کد خبر: 885090
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۹۶ - ۲۱:۴۲
«آل احمد‌ها در صف بندي عصر مشروطيت» در گفت‌وشنود منتشرنشده با زنده ياد شمس آل‌احمد
7سال از درگذشت دوست ارجمندم زنده ياد شمس آل احمد سپري گشت.
  محمدرضا كائيني

7سال از درگذشت دوست ارجمندم زنده ياد شمس آل احمد سپري گشت. با اين همه گستره ارتباطم با او، كه بخشي از گذشته صاحب اين قلم را ساخته است، موجب شده كه در كمتر زماني از يادش غافل شده باشم، هرچند كه آن دوست در زمان حيات ومماتش، از خاطر بسياري از دوستان قديم وجديد خود رفته بود!براي بزرگداشت ياد وخاطره شمس، يكي ازگفت وشنودهایم با او، درباره ماهيت سياست ورزي در خاندان آل احمد را برگزيده‌ام وبه شما خوانندگان ارجمند تقديم مي‌كنم. باشد كه موجب شادي روانش درآن جهان گردد.
   
نكته مهم در شناخت هويت تاريخي خانواده جلال آل احمد و همچنين خود او وشما، شناخت رويكرد سياسي‌ ساري و جاري در اين خانواده است. اگر بخواهيم پدر جلال را مبدأ بررسي جنس سياست‌ورزي او قرار دهيم، اين سؤال پيش مي‌آيد كه نگاه او به انديشه و عمل سياسي چه بود و در اين باره چه پيشينه‌اي داشت؟
اگر بخواهم پاسخ دقيقي به پرسش شما بدهم، بايد پاي دعواي روحانيون در صدر مشروطه را به ميان بكشم. در مشروطه روحانيون به‌رغم اينكه معتقد بودند شاه نبايد سيطره مطلق داشته باشد و در اين باب هم‌نظر و هم‌رأي بودند و همين هم‌رأيي و همگامي مشروطه را به پيروزي رساند، اما در اينكه به‌جاي اراده شاه كدام اراده بايد بر عرصه سياست مسلط و تبديل به قانون شود، اختلاف نظر پيدا كردند. در واقع مي‌توان گفت درنگاه كلي، آنها دو دسته شدند. يك دسته كه تبلور آن مرحوم شيخ فضل‌الله نوري بود، معتقد بودند جز اراده پروردگار، هيچ چيزي نمي‌تواند قانونيت داشته باشد. البته اين منافاتي با استفاده از تجربيات عرفي بشر ندارد، اما ريشه و اساس قوانين بايد همان چيزي باشد كه به آن «اراده شارع» مي‌گويند. دسته دومي هم بودند كه به‌رغم داشتن اعتقادات مذهبي، قاپ شان را روشنفكران - كه در آن دوره به‌شدت فعال بودند و البته نه در روي پرده و در مقابل ديدگان، بلكه پشت پرده- دزديده بودند ومي گفتند: اداره جامعه را نمي‌توان متكي بر احكام شرع كرد يا به عبارت ديگر، آنچه كه ما بايد در اداره جامعه به آن تكيه كنيم، رفتارهاي جاري و ساري بشري است. سربند همين ماجرا هم بود كه قانون اساسي مشروطه، از روي قانون اساسي بلژيك نوشته شد. البته اين راهم ناگفته نگذارم كه در نسبت دادن اين فكر به چهره‌هايي مثل حضرات آخوند خراساني در نجف يا سيد محمد طباطبايي و سيد عبدالله بهبهاني در تهران، با احتياط صحبت مي‌كنم، اما واقعيت اين است كه آنچه در جامعه در مورد اينها تبلور عيني و عملي پيدا كرد، يا به اسم اينها شايع شد، همين بود كه گفتم. البته در داين دعوا، غير از آقازادگان اين حضرات، آدم‌هايي مثل تقي‌زاده، شيخ علي دشتي، سيد ضياء طباطبايي، يعقوب انوار و امثال اينها، مروجان اين طرز فكر بودند. داخل پرانتز بگويم جلال ازچند تن از اين جماعتي كه اسمشان را بردم، خيلي بدش مي‌آمد! به علت اينكه عمري نان مشروطه و تحديد قدرت در ايران را خوردند، اما در اواخر عمر زينت‌المجالس دربار و دستگاه استبداد شده بودند و با عجز و لابه اعتراف مي‌كردند: ما فقط آلت فعل بوديم! حتي در آخرين ديداري كه در شب هفت خليل ملكي با جلال داشتم، به من گفت: «ديدي اين بد سيد، چه راحت تركيد؟!» منظورش مرگ سيد ضياء بود كه چند روز پيش از آن درسعادت آباد اتفاق افتاده بود.
به هر حال اگر اين دسته‌بندي از روحانيون صدر مشروطه درست باشد كه شواهد و قرائن هم همين را نشان مي‌دهد، پدرمان در زمره گروه اول بود كه به دلايلي كه خارج از بحث ماست، مقبوليت عام پيدا نكردند و سران آنها كشته و متواري شدند و برخي از كساني كه جزو سمپات‌ها و علاقمندان به اين نحله بودند، راهي جز صبر نداشتند و به همين دلايل هم نوعي سرخوردگي در پدرم و دوستانش به وجود آمد. البته آنها در جلسات و دوره‌هايي كه با آخوندهاي تهران داشتند، درباره وقايع سياسي هم حرف‌ مي‌زدند، اما به هر حال ودرآخر حرف ها، همه دعواها را، به دعواي عصر مشروطه و حقانيت شيخ فضل‌الله ارجاع مي‌دادند.
 
بنابراين خانواده شما با فكر و مرام شيخ فضل‌الله آشنايي داشت. اين در حالي است كه سال‌ها بعد كه جلال داوري خود را در باره شيخ فضل‌الله نوري در كتاب «غرب‌زدگي» ارائه كر، د عده‌اي گفتند اين سيد روي ماجراجويي، عجله و اينكه اساساً دوست دارد حرف‌هاي جديد و كوبنده‌ بزند، اين مطالب را سر هم مي‌دهد! ديدگاه شما در اين باره چيست؟
خب حرف مفت مي‌زدند، چون پدر ما و دوستانش از نزديك شاهد ماجراي مشروطه بودند و بعضا شيخ را هم درك كرده بودند. بعضي از فاميل ما كه اساساً از اطرافيان شيخ فضل‌الله بودند. مثلاً ما دامادي به نام شيخ حسن دانايي داشتيم كه پدري به نام شيخ روح‌الله دانايي داشت و از دوستان پدرم و ياران نزديك شيخ فضل‌الله و در دوره مشروطه و تحصن‌هاي شيخ، از اطرافيان نزديك او بود. او ناگفته‌هاي بكر و نابي از آن دوران داشت و من هميشه با خودم گفته ام كه‌اي كاش خودش يا پسرش آنها را مي‌نوشتند. اطلاعات ناب و درجه يك در مورد شيخ وارجاع به دوره او، نقل مجالس خانواده ما بود و اساساً خودمان را از هر مورخ و راوي‌اي، در مورد شيخ فضل‌الله خيلي آگاه‌تر مي‌دانستيم. به علت اينكه اطلاعات ما دست اول‌تر بود و البته پدرمن ودوستانش هم عادت كرده بودند كه به حرف راوياني كه جزو جريان غالب مشروطه بودند و تاريخ آن زمان را نوشته بودند، گوش ندهند! گاهي مي‌شنوم كه مي‌پرسند: شيخ فضل‌الله را آدميت بهتر مي‌شناخت يا آل‌احمد؟ بايد بگويم كه جلال بر اساس اطلاعات درجه يك خانوادگي آن داوري را در باره شيخ كرد، اما آدميت به خاطر توجيه يك خبط پدرش، هزار صفحه تاريخ مشروطه را آلوده كرد! متأسفانه ياران شيخ فضل الله وشاهداني كه در آن طيف بودند، كمتر دست به قلم بردند ووقايع ومشهودات خود را نوشتندوشايد همين امر، پذيرش داوري جلال درباره اين جريان را، براي عده‌اي ثقيل كرد.
 
سؤال ديگر در اين باره اين است كه آيا اساساً مي‌پذيريد جلال تنها به داوري در مورد شيخ فضل‌الله شناخته شود يا اينكه اين هم يكي از حرف هايي است كه مي‌توان گفت كه: زد واز آن گذشت؟
قبلاً در مصاحبه‌ها به اين تصور پاسخ داده‌ام. واقعيت اين است كه معتقدم جلال آميزه‌اي از همه گرايش‌ها، آثار و افكاري است كه در طول عمرش بروز داده است. البته اگر بخواهيم در باره او قضاوت كنيم، بايد بيشتر به افكار نهايي او در آثار آخرش استناد كنيم، چون افراد، همواره به افكار پاياني عمر خود شناخته مي‌شوند. با اين حال هيچ‌وقت با اين مسئله موافق نبوده‌ام كه يك شخصيت را تنها به يك فكر يا اظهار نظر منحصر كنيم، به همين دليل هم بود كه من سنگي برگوري را منتشر وداد خيلي‌ها را سرخودم بلند كردم، اما از طرف ديگر هم نمي‌شود اين را ناديده گرفت كه شخصيت‌هاي متفكر، بيشتر به سنت‌شكني‌ها و خرق عادت‌هاي خودشان شناخته مي‌شوند و جلال از اين جنبه خرق عادت بزرگي كرد. او زماني از شيخ فضل‌الله اعاده حيثيت كرد كه حتي بعضي از آخوندها هم جرئت اين كار را نداشتند و تنها فردي از خانواده شيخ به نام تندركيا، اين كار را كرده بود كه حرفش خيلي جدي گرفته نشد و به حساب رابطه قوم و خويشي گذاشته مي‌شد. به همين علت هم هست كه بعضي از به اصطلاح روشنفكران وناشران چنان كينه‌اي از جلال به دل گرفتند كه هنوز كه هنوز است، كتاب هايش را پشت ويترين كتاب‌فروشي‌هاي خيابان انقلاب نمي‌گذارند! همه اينها به خاطر كينه‌اي است كه از آن داوري يك خطي در باره شيخ فضل‌الله به دل گرفته‌اند. اين واقعه، مظهر تام و تمام عقب‌ماندگي فكري اين جماعت است كه يك نفر را فقط به خاطر يك داوري تاريخي اين‌گونه بايكوت كنند، هر چند كه جلال پشيزي براي اين رفتارها ارزش قايل نبود و كار خودش را مي‌كرد.
 
بعد از قضاياي مشروطه اول و روي كار آمدن رضاخان، تنها كار پدرتان «سكوت» بود يا فعاليتي هم داشتند؟
مگر كار ديگري هم مي‌توانستند بكنند؟ از دل مشروطه‌اي كه حضرات منورالفكر درست كرده بودند، رضاخان بيرون آمد و همان آقايان ِذاتا استبدادستيزِ، دستمال به دست دنبالش مي‌دويدند. قزاق سوادكوهي شرايطي را درست كرده بود كه جيك كسي در نمي‌آمد. سر بندِ كشف حجاب كه ديگر واويلايي شد. براي روحانيون به خرج خودشان و در خانه خودشان، زندان درست شده بود و زنانشان نمي‌توانستنداز خانه بيرون ومثلاً به حمام عمومي بروند. يادم هست چه بدبختي‌اي كشيديم تا در خانه ما، يك حمام درست شد. بعد هم كه كلاً در محضرهاي آخوندها را تخته كردند و از سر بندِ همان قضايا، خلق و خوي پدر ما كج شد و بيشتر با ما، با تحكم صحبت مي‌كرد و به قول جلال صرفاً به اين بسنده كرده بود كه آقاي محل باشد! بگذريم از اينكه مثلاً بعضي از رفقايش، از در سازش و تسليم با رضاخان درآمده بودندوشرمنده‌ام كه عرض كنم يكي از آنها تغيير لباس هم داد و با عيال كشف حجاب كرده‌اش در مراسم 17 دي شركت كرد. جلال در داستان «جشن فرخنده» از اين ماجرا ياد كرده است. پدر ما با اينكه آدم قوي‌اي بود، در برابر اين فشارهاي روحي جز لعنت بر رضاشاه و پسرش چه كاري مي‌توانست بكند؟ وايضا كتك زدن بچه‌ها در خانه؟ به نظر من حتي هوويي هم كه سر مادر ما آورد، براي رفع و رجوع چاله‌هاي روحي‌اي بود كه سر همين قضايا برايش ايجاد شده بود. شما‌ها چون درآن دوره نبوده ايد، نمي‌توانيد حتي وزر ووبالش براي اهل ديانت را تصور كنيد.
 
شما و جلال از نظر گرايش به طرز فكري كه پدرتان در صدر مشروطه داشت و به علت عدم اقبال عمومي به آن، عزلت پيشه كرد، درچه شرايطي قرار داشتيد؟چقدر ميراث‌دار پدر بوديد يا بعدها شديد؟
بچه آخوندها در كل، وقتي به سن عقل مي‌رسند، از خانه پدري مي‌پرند! نوعي بيزاري نسبت به آنچه كه در چهارچوب خاص و محدود خانه پدري بر آنها تحميل مي‌شد، در اكثر آنها، با شدت و ضعف ديده مي‌شود. من نه‌تنها نسبت به پدر كه بسيار جدي، خشك و متعصب بود، كه در جواني نسبت به آقا سيد محمود طالقاني كه روشنفكرتر و امروزي‌تر هم بود، هيچ تمايلي نداشتم. مثلاً مي‌دانستم در خيابان استانبول - كه مركز كاباره‌ها و فسق و فجور آن زمان بود- جانماز پهن كرده است، اما ترجيح مي‌دادم از جلوي در مسجد او عبور كنم و به فلان كافه بروم و برنامه‌هاي آن را ببينم. اين براي جلال هم اتفاق افتاد. چيزي كه او را به ترجمه «محمد و آخرالزمان» هم سوق داد، اما آخر و عاقبت جلال را هم ديديد. «غرب‌زدگي» و «در خدمت و خيانت روشنفكران» تا جايي كه دراين اواخر، با پدر رابطه و الفت خوبي پيدا كرده بود، خيلي بيشتر از من و البته من فرصت اداي دين به پدر را پيدا نكردم و زودتر از آنكه به فكر و علايق و اعتقادات او برگردم، ديده از دنيا فرو بست. اما از جايي به بعد، توانستم پدر را بيشتر درك كنم و فهميدم او چندان هم بي‌راه نگفته و نفهميده است، مخصوصاً زماني كه دلبسته كسي شدم كه شباهت رفتاري و ظاهري زيادي به پدر داشت و تصميم گرفتم ناسپاسي‌هاي خودم نسبت به پدر را در خدمت به او جبران كنم.
 
دركودكي از چه زمان وتا چه مدت، متاثر از تعليمات پدر بوديد؟
 درآن دوراني كه وصفش را برايت گفتم، من دو ساله بودم و جلال هشت سال داشت. پدرم با وجود آن كه از سلامت كامل برخوردار بود، با اين وجود عصاي آبنوسي داشت كه هميشه همراهش بود و گاهي هم من و جلال را با آن چوب فلك مي‌كرد. آن زمان پدرم با دوستانش جلسات دوره‌اي داشتند كه در سال چند بار هم به منزل ما مي‌افتاد و من هم در آن جلسات خدمت مي‌كردم. آن زمان من مكتب مي‌رفتم و «عم جزء» مي‌خواندم و پدرم از من مي‌خواست كه از روي سوره‌هاي كوتاه قرآن، مشق بنويسم. من هنوز الفبا را نمي‌شناختم و درواقع حروف و كلمات قرآن را نقاشي مي‌كردم و گاهي اين تصويرسازي ها، چنان مورد استقبال پدرم قرار مي‌گرفت كه مرا تشويق مي‌كرد و من هم خوشحال مي‌شدم،  بعدها كه بزرگتر شدم و توي كوچه بازي مي‌كردم، يادم مي‌رفت كه من پسر آقاي محله ام و نبايد در ملاء عام بازي هايي كنم كه خلاف شئوون خانواده باشد. روزي در سن دوازده سالگي سر خيابان مشغول تيله بازي بودم كه پدرم سر رسيد و با عصاي آبنوس محكم به پشتم زد و من فرار كردم و توي جوي پهن خيابان افتادم! من چهار بار به زندان شاه افتادم و يكبارش به صورتي خشن مرا آزردند، اما كمردرد خودم را بيشتر اثر آن ضربه‌اي مي‌دانم كه پدرم در آن سال به كمرم زد! 
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر