نه معرفت برايشان تعريف شده و نه اداي احترام سرشان ميشود. اينبار شايد بتوان پاي دربي را به ميان آورد و گفت بازي مهمي در پيش بوده و سرمربي با نگاهي حرفهاي، اجازه ترك اردو را برايشان صادر نكرده است، اما مرتبههاي قبل را با چه بهانهاي ميتوان توجيه كرد تا وجهه پوشاليشان خدشهدار نشود؟!
پيكر ابراهيم آشتياني روز گذشته روي دوش دوستدارانش در امجديه تشييع شد، اما در بين انبوه جمعيتي كه براي وداعي تلخ با بهترين دفاع راست تاريخ پرسپوليس آمده بودند، جاي خالي بازيكنان پرسپوليس بدجور توي ذوق ميزد. بازيكناني كه مرتبه اول نيست كه با بيتوجهي از حضور در چنين مراسمي سرباز ميزنند تا ثابت شود مرام و معرفت را نميتوان با ارقام نوشته شده در قراردادها يا عكسهاي پوستري در صفحات اول روزنامهها سنجيد!
آنها باز هم نبودند، درست مثل زماني كه سرطلايي فوتبال ايران براي آخرين بار در ورزشگاه دور افتخار زد. مثل همه زمانهاي ديگر كه بايد بودند و به بزرگان باشگاهي كه امروز پيراهنش را به تن ميكنند، اداي احترام ميكردند، اما نبودند و اين نبودنها چقدر تأسفانگيز است وقتي ميبينيم اينها پيراهن تيمي را برتن كردهاند كه روزي بزرگاني چون بهزاديها، كلانيها، آشتيانيها و پروينها برتن كرده بودند. بازيكنان بزرگي كه قبل از هر چيز انسانهاي بزرگي بودند و توانستند بازيكنان بزرگي هم باشند و بعد از سالها وقتي از اين دنيا رخت ميبندند و براي آرميدن در خانه ابدي راهي ميشوند، امجديه مملو از جمعيتي داغدار با چشمهايي گريان و قلبي آكنده از غم ميشود. درد دارد ديدن پيراهن تيمي را كه امثال آشتيانيها ساختند، امروز بر تن كساني باشد كه نه احترام سرشان ميشود، نه كسوت، نه ميدانند پيراهن چه تيمي را برتن كردهاند و نه احترام و ارزشي برايش قائل هستند.
كلاني زماني ميگفت ايرادي به اينها وارد نيست. كسي به آنها ياد نداده، اما مگر هر چيزي ياد دادني است؟ مگر احترام گذاشتن، ادب داشتن و اداي دين ياد دادني است؟ يعني كسي بايد باشد و به آنها ديكته كند که بايد در تشييع پيكر اسطوره يك باشگاه و پيشكسوت آن حاضر شوند؟ يعني اينها را كسي به علي كريمي ياد داده؟ يا كسي در گوش باقري، عابدزاده، پروين، جاسميان يا كاشاني خوانده كه براي اداي احترام به بزرگي كه از دست رفته، بايد حاضر شوند؟ شايد حق با كلاني است كه به بازيكنان امروز خيلي چيزها ياد داده نشده، اما خيلي چيزها ياد دادني نيست و ذاتي است. معرفت چيزي نيست كه بتوان برايش جزوه نوشت و آن را تدريس كرد يا ياد داد. معرفت ذاتي است. چيزي كه در وجود كمتر بازيكني امروز ميتوان ديد كه اگر غير از اين بود، ميشد روز گذشته در تشييع پيكر آشتياني يكي از آن بامعرفتها را ديد، اما تا چشم كار ميكرد تنها قديميها بودند و بس. درست مثل زماني كه سرطلايي فوتبال ايران تشييع شد و هيچ يك از بازيكناني كه امروز پرسپوليسي خوانده ميشوند، حضور نداشتند.
شايد هم نبايد انتظار زيادي از اين ستارههاي پوشالي داشت، وقتي از باشگاه بزرگي چون پرسپوليس تنها كريم باقري راهي مراسم تشييع ميشود و كاشاني كه همدوره آشتياني بود. طاهري به عنوان بزرگتر و مديرعامل آنقدر دير به خود ميجنبد كه نميتواند در مراسم تشييع حضور داشته باشد و به جاي امجديه، براي نشان دادن خود مستقيم به بهشت زهرا ميرود، مسئلهاي كه نشان از بيتوجهي او به از دست دادن يكي از بزرگان پرسپوليس دارد و وقتي مديرعامل با اين سن و سال نميداند كه وظيفه دارد در چنين مراسمي حضور داشته باشد از بازيكنان جواني كه ديگر احترام برايشان معناي چنداني ندارد، چه توقعي ميتوان داشت؟! گويي اسطورههايي كه يكي پس از ديگري در حال وداعي هميشگي با فوتبال هستند، بقاياي معرفت و احترام به جا مانده را با خود ميبرند. معرفتي كه ديگر كمتر ميتوان نشاني از آن در بين اهالي امروز فوتبال ديد، در بين بازيكناني كه با يك گل ستاره ميشوند و طولي نميكشد كه با اشتباهي فاحش از عرش به فرش ميآيند. بازيكناني كه هرگز نميتوانند با اين رويه جايي در ذهن و خاطر مردم براي خود باز كنند، برخلاف امثال آشتيانيها كه با گذشت سالها هنوز جاي خود را در ياد و قلب مردم حفظ كردهاند، چراكه ستارهها و اسطورههاي واقعي بودند، نه ستارههاي پوشالي شبيه بازيكنان امروز كه هيچ چيز جز پول برايشان تعريف نشده و معنايي ندارد، آنقدر كه بايد گفت شرمتان باد!