محمد مهر
ممكن است از دور اينطور به نظر برسد كه روز ما را رخدادهاي آن روز ميسازد اما واقعاً اينطور نيست. روز ما را تفسيري كه ما از آن رخدادها داريم ميسازد. اگر كسي بگويد روز مرا رخدادهاي آن روز ميسازد در واقع نقش خود را در حد يك ديوار يا يك تخته سنگ يا شي بيجاني پايين آورده است. پس اين وسط ما چهكارهايم؟
ما ميتوانيم پيشامدهاي زندگي را اينطور تصور كنيم كه آنها ناگهان بر ما فرود ميآيند و ما هيچ پيشبينياي دربارهشان نميتوانيم انجام دهيم. اين تعريف از پيشامدها ميتواند ما را به سمت تز «بخت به مثابه هماي سعادت» و البته نقطه مقابل آن سوق بدهد، يعني همچنان كه هماي سعادت يكهو سر كسي مينشيند، بدبختيها هم ميتواند يكهو بر ما نازل شوند. مثلاً يكهو زلزلهاي شود و ما را ببلعد يا هواپيمايمان سقوط كند و اتفاقاتي از اين دست بيفتد كه ما كنترل چنداني روي آنها نداريم يا دست كم اينطور به نظر ميرسد. اما واقعاً همه پيشامدهاي زندگي ما از اين جنس هستند و حتي در بدترين و پيشبينيناپذيرترين اين رويدادها منفعلاًنه بايد برخورد كرد؟ اهالي يك كشور ممكن است بگويند ما از بخت بد خود در كمربند زلزله قرار داريم و زمين زير پايمان مستعد زلزله است بنابراين بناي ناله را بگذارند و از بخت بد خود گلايه كنند اما همانها را ميبينيد كه مينشينند و برنامهريزي ميكنند كه بسيار خب! اين واقعيت زندگي ماست. ما به هر دليل اكنون در اين سرزمين قرار داريم و مختصات سرزمين ما اينگونه است. از طرف ديگر نميشود كه ما خانه و سرپناهي نداشته باشيم، اما آيا ميشود در همين سرزمين خانههايي ساخت كه در برابر زلزلهها مصون باشد و مثلاً با يك زلزله هفت ريشتري ويران نشود؟ آن وقت از دانش روز بهره ميبرند، مطالعات وسيع زمينشناسي انجام ميدهند و از طيف وسيعي از متخصصان بهره ميبرند تا در نهايت ساختمانهايي ساخته شود كه وقتي زلزلهاي ميآيند كمترين آسيب به آنها وارد شود.
آيا من بيرون گود رخدادهاي دنيا هستم؟
بنابراين دو نظر در اين باره وجود دارد، اينكه من خودم را كاملاً بيرون گود رخدادهاي اين دنيا بدانم و خود را يك بدبخت يا يك خوشبخت تصور كنم، مثلاً بگويم من چقدر بدبخت هستم چون در كشوري به دنيا آمدهام كه روي گسل زلزله است يا نه من چقدر بدبخت هستم كه در خانوادهاي به دنيا آمدهام كه پدر و مادرم آدمهاي بيسواد يا معتادي هستند يا من چقدر خوشبخت هستم چون در خانوادهاي به دنيا آمدم كه ثروت بالايي دارند و نظاير آن. ايراد اين ديدگاهها در اين است كه فرد كاملاً منفعلاًنه درباره خود تصميم ميگيرد و با خود نميگويد كه بسيار خب! فرض كنيم خانواده من آدمهاي انديشمند يا ثروتآفريني هستند اما اين ثروت يا انديشه چه ارتباطي با من دارد؟ من كه آن انديشهها يا ثروت را به دست نياوردهام و در واقع متعلق به من كه نيست و از آن سو باز بگويد بسيار خب! فرض كنيم كه من در اينجا با اين مختصات سرزميني به دنيا آمدهام حالا چه كار بايد كنم؟ نقش من اين وسط چيست؟
يكي از ايرادهاي بختي و شانسي ديدنِ جهان در اين است كه آدمها نقش خود را در اتفاقات اين دنيا كمرنگ ميكنند و گاهي اصلاً به چشمشان نميآيد. گاه ميبينيد حتي رسانهها اصرار دارند كه تصوير شانسي و بختي از اين جهان بدهند در حالي كه اين بيشتر شبيه يك وهم است. مثلاً ميبينيد تلويزيون با كسي مصاحبه ميكند كه در يك شب برنده 500 ميليون تومان قرعهكشي شده است. ما در اين رخدادها سعي ميكنيم كه از جهان، تصويري شانسي و بختي ارائه كنيم، اما اگر آن هياهوها را كنار بگذاريم، ميبينيم وزن اين رويدادهاي مبتني بر بخت و اقبال در جهان ما چندان زياد نيست. واقعاً چند كارآفرين بزرگ يا صنعتگر برجسته يا انديشمند و طراح و ثروتآفرين بزرگ را سراغ داريد كه با قرعهكشي به آن جايگاه رسيده باشد؟ قرعهكشيها چقدر ميتوانند به ما كمك كنند؟
سكان گرداب دست من نيست اما سكان كشتي چطور؟
يك كشتي را در نظر بگيريد كه در گرداب قرار گرفته است. بله، سكان گرداب دست ما نيست، اما سكان كشتي چطور؟ من نميتوانم توفانها را كنترل كنم اما خودم را چطور؟ ميتوانم كشتي خودم را كنترل كنم يا نه؟ فرض كنيد كه از خانه بيرون ميآييد و اتفاقي براي شما ميافتد. مثلاً كسي جلوي من ميپيچد. بله، من نميتوانم پيچيدن كسي را جلوي خودم پيشبيني كنم گرچه اگر حواسم باشد ميتوانم با رفتار محتاطانهتر رفتار راننده كناري را هم پيشبيني كنم اما فرض كنيد كه اصلاً آن رفتارها پيشبينيپذير نباشد. رانندهاي جلوي من ميپيچد، سكان رفتار او دست من نيست اما سكان رفتار خودم چطور؟ فرمان دست من است و اين من هستم كه انتخاب ميكنم بعد از آن پيچيدن چه واكنشي را انتخاب كنم؟ يك رفتار به شدت عصبي و پرخاشگرانه و حتي تلافيجويانه يا نه يك رفتار منطقيتر، اعتراضي نصف و نيمه يا حتي نه يك نفس عميق كشيدن و اينطور تفسير كردن كه شايد طرف اصلاً حواسش اينجا نبود، شايد حالش مساعد نيست و ...
آدمهايي كه اقبال و ادبار خود را ميسازند
اينجا من هستم كه بخت ساعات بعد خودم را تعيين ميكنم. وقتي بحراني در زندگي من روي ميدهد واكنش من به آن بحران درباره رخدادهاي بعد از آن نقش تعيينكنندهاي دارد. فرق ميان آدمهاي خوشبخت و بدبخت را خوشاقباليها و بداقباليهايي كه به آنها روي كرده نميسازد بلكه واكنشي كه آن آدمها به آن بداقباليها و خوشاقباليها نشان ميدهند ميسازد. من حتي اگر اقبالي رو به من آورده باشد اگر مهارت استفاده از آن اقبال را نداشته باشم چه بسا آن اقبال را به يك ادبار و بدشانسي و بدبختي تبديل كنم و مثلاً آن پول قرعهكشي به واسطه نابلدي من نه تنها به يك عامل خوشبختي تبديل نشود بلكه مسير زندگي مرا در جهتي تاريك پيش ببرد و برعكس آدمهايي كه اين هنر را دارند كه حتي از بداقباليها هم براي خود اقبال بسازند، مثل كساني كه تهديدها را به يك فرصت براي خود تبديل ميكنند مثلاً كار خود را از دست ميدهند اما بعد از آنكه كار خود را از دست دادند كارهايي ميكنند كه همكاران خود بعدها آرزو ميكنند اي كاش آنها نيز كار خود را از دست داده بودند تا امروز در آن موقعيت قرار بگيرند.
من بدبختها را به خود نزديك و دور ميكنم
نكته مهم همين است كه من هر لحظه با واكنشهايي كه از خود نشان ميدهم انتخاب ميكنم كه بختهاي خوب را به سمت خود جذب كنم يا آن بخت خوب را از خود برانم. من وقتي فيالمثل انتخاب ميكنم اهل بخشش و گذشت و انصاف باشم اين بخت را به خود نزديك ميكنم كه خوشنام باشم يا بركتي در زندگي من روي دهد و به همان ميزان كه من از بخشش و گذشت و انصاف دور ميشوم از بخت خوشنامي هم دور ميشوم، بنابراين آنچه هست، نقش ما در نزديك و دور كردن خوشبختيها و بدبختيها به سمت خودمان است و به نظر ميرسد اين ايده كه ما در برابر خوشبختيها و بدبختيهايي كه به ما روي ميآوردند دست بسته هستيم ايده چندان باورپذيري نيست.