حسن روانشيد*
هنر بازي در صحنه به عهد ساسانيان و هخامنشيان برميگردد و اگرچه قبل از آن نيز به صورتي خاص وجود داشتهاست، اما اثر قابلذكري بهجا نمانده تا بشود درباره آن بحث كرد. آنچه در قرون گذشته بر سر هنرهاي نمايشي آمده تا نتواند پا بگيرد، حاصل كجسليقگيهايي بوده است كه بعضي از پاپ كاتوليكترها براي آن رقمزدهاند و هرچند صباحي تيشه دو سر را برداشته و به بهانههاي واهي به جان آن افتادهاند! آنچه بر صحنههاي تخت جمشيد يا ايوان مدائن توسط گروههاي هنرپرداز تاريخ كهن به نمايش گذاشته ميشد تا اعياد ملي و ميهني باشكوهتر جلوه كند، چيزي نبود بهجز داستان پهلوانان و قهرماناني كه به جنگ با اهريمنهاي زمان ميرفتند و شياطين را دربند خود ميكشيدند، اما در دوران پهلوي دوم اين بدعت ناپسند در تخت جمشيد و به صورتي ديگر تحت عنوان جشنهاي2 هزار و۵۰۰ ساله شاهنشاهي پديد آمد. در اعصار حكومتهايي كه ادعاي روشنفكري داشتند و زنجير زنگوله عدلشان به ورودي كاخها آمده بود و معتقد بودند جامعه بايد بيدار و روشن باشد تا بتواند با دنيا ارتباط برقرار و تعامل كند، اعتقادي به ابراز عقيده جمعي از طريق نمايش صحنهاي نداشتند و بدينصورت اينگونه گردهماييها را كه ممكن بود به ميزگرد خاتمه يابد، متفرق ميكردند!
سالها گذشت و حكومتهاي مدعي فضاي باز و آزادي بيان از جمله صفويان، افشاريان، زنديان، قاجاريان و اين اواخر دو پهلويها هم دلخوشي از گردهماييهاي هنر غيردولتي نداشتند و تنها تماشاخانههايي را ميپذيرفتند كه نمايشنامههاي آنها حاوي نكات هرزگي و لودگيها باشد! اين داستان غمبار سپس در سينما و فيلمهاي سينمايي نيز صدق پيدا كرد تا براي سناريوهاي ارزشمند حريم كمتري قائل شوند و از توزيع بهتر و گستردهتر آنها جلوگيري شود و در نهايت با يك تقديرنامه خشكوخالي يا جايزهاي مختصر سروته قضيه را به هم آورند و ارزش پي يس يا سناريو و اجراي مجدد آن را به فراموشي بسپارند!
درك پايين و كجسليقگيها به همينجا ختم نميشود، بلكه خيرين هنر را هم كه قصد ايجاد اماكني همچون سالن تئاتر يا سينماي ارزشي داشتند با بنبست روبهرو كرده تا عطايش را به لقايش ببخشند و سرمايه را از بخش فرهنگي بهسوي لهو و لعب سوق دهند. آنچه در اواخر حكومت پهلوي و در زمينه فرهنگ و هنر بيشتر از همه قابلتأمل و توجه بود، به طفره رفتن مسئولان براي احداث سالنهاي تئاتر در اقصي نقاط كشور ختم ميشد كه ميتوانست گروههايي از جوانان را به بهانه اجراي نمايش دور خود جمع كند. از اين نظر مسئولان امر در پايتخت زير بار آن نميرفتند، اما براي احداث سينما علاوه بر تسهيل در صدور مجوز، كمك و وامهاي بدون بهره هم ارائه ميشد، چون ميدانستند در اين سالنها فقط فيلمهايي به نمايش گذاشته ميشود كه از دالانهاي تنگ و باريك سانسور گذشته باشد.
اوايل انقلاب اسلامي اگرچه اين فضاي تيره باز شد و صدور بعضي از مجوزها حالت طبيعي به خود گرفت، اما باز هم بعضي از تنگنظريهاي گذشته اجازه نميداد هنر تئاتر آنگونه كه بايد و شايد فراگير شود و از غربت به درآيد. در همان سالهاي آغازين وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي وقت در سفري به اصفهان اولين كلنگ تئاتر شهر را در زميني مناسب و خوشجا و درست در كنار ساحل زايندهرود اصفهان يعني مهد هنر و تئاتر كشور به زمين زد، اما باز هم كجسليقگي بعضيها اجازه نداد اين روند ادامه يابد و با سنگاندازيهايي كه به عمل آمد، اين مهم به بوته فراموشي سپرده شد و ساختمان تئاتر شهر كه در مرحله فونداسيون بود، به بيغولهاي تبديل و نزديك به 10 سال به حال خود رها شد تا آبهاي پروژه تئاتر شهر از آسياب بيفتد و سنگاندازان بتوانند طرح را تغيير كاربري دهند و داغ هنر را به دل هنردوستان باقي بگذارند! و در يك فرصت مناسب پلاك مذكور را بهعنوان فرهنگسرا نامگذاري كنند و ضمن تغيير نقشه بهسرعت به پايان برسانند و نام يكي از هنرمندان فرش ايران را براي خالي نبودن عريضه روي آن بگذارند! و واحدهاي مختلف آن را تحت عنوان رستوران، كتابفروشي، فروشگاه مواد غذايي، غذاي فوري و امثالهم به افراد غير واگذار كنند و سالني كوچك و محدود را نيز به اجرا براي برگزاري مراسمهاي مختلف از جمله سمينارها اختصاص دهند و در حقيقت زير تابلوي فرهنگسرا، مجتمع تجاري ايجاد كنند! و اين پايان يك قصه تراژدي درباره ارائه تئاتر در شهرياست كه پايتخت فرهنگ و هنر اسلامي نام گرفته است، در حاليكه هنرهاي نمايشي همچنان در گردباد بيكسي دستوپا ميزنند!
*روزنامهنگار پيشكسوت