فريده موسوي
قصه حاج مجيد نورتقي را بايد از بچه محلهايش بشنوي. همانها كه سالهاي سال اين جانباز شيميايي دفاع مقدس را روي صندلي كهنهاي جلوي مسجد صاحب الزمان(عج) ميديدند كه چطور با وجود مشكلات جسمي، سعي ميكند باري از دوش گرفتاران بردارد. حاج مجيد را بسياري از اهالي محله جليلي ميشناسند. يكي از محلات جنوب شهر تهران كه به يمن بركت وجود امثال حاج مجيدها، شهداي بسياري را به خود ديده است. گفتوگوي ما با حاج حسن مقاري و حاج ميثم نجفي از همرزمان شهيد حاج مجيد نورتقي را پيشرو داريد.
حسن مقاري
آشنايي در تفحصمن با حاج مجيد از سال 1373 و در تفحص پيكر شهدا آشنا شدم. ايشان از جانبازان دوران دفاع مقدس بود، ولي با همان حالش به عمليات تفحص ميپرداخت. يكبار ماه رمضان در اهواز بوديم. در هواي گرم و با شرايط جسمي كه نورتقي داشت، همه فكر ميكرديم روزههايش را نگيرد،اما حاجي با همت مثال زدني همه روزههايش را گرفت.
صندلي كهنهاثرات مجروحيت شيميايي به ريه، كبد، كيسه صفرا، كليه و طحال حاجي آسيب رسانده بود. خيلي وقتها هم او را روانه بيمارستان ميكرد ولي تا فرصتي گير ميآورد روي يك صندلي كهنه رو به روي مسجد صاحب الزمان(عج) مينشست و به درد دل مردم گوش ميكرد. هر كس مشكلي داشت، پيش حاجي ميآمد و او هم به اندازه توانش كمكش ميكرد.
جشن تولد در بيمارستانحاج مجيد متولد اول دي ماه 1345 بود. دي سال 1391 وقتي همسر شهيد ميخواست جشن تولدش را برگزار كند، حال حاجي به هم خورد و او را به بيمارستان بردند. جشن تولد را در بيمارستان گرفتند، اما اين آخرين تولدي بود كه در كنار هم بودند. حاج مجيد در همان بيمارستان بساط كمك به خلق الله را پهن كرد. يكي از پرستارها براي مشكلي از ايشان طلب كمك ميكند. حاجي هم رايزني ميكند بلكه مشكل بنده خدا حل شود. زماني كه مشكل پرستار حل ميشود، با خوشحالي به اتاق حاج مجيد ميآيد تا خبر حل شدن مشكلش را بدهد. غافل از آنكه در همان لحظه روح حاجي به رفقاي شهيدش پيوسته بود.
ميثم نجفي پاتوق مسجدمجيد در دوران كودكي پدرش را از دست داده بود. سه خواهر بزرگتر از خودش داشت كه به گمانم يكي از آنها در امريكا زندگي ميكرد. خواهرش سعي ميكرد با فرستادن دعوتنامه مجيد را به امريكا ببرد. مادرش هم دوست داشت پسرش در امريكا ادامه تحصيل دهد، اما مجيد قبول نميكرد و ميخواست در ايران بماند.
حاج مجيد از نوجواني پاتوقش را مسجد صاحبالزمان(عج) قرار داده بود. البته مدتي هم جذب سازمان مجاهدين شده بود. موضوع مربوط به زماني ميشود كه اين گروهك هنوز ماهيت منافقانه خودش را بروز نداده بود. بعد كه حاجي فهميد مجاهدها چه آدمهايي هستند، از سازمانشان خارج شد و در بسيج فعاليت كرد.
جاي امريكا از فكه سردرآوردحاج مجيد در مسجد صاحبالزمان همنشين شهدايي مثل شهيد حسن قليزاده ، شهيد يوسف مقدم ، ستار صبري و... بود. وقتي جنگ شروع شد، مجيد هم سعي كرد به جبهه برود. مادرش ميخواست او را به امريكا بفرستد ولي مجيد به جاي امريكا از فكه سر درآورد. چند بار به جبهه اعزام و در عمليات والفجر8 شيميايي شد.
خدمت مادربعد از اتمام جنگ، حاج مجيد به تفحص رفت و آنجا هم پايش مجروح شد. با عوارض شيميايي و مجروحيت پا، كسي لازم بود از او مراقبت كند ولي حاجي خودش از مادرش مراقبت ميكرد. پاهاي مادرش را ميشست و صورتش را زير پاي مادر ميگذاشت و ميگفت ميخواهم ببينم بهشت چطوري است.
حاج مجيد در دوران جانبازي با دختر يكي از همسايههايشان ازدواج كرد. همسرشان واقعاً پا به پاي حاجي در همه مراحل ايشان را همراهي ميكرد. خصوصاً كه مادر پير حاج مجيد براي درمان بيمارياش پيش دخترش به امريكا رفت. حاجي ماند تا به مردمش خدمت كند. مؤسسه خيريه الرحمن را داير كرد و به مردم نيازمند كمك ميكرد.
شهيد نورتقي كارهاي خير زيادي براي محلهاش انجام داد. كمپيني تشكيل داده بود و معتادهاي محله را جمع ميكرد و به كمپ ميفرستاد. يا خيلي از اراذل و اوباش را در مسجد پناه داد و نمازخوان كرد. اخلاص و بيريايي حاجي دل خلافكارهاي محله را هم نرم ميكرد و آنها را به راه ميآورد. اين مرد بزرگ عاقبت در هفتم دي ماه 1391 براثر عارضه مجروحيتهاي شيميايي به شهادت رسيد.