد از خود بروز نداد. مرحوم سيداحمدآقا در مورد ساير مناصب حكومتي نيز چنين بود. بعد از رحلت پدر بهترين موقعيت براي رأيآوري وي به عنوان رئيسجمهور وجود داشت؛ تمامي شرايط اعم از حمايتهاي گسترده مردمي و گروههاي صاحب نفوذ و فقدان هرگونه مقاومتي از سوي مقامات بلندپايه كشوري زمينه را براي دستيابي مرحوم سيداحمدآقا به قدرت اجرايي كشور فراهم ساخته بود، اما ايشان هيچ قدمي در اين مسير برنداشت. آيا در صورتي كه آقاي احمد منتظري فارغ از حب و بغضها در مورد آنچه تنظيمكنندگان خاطرات پدرشان (آيتالله منتظري) سعي در القايش داشتهاند، به تأمل ميپرداخت، دچار ترديد در مورد اتهاماتي چنين بياساس نميشد؟ البته نبايد از نظر دور داشت كه اطرافيان آقاي منتظري شاهد سلوك حاج سيداحمدآقا پيش از فوت امام و پس از آن بودهاند، اما از آنجا كه قصد وارد آوردن انواع اتهامات به امام را داشتند و از طرفي به لحاظ شأن و منزلت آن بزرگوار در نزد مردم، قادر به چنين اقدامي به صورت مستقيم نبودهاند، لذا بخش اعظم اتهامات را متوجه مرحوم حاج سيداحمدآقا ساختهاند تا از اين طريق به زعم خود جايگاه امام را در جامعه به صورت همهجانبه زير سؤال برند؛ اين در حقيقت يك ظلم مضاعف به فرزندي صادق به شمار ميآيد.
ريشههاي يك لجاج با حقيقت
اما اين لجاج با حقيقت ريشه در كجا دارد؟ بنيانگذار انقلاب اسلامي از دوران پهلوي به يكي از نزديكان آقاي منتظري يعني مهدي هاشمي حساسيت داشتند و او را فردي شايسته و قابل اعتماد نميدانستند. اين نكته بهصراحت در نامه آقايان كروبي، امام جماراني و روحاني به آيتالله منتظري خاطر نشان شده است: «موضع امام عليه مهدي هاشمي در نجف اشرف كه حتي به برادران روحاني نجف اجازه تحصن و اعتصاب براي نجات جان او را ندادند آموزنده و پندآموز است.» (پيوستهاي خاطرات آيتالله منتظري، ص1259) اين منع عيناً از سوي امام به دانشجويان اروپا نيز منعكس شد كه در خاطرات مرحوم صادق طباطبايي- دبير وقت اتحاديه انجمنهاي اسلامي- مندرج است. با اين وجود آقاي منتظري در خاطرات خود ميگويد: «اين مطلب را هم كه ميگويند امام از همان اول مخالف سيدمهدي بودند ثابت نيست... چطور شد كه اين اواخر عمر امام اين مسائل مطرح شد.»(خاطرات، ص606) حال آنكه امام بهويژه بعد از انقلاب به دفعات به صورت خصوصي به آقاي منتظري در مورد حضور سيدمهدي هاشمي در بيتشان تذكر داده بودند و در مواردي نيز به صورت عمومي نگراني از بيوت را مطرح ميساختند. از آن جمله در پيام خود به مناسبت افتتاح اولين دوره مجلس خبرگان رهبري در سال 62 بدين نكته اشاره كردند. اما آقاي منتظري همواره در برابر تذكرات خصوصي و غيرمستقيم مقاومت ميكرد تا امام در نهايت بعد از چند سال مجبور به علني كردن دليل حساسيت خود در اين زمينه ميشوند؛ با اين وجود باز هم مقاومت ادامه مييابد. مرحوم سيداحمدآقا در نامهاي به آقاي منتظري به شمهاي از تذكرات غيرعلني اشاره دارد: «امام آيتالله طاهري اصفهاني را خدمت شما فرستادند كه به ايشان بگوييد آقاي مهدي هاشمي، فرد خطرناكي است، او را از بيت خود اخراج كنيد. آيا به اين نصيحت و پيام گوش داديد؟... آيا حضرت امام من را با آقاي موسوي خوئيني خدمت شما نفرستادند؟ آقاي مهدي هاشمي ساواكي است. خوب است از طرف شما فردي معين شود تا با فردي از اطلاعات به اين موضوع رسيدگي نمايند؟» (رنجنامه، خاطرات سيداحمد خميني، ص17)
شايد تصور شود آيتالله منتظري از مقوله ارتباط سيدمهدي هاشمي با ساواك و قتلها كاملاً بياطلاع بودند. خير؛ بنا بر اظهار خود ايشان چنين نيست: «هنگام قتل مرحوم آقاي شمسآبادي من در زندان اوين بودم و آنچه را من در زندان شنيدم اين بود كه آقاي شمسآبادي تبليغات زيادي عليه امام و شهيد جاويد و... انجام ميدهد... بچههاي انقلابي تند خواسته بودند او را گوشمالي دهند و بترسانند ولي برخلاف ميلشان به قتل رسيده بود... البته اين كار، كار درستي نبود ولي بالاخره اين اتفاق افتاده بود. بعد سيدمهدي را با بعضي افراد ديگر دستگير كرده بودند، حالا بعضي افراد ميگويند كه آن مدتي كه در زندان بوده به ساواك قول همكاري داده بود ولي من بعيد بدانم كه ساواكي شده باشد.» (خاطرات آيتالله منتظري، صص5- 601) حتي اگر آيتالله منتظري از 27 فقره قتل مهدي هاشمي صرفاً به يك مورد آن وقوف ميداشت (كه از اين اظهار برميآيد كه داشته است) چرا بايد در برابر تذكرات دلسوزانه استاد خود مقاومت كند؟!
مرور فرازهايي از 2 نامه تاريخي
حال با مرور فرازهايي از اين دو نامه تاريخي كمي به واقعيت چرايي مكدر شدن روابط اين استاد و شاگرد نزديك ميشويم. امام در تاريخ 1365/7/12 طي نامه خصوصي و دلسوزانهاي مينويسند: «...اين خطر بسيار مهم از ناحيه انتساب آقاي سيدمهدي هاشمي است به شما. من نميخواهم بگويم كه ايشان حقيقتاً مرتكب چيزهايي شدهاند بلكه ميخواهم عرض كنم ايشان متهم به جنايات بسيار از قبيل قتل مباشره يا تسبيباً و امثال آن ميباشند و چنين شخصي ولو مبرا باشد ارتباطش موجب شكستن قداست مقام جنابعالي است كه بر همه حفظش واجب مؤكد است... من تأكيد ميكنم كه شما دامن خود را از ارتباط با سيدمهدي پاك كنيد كه اين راه بهتر است والّا هيچ عكسالعملي در رسيدگي به امر او از خود نشان ندهيد كه رسيدگي به امر جنايات مورد اتهام حتمي است.» (پيوستهاي خاطرات آيتالله منتظري، صص 3- 1152)
آقاي منتظري در پاسخي تند به نامه پدرانه امام بهرغم دستكم اطلاع از يك فقره قتل مهدي هاشمي به دفاع از وي ميپردازد:«حالا وزير اطلاعات ميفرمايند او متهم به بيست و چند فقره قتل است و حضرتعالي هم ميفرماييد: «متهم به جنايات بسيار از قبيل قتل مباشره يا تسبيباً و امثال آن ميباشد.» اگر كشور هرج و مرج است عرضي ندارم و اگر قانون دارد اتهام قتل احتياج به شاكي دارد و مرجع رسيدگي هم دادگستري است.» (پيوستهاي خاطرات، ص 1160)
آقاي منتظري در دفاع از خويشاوند خود معلوم نيست از چه منطقي پيروي ميكند. آيا پيگيري پرونده قتل افراد لزوماً نياز به شاكي خصوصي دارد؟ يعني اگر مقتولي خويشاوندي نداشت حكومت نبايد پرونده قاتل را پيگيري كند؟ بنابراين علت فاصله گرفتن و جداييها صرفاً به خاطر مخالفت امام با زيادهخواهي آيتالله منتظري بود؛ خلاف آنچه عدهاي امروز تلاش ميكنند القا كنند كه عامل جدايي، صراحت لهجه آقاي منتظري در طرح انتقادات و انتقادپذير نبودن امام بوده است بايد گفت اين شاگرد است كه نه تنها انتقاد بحق استاد را نميپذيرد بلكه ايشان را تهديد به دوري جستن ميكند. عليرغم اين تهديد دستور رسيدگي به قتلهاي سيدمهدي هاشمي صادر ميشود؛ آقاي منتظري نيز واكنشهاي خود را حادتر ميسازد. مرحوم آقاي هاشميرفسنجاني در خاطرات خود در اين زمينه مينويسد:«آقاي عبدالله نوري آمد و گفت آيتالله منتظري در عكسالعمل جريان بازداشت گروه سيدمهدي هاشمي، ملاقاتها را تعطيل كردند.» (اوج دفاع، خاطرات سال 65 هاشميرفسنجاني، ص304)
بعد از اين واكنش علني و تند، امام آقاي هاشمي رفسنجاني را براي منطقي كردن رفتار آقاي منتظري به قم گسيل ميدارند: «تا ساعت 9 شب با ايشان بودم. پس از صرف شام به تهران برگشتم. آقاي سيدهادي هم در مذاكرات شركت داشت. ايشان از دستور امام در خصوص تعقيب گروه سيدمهدي هاشمي رنجيدهاند.» (همان، ص305) مهدي هاشمي بعد از دستگيري تا مدتي با اتكا به حمايتهاي آشكار آيتالله منتظري از موضع بسيار بالا همه چيز را انكار ميكرد اما با كشف دستنوشتهايي در مورد قتلها در نهايت ناگزير به پذيرفتن مسئوليت اعمالش ميشود. بعد از اعترافات مهدي هاشمي به قتلها و مشخص كردن محل دفن اجساد قربانيان خود و پخش فيلم بيرون آوردن جنازهها از رسانه ملي، آقاي منتظري صرفاً در مقطع كوتاهي از قاطعيت و عدالتطلبي امام تمجيد ميكند، اما اين دور شدن از زيادهخواهي دوام چنداني نياورد؛ زيرا تلاش پشت پرده ايشان براي جلوگيري از اعدام مهدي هاشمي عليرغم ارتكاب 27 فقره قتل به جايي نرسيد و امام به درخواست عفو آقاي منتظري پاسخ نداد: «او از خيلي از كساني كه مورد عفو امام قرار گرفتهاند بدتر نيست و مادر پير و زن و فرزندان خردسال او مورد ترحمند و خانواده و بيت آنان مورد احترامند.» (پيوستهاي خاطرات آيتالله منتظري، ص1215) پافشاري امام بر عدالت و نپذيرفتن زيادهخواهي آيتالله منتظري، متأسفانه موجبات لجاج وي را با استادش فراهم ساخت كه حتي با درگذشت امام نيز پايان نيافت. سالها بعد كه خاطراتي به نام آقاي منتظري به چاپ رسيد بر اساس همين شيوه «شنيدهام» يا «گفته ميشد» اتهامات ناروايي متوجه امام به صورت مستقيم و نسبتهاي ظالمانه غيرمستقيم از طريق انتساب موارد كذب به مرحوم احمدآقا متوجه شخصيت بزرگي شد كه تمام اهتمامش دفاع از حقوق همه آحاد جامعه بود. آيا اتهامات بيمبناي ديروز همچون «شنيدم كه يكي از قضات همين دادگاه ويژه...» (خاطرات، ص738)، «شنيدم حاج احمدآقا گفته بود...» (همان، ص667) و... توانست چهره برجسته امام را ملكوك كند و زيادهخواهي آيتالله منتظري را از تاريخ محو سازد؟ قطعاً پاسخ منفي است، اما كه امروز آقاي احمد منتظري احساس ميكند بايد با همان روش «شنيدهها» به گونهاي ادامه دهد كه نتيجهاي عايد آيد. چه نيكوست لحظه پيراستن خود از توهم مؤثر واقع شدن و توسل به چنين روشهاي غيراخلاقي. بيترديد همانگونه كه يكي از بزرگترين آرزوهاي امام در حيات دنيايي خود فلاح و رستگاري «حاصل عمر خويش» بود و بدين منظور هر آنچه در توان داشت به كار برد تا وي را از گرداب زيادهخواهي اطرافيان ناصالح رهايي بخشد اين آرزو در مورد احمد منتظري نيز در حيات اخروي آن بزرگوار همچنان پابرجاست.