کد خبر: 897440
تاریخ انتشار: ۰۹ اسفند ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
يادداشت نوشتن براي آثار استاد «سلحشور» از آن جنس كارهايي نيست كه بتوان يك صبح تا ظهر فيصله‌اش داد.
   نعمت‌اله سعيدي
يادداشت نوشتن براي آثار استاد «سلحشور» از آن جنس كارهايي نيست كه بتوان يك صبح تا ظهر فيصله‌اش داد. جايگاه او در سينماي ايران تثبيت شده و از برخي جهات منحصر به فرد است و نياز چنداني به رد و قبول امثال نگارنده ندارد. از طرفي خنده‌دار است كه مثل بسياري از نقد و نوشته‌هاي اين روزگار در عالم سينما، برداري بنويسي « من به اين دليل و آن دليل از سريال يوسف(ع) خوشم آمد» چون مخاطب مي‌گويد: «زحمت كشيدي!» بسياري از نقدهاي اين روزگار در واقع ابراز احساسات است. جدا كردن سره از ناسره نيست، بلكه تفكيك «خوشم مي‌آيدها» از « خوشم نمي‌آيدها» است. چون انگار منتقد وجود نازنين خودش را محور عالم فرض كرده و نيازي نمي‌بيند بين «خوب» و «‌خوشم مي‌آيد» تفكيك قائل شود و از ما توقع دارد هرچه را كه ايشان خوشش آمد به عنوان خوبي و سره و ملاك حق و باطل فرض كنيم.
تعجب نكنيد كه ناخودآگاه نوشتن از «سلحشور» را با نقد ادبيات مرسوم انتقادي در حوزه‌ فيلم و سينما شروع كرديم. براي برخي از آثار كه از عالمي ديگر حكايت كرده‌اند بايد در حوزه‌ نقد نيز عالمي ديگر و آدمي ديگر ساخت. اين روزها در گرماگرم برگزاري جشنواره‌ عمار زياد ياد اين جمله « شمس » مي‌افتم كه « ابلها مردا! عدوي تو نيستم من... انكار توام...» سريال يوسف عدوي طيف گسترده‌اي از آثار هاليوودي نبود، انكار آنها بود. براي همين خيلي با كليد واژه‌هايي مثل ريتم ، شخصيت‌پردازي ، جلوه‌هاي ويژه ، كلاژ تصوير و ... نمي‌شود از آن حرف زد. بخش عمده‌اي از محتواي فيلم و مباني زيبايي‌شناسي‌اش از اين چارچوب‌ها بيرون مي‌زند.  به اين تعبير حقير دقت كنيد:«سلحشور در سريال يوسف (ع) تا جايي كه ممكن بود از ساختارهاي الفباي تصويري، تكنيك‌هاي فيلمسازي و فنون زيبايي‌شناسي سينماي غربي كار كشيد و ته‌شان را درآورد، يعني به فيلمسازان ما گفت، ببينيد! تمام ظرفيت ساختاري فيلمسازي مرسوم هاليوودي، براي محتواهاي ما، همين قدر است! كم‌كم بايد به فكر ساختارهاي ديگري باشيم.» «سلحشور» مثل خيلي‌هاي ديگر نبود كه بدون مهارت سوار بر اسب بي‌زين سينماي هاليوودي شوند و لحظاتي بعد بگويند اين اسب تمام شد، يكي ديگر بياوريد! بلكه او اين اسب را لگام زد و با آن عرصه بالاي80 درصد مخاطبانش را درنورديد و گفت اين ميدان‌ها تمام شد، ميدان‌هاي تاخت و تاز ديگري بياوريد!
اگر بخواهيم توضيح دهيم كه اين حرف‌ها شعار نيست و به چنين و چنان مبناهايي استوار است، سردبيرها صدايشان در مي‌آيد كه آقا فوقش 2 هزار كلمه، نه بيشتر! آن هم براي شما وگرنه قاعده‌ ما هزار كلمه يادداشت است. اگر بخواهيم فهرست‌وار اشاره كنيم مي‌گويند كلي‌گويي شد و اين يكي را راست مي‌گويند. اين روزگار، دوره‌ جزئي‌گويي‌هاست.  سلحشور يك سريال 100 قسمتي ساخت، بدون تمركز بر صحنه‌هاي اكشن، بدون تمركز بر عشق مجازي، بدون استفاده از سكس بصري، بدون تمركز بر عناصر فانتزي، بدون تمركز بر حرف‌ها و پيام‌هاي فلسفي و روش فكربازي، بدون تمركز بر شخصيت‌پردازي و اتكا به ري‌اكشن بازي‌هاي خاص، بدون نمايش آدم‌هاي خاكستري، بدون تعليق‌هاي پليسي و بدون...
سلحشور يك سريال 100قسمتي ساخت، با تمركز بر آيات و روايات، با تمركز بر فلسفه‌ قصص، با شعارهاي اخلاقي، با ترويج تاريخ شناسي شيعي، با ارائه‌ يك نمونه از سينماي ملي، با موضع‌گيري سياسي هنري و...
سلحشور در برابر معيارها و تكنيك‌هاي مرسوم زيبايي‌شناسي و فيلمسازي نه تنها منفعل نبود بلكه نگاهي كاملاً اختياري و گزينشي داشت، يعني از هر تكنيك و معياري كه مي‌پسنديد و شايسته‌ روايت قصه يوسف (ع) تشخيصش مي‌داد، به قدر لازم استفاده مي‌كرد. اصلاً گاهي انگار اين كارگردان ايراني‌ است كه دارد به اين ملاك و معيارهاي ساختاري لطف مي‌كند و به آنها افتخار حضور در كارهايش را مي‌دهد.
مِي، معشوق و خال لب متعلق به شعر عرفاني حافظ بود كه هر چه كرد از دولت قرآن بود و در پس آينه طوطي صفت ايستاد و مجراي فيض الهي شد. آنقدر شاعر در تاريخ ادبيات داريم كه در روزگار خودشان ملك‌الشعراي دربار بودند و دهها گله اسب داشتند و با صله‌هاي شاهانه بوتيك‌زده بودند، بارها دهان‌شان پر از زر شده بود و... الان ديوان‌هاي شعرشان قرن به قرن گوشه‌ كتابخانه‌ها خاك مي‌خورد و كسي اعتناي‌شان نمي‌كند. خيلي‌ از آنها اصلاً معدوم شدند و به مجهولات باستان‌شناسي پيوستند.
حالا در مورد تدوين، تعليق، دكوپاژ، ريتم، كلاژ تصويري، بازي زيرپوستي، جلوه‌هاي ويژه، بدل‌كاري، ماكت‌سازي، دكور، گريم، نماي اينسرت و... گريفيث، اورسن ولز، كوبريك، بلا بلاش، آيزنشتاين، هيچكاك و...  هم قضيه همين است. اين فنون و تكنيك‌ها به صورت عاريه دست هاليوود است و هاليوود از تمام فرهنگ‌ها اينها را به سرقت برده است و... وقتي امثال سلحشور پيدا مي‌شوند، مي‌گويند صاحابش اومد. چيز زيادي از سهميه‌ كلماتمان نماند.  سلحشور هم قصه ساختن بلد بود، هم قصه گفتن، اما او در قصه گفتن يكي از كارگردان‌هاي بي‌نظير جهان اسلام بود. اين دو با هم فرق دارند. بعضي‌ها بامزه‌ترين لطيفه‌ها را بد تعريف مي‌كنند. اصلاً ما در اين عالم قصه‌سازي نداريم. قصه‌ساز فقط خداست. باقي داستان‌نويس‌ها فقط قصه‌گويي بلد هستند. اصلاً رمان كلاسيك و مدرن چيزي نيست غير از «قصه‌گويي‌ها» و قصه‌سازي‌ها. قصه و داستان چيزي نيست غير از «زمان». واحد « زمان » در حقيقت نه ساعت و دقيقه است، نه سال و قرن؛ واحد زمان قصه است. واحد ضد زمان هم قصه‌گويي است. شما وقتي دو ساعت پاي يك فيلم قصه‌گو مي‌نشيني زمان برايت متوقف مي‌شود. فيلم كه تمام شد خيال مي‌كني دو، سه دقيقه زمان گذشت. سلحشور در سريال يوسف (ع) چند سال زمان را پاي گيرنده‌هاي تلويزيون متوقف كرده بود. بيننده را به «بي زمان » وراي اين عالم برده بود. جايي كه اهل بهشت هميشه جوان و شاداب زندگي مي‌كنند. جايي كه زمان حضور دارد و جاري است، اما مصرف نمي‌شود. جايي كه شخصيت‌ها هيچ ادايي در نمي‌آورند. همه خودشان هستند. نخستين كتاب آموزشي در زمينه‌ بازيگري اسمش فصوص الحكم بود. فقط پيامبران هستند كه در اين دنيا اداي كسي را در نمي‌آورند. باقي مردم كم تا زياد همه بازيگرند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار