کد خبر: 878218
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۳ آبان ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۳
روايت مستند از يك راننده تاكسي كه مسافرانش را اسكناس مي‌ديد
چند وقت پيش در مسيري سوار تاكسي شده بودم. به محض اينكه سوار شدم راننده پرسيد يك چيزي بگويم به شما ناراحت نمي‌شويد؟ گفتم نمي‌توانم قولي بدهم ولي بگو.
   محمد مهر

چند وقت پيش در مسيري سوار تاكسي شده بودم. به محض اينكه سوار شدم راننده پرسيد يك چيزي بگويم به شما ناراحت نمي‌شويد؟ گفتم نمي‌توانم قولي بدهم ولي بگو. راننده برگشت گفت راستش وقتي شما را از دور ديدم گفتم آخ جون! يك 2هزار توماني ديگر. البته وقتي مسير را گفتي ديدم 500 تومانش پريد و ماند هزار و 500 تومان ولي خب من به همان نيت 2 هزار تومان شما را سوار كردم. من هاج و واج مانده بودم و آشكارا دنبال زمان مي‌گذشتم تا آنچه مي‌شنوم را بتوانم هضم كنم. راننده تاكسي حواسش،اما به من نبود و فكر نمي‌كرد من دنبال زماني براي هضم اين اتفاق هستم چون در اين صورت احتمالاً سكوت مي‌كرد،اما او مرتب داشت حرف مي‌زد و كلي توضيح داد كه به خاطر شغلي كه دارد آرام آرام اين عادت در او پيدا شده است و حالا هم دست خودش نيست. وقتي به آدم‌هاي كنار خيابان كه منتظر رسيدن تاكسي هستند نگاه مي‌كند متوجه مي‌شود كه آنها را اسكناس ديده است. كافي است به ريخت و قيافه يكي نگاه كنم از دور مي‌توانم تشخيص دهم كه مثلاً به قيافه اين يكي مي‌خورد كه سه تا اسكناس 10 هزار توماني باشد و يكهو بگويد دربست. نه! به قيافه اين يكي نمي‌خورد. به لباس پوشيدن و طرز ايستادن و پرستيژش نمي‌خورد بگويد دربست، پس پايم را بي‌جهت روي پدال ترمز فشار نمي‌دهم. همين طور يكريز و پشت سر هم داشت حرف مي‌زد. مثلاً بعد از آن جمله يادم مانده برگشت گفت البته يك وقت‌هايي حدس‌هاي آدم درست از آب درنمي‌آيد،اما ما هم بالاخره در همين خيابان‌ها عمرمان را داريم خط خطي مي‌كنيم و حالا ديگر به اندازه يك روانشناس آدم‌ها را مي‌شناسيم.
   
 دره عميقي كه ميان قصدهاي ماست
وقتي از تاكسي آقاي روانشناس پياده شدم همچنان به اين فكر مي‌كردم كه يك راننده تاكسي چطور آدم‌هاي كنار خيابان را در هيئت اسكناس‌هاي بالقوه مي‌بيند، آيا همين تصور بر شيوه صحبت او با آدم‌ها و رابطه‌اش با ديگران حتي خانواده‌اش تأثير نمي‌گذاشت؟ مثلاً وقتي من يك فرد را با همه وجوه و مؤلفه‌هاي شخصيتي‌اش فقط در يك اسكناس خلاصه مي‌كنم با كسي كه اينگونه نمي‌كند چه فرقي خواهم داشت؟ اين يك نقطه شروع است، اما پايانش كجا خواهد بود؟ فرض كنيد دو راننده تاكسي اول صبح از خانه‌هايشان بيرون مي‌آيند و شب دوباره به خانه‌هايشان برمي‌گردند. هر دو آن روز به يك درآمد يكسان هم مي‌رسند، مثلاً راننده اول 150 هزار تومان درآمد داشته و راننده دوم هم 150 هزار تومان، حالا 20،10 هزار تومان كمتر يا بيشتر،اما راننده اول آن روز همه مسافران خود را در هيئت اسكناس ديده، در هيئت2 هزار توماني، 3 هزار توماني و 10هزار توماني و ديگري هم با خودش گفته امروز هم مي‌روم شهر و شهروندانم را به مقصدهايشان مي‌رسانم و دستمزدم را مي‌گيرم. الهي كه امروز همه مسافرها به شادي به مقصدهايشان بروند، الهي كه امروز هيچ مسافري براي رفتن به دادگاه يا بيمارستان سوار تاكسي من نشود، الهي كه امروز دختر و پسرهاي عاشق سوار اين تاكسي شوند، زن و مردهايي كه تصميم‌هاي خوبي براي زندگي‌شان گرفته‌اند و كلي از اين حس‌هاي خوب.
مي‌بينيد كه چه دره عميقي ميان تصورات ما در حرفه‌هايمان مي‌تواند به وجود آيد، با اينكه در درآمد ممكن است تفاوت چنداني با هم نداشته باشيم. يك پزشك مي‌تواند بگويد اين عمل جراحي را مي‌كنم و به 5 ميليون دستمزد مي‌رسم و پزشك ديگري كه به همان دستمزد مي‌رسد مي‌گويد اين عمل جراحي را مي‌كنم كه بيماري بهبود پيدا كند، مثلاً چشم تار پيرمرد و پيرزني بعد از اين عمل آب مرواريد دوباره ببيند يا زانوي فلاني دوباره ترميم شود يا گوش كسي دوباره بشنود. من روزنامه‌نگار مي‌گويم امروز مي‌روم و مثلاً چند صد كلمه را كنار هم قرار مي‌دهم و به واسطه قرار دادن اين كلمات فلان دستمزد را به من مي‌دهند و ديگري كه همكار روزنامه نگار من است مي‌گويد من امروز مي‌روم و گزارشي را درباره فلان آسيب اجتماعي مي‌نويسم تا ذهن‌ها را متوجه يك بحران اجتماعي كنم يا با كارشناسي درباره موضوعي مصاحبه مي‌كنم تا روشنگري‌اي اتفاق بيفتد. اگر ارزش مالي و ريالي هر دو توليد از هر دو روزنامه‌نگار را توجه كنيد يكسان خواهد بود،يعني من و همكارم در پايان آن ماه درآمد مشابهي خواهيم داشت،اما آيا من و او يكسان انديشيده‌ايم و از يك افق مشترك به خود، داشته‌ها و هدف‌هاي زندگي‌مان نگاه كرده‌ايم؟
 
 كه بكاري بر نيايد گندمي
مولانا در مثنوي معنوي مي‌گويد:« هر كه كارد قصد گندم باشدش / كاه خود اندر تبع مي‌آيدش / كه بكاري بر نيايد گندمي / مردمي جو مردمي جو مردمي / قصد كعبه كن چو وقت حج بود / چونك رفتي مكه هم ديده شود / قصد در معراج ديد دوست بود / درتبع عرش و ملايك هم نمود»
مولانا در اين مثال زيبا ما را متوجه يك موضوع عميق در زندگي مي‌كند، اينكه چون كه صد آمد نود هم پيش ماست،اما اگر كسي نود را بگيرد معلوم است كه صد مال او نخواهد بود. اگر كسي گندم را بگيرد كاه هم مال او خواهد بود. مثلاً اگر گندم بكارد كاه هم به تبع گندم در دسترس خواهد بود حالا اگر كسي كاه بكارد چه؟ آيا مي‌تواند اميدوار باشد گندم هم از پي او بيايد؟ اگر كسي فرازهاي بالاتر را در نظر بگيرد فرازهاي پايين‌تر را هم خواهد داشت. مثل كسي كه از قله به پايين نگاه مي‌كند طبعاً دامنه‌ها را زير چشم دارد، اما اگر در دامنه‌ها باشد چه؟ آيا اشراف و تسلطي به قله خواهد داشت؟
مولانا در اين چند بيت از كلمه‌اي به نام قصد سخن مي‌گويد كه مي‌تواند هسته مركزي بحث ما باشد. ما در زندگي‌مان قصد مي‌كنيم. آيا كسي را مي‌شناسيد كه زندگي كند و قصدي نداشته باشد؟ حتي اگر بر زبان هم نياوريم،اما اين قصدها در زندگي ما حضور دارند. مثل قصدي كه راننده تاكسي مي‌كند و مي‌گويد امروز هم بلند شويم و يك مشت اسكناس2 هزار توماني ،5 هزار توماني و 10 هزار توماني را به مقصدهايشان برسانيم و به اين ترتيب همه چيز را انگار از روح و روان خود خالي مي‌كند، انگار كه روح زندگي را از زندگي سلب مي‌كند و راننده ديگري كه با خود مي‌گويد امروز هم برويم شايد در ميان مسافران امروز كسي بود كه نكته تازه‌اي از او ياد گرفتم، شايد چيزي گفت كه افق ديد مرا به زندگي بازتر كرد. آنچه نگارنده در اين باره مي‌گويد صرفاً يك وهم شخصي نيست و به تجربه در ميان رانندگان تاكسي آدم‌هايي را ديده‌ام كه واجد چنين ويژگي‌اي بوده‌اند و ذهن گشوده‌اي به سمت عالم داشته‌اند و آنچه به چشم آنها نمي‌آمده پول بوده است. نمي‌خواهم بگويم كه آنها مجاني كار مي‌كرده‌اند و پول نمي‌گرفته‌اند، نه! آنها هم مثل آن همكارشان كه آدم‌ها را اسكناس‌هايي ايستاده بر لبه خيابان‌ها مي‌بيند از مسافران خود پول مي‌گرفته‌اند، اما آن پول چندان در چشم آنها نمي‌آمده است. پس ما چه بخواهيم و چه نه، اندازه قصدها در زندگي ما حرف اول را مي‌زنند و سايه‌شان را بر زندگي ما مي‌اندازند.
 
شهرهايي كه ما در ميانه قصدمان از آنها عبور مي‌كنيم
مثل اين مي‌ماند كه شما مثلاً قصد مي‌كني از تهران بلند شوي و براي مسافرت به مشهد بروي، درست است كه تو قصد مشهد كرده‌اي و مي‌خواهي به مقصد برسي و جز اين مقصد، مقصد ديگري نداري، اما در طول مسير از شهرهاي مختلفي مي‌گذري و عبور مي‌كني و حتي ممكن است براي استراحت در آن شهرها توقف كني و حتي شبي را هم در آن جا بخوابي. درست است كه قصد تو مشهد است،اما از سبزوار ، قوچان ، سمنان و نيشابور هم مي‌گذري. در عالم معنا هم اين اتفاق براي ما مي‌افتد. كسي كه با خود مي‌گويد من مي‌خواهم امروز بلند شوم و تاكسي‌ام را روشن كنم و در اين شهر بچرخم و آدم‌ها را به مقصدهايشان برسانم قصد او رساندن آدم‌ها به مقصدهايشان است. مقصد او مشهد است، اما از سبزوار ، قوچان ، سمنان و نيشابور هم خواهد گذشت، يعني به چندين هدف ديگر هم خواهد رسيد. اگر مثلاً قوچان براي او همان پول مسافرهايي است كه سوار تاكسي مي‌شوند،اما او از سبزوار هم خواهد گذشت، يعني قصد او بينشي به او خواهد داد كه در ضمن كار، گره‌گشايي از كار يك مسافر هم انجام دهد و مثلاً او را راهنمايي كند كه چطور راحت‌تر به مقصد برسد يا همين قصد او پيرزني را كنار در خانه‌شان خواهد رساند، در حالي كه پول آمدن به آن كوچه را از پيرزن نخواهد گرفت و قصد او يك نوع انديشه‌ورزي و نگاه به انسان و خود را در قلب و ذهن او بيدار خواهد كرد و او به اين واسطه از شهرهاي مختلفي عبور خواهد كرد. در نقطه مقابل هم همين طور است. وقتي راننده‌اي پيدا مي‌شود كه آدم‌هاي كنار خيابان را اسكناس‌هاي بالقوه مي‌بيند، درست است كه او قصد كرده كه آدم‌ها را اسكناس ببيند،اما او به واسطه اين قصد از شهرهايي هم عبور خواهد كرد. مثلاً يك شهري كه او به واسطه اين قصد از آن عبور خواهد كرد اين است كه سر 200 تومان و 500 تومان با مسافران خود كلنجار برود و دعوا كند. اين عصبيت و پرخاشگري شهري است كه او از آن عبور خواهد كرد يا شهر ديگري كه او به واسطه اسكناس ديدن آدم‌ها از آن عبور خواهد كرد بي‌تابي خواهد بود. مثلاً اگر وارد خياباني شود كه آدم‌ها در آن حضور ندارند و خيابان‌هايي كه كف آن اسكناس نريخته‌اند تا او براي چند دقيقه اين اسكناس‌ها را سوار تاكسي خود كند دچار وحشت و تنگنا خواهد شد و خود را بيچاره خواهد يافت، اين بي‌تابي و تنگناي دروني شهري است كه اين راننده تاكسي به واسطه مقصدي كه براي خود انتخاب كرده از آن عبور خواهد كرد.
 
 قصدهايي كه ما را روشن مي‌كنند، قصدهايي كه تاريك است
اگر ما هم به زندگي خود رجوع كنيم مي‌بينيم زندگي ما پر از قصدهاست، قصدهايي كه ما را در درون، روشن يا تاريك مي‌كنند. به خود مراجعه كنيد و از خود بپرسيد قصدهاي زندگي من چيست و آيا اين قصدها مرا در درون روشن مي‌كنند يا تاريك، مرا به راه مي‌آورند يا مرا به سمت بيراهه مي‌برند و من با اين قصد‌ها چه كنم؟ وقتي ما هر صبح از خواب بيدار مي‌شويم قصدها هم از صبح با ما بيدار مي‌شوند و تا غروب تا شب و تا زماني كه ما دوباره بخوابيم با ما هستند، ما را مشايعت مي‌كنند و هيچ وقت ما را رها نمي‌كنند، حتي در خواب و رؤيا هم امتداد مي‌يابند و با ما هستند، بنابراين اگر بشارتي وجود دارد براي قصدهاي ماست و اگر ترس و بيمي وجود دارد دوباره از ناحيه قصدها و نيت‌هاي ماست، چون اين قصدها و نيت‌هاي ماست كه هر آن صورتي مي‌يابد، گاه در هيئت سخن خود را نشان مي‌دهد و گاه در قالب رفتاري خود را به رخ مي‌كشد. اين قصدها دقيقاً مثل كاشتن گندم يا كاه است. اگر قصد بلندبالايي در كار باشد من گندم خواهم كاشت و مطابق با قانون و قاعده‌اي گريزناپذير به كاه هم خواهم رسيد، اما اگر قصد دون پايه‌اي در كار باشد من مثل مجنون‌ها و ديوانگان، مثل كساني كه عقل درست و حسابي ندارند، زميني را شخم خواهم زد، عرق خواهم ريخت و زميني را آماده خواهم كرد و كاه‌ها را به مثابه بذرهايي زير خاك پنهان خواهم كرد و سپس زمين را آب خواهم به اميد اينكه گندمي بيرون بيايد.
 
 آن مدير، ميوه قصدش را از سازمان خواهد چيد
چندي پيش يكي از دوستانم مي‌گفت مدير بالادستي اداره ما آمده بود و با ما سخن مي‌گفت و آشكارا ما را عده‌اي نان خور لقب مي‌داد، آدم هايي كه بايد شكم‌شان سير شود و كلي بايد بودجه بياوري تا حقوق آخر ماه اين كارمندان تأمين شود. آن دوستمان مي‌گفت وقتي آن مدير اينطور حرف مي‌زد همه ما تصوير مشابهي در ذهنمان داشتيم و خود را مشتي حيف نان و آدم‌هاي مفت خور و بيسواد و بي‌خاصيت تصور مي‌كرديم، بعد از آنكه آن مدير رفت ما با خودمان مي‌گفتيم اين سازمان چيزي جز تصور مدير بالادستي‌اش را نخواهد چيد و حتي اگر همه ما در جايگاهي كه نشسته ايم بي‌بر و برگرد نوابغي قابل اعتنا باشيم در نهايت آن مدير از آن سازمان همان ميوه‌اي را خواهد چيد كه در قصد و نيت خود پرورده است.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
France
|
۱۴:۳۴ - ۱۳۹۶/۰۸/۰۴
0
0
مطلب بسیار جالبی بود ....
برای ایرانی های خارج از کشور توجه بسیار زیاد به پول ومرکز ثقل ونقل محفل ایرانی ها که پول است کم کم بشکل نگران کننده وزننده ای در آمده است. حتی در یک احوالپرسی ساده ویا اسباب کشی سفر وبیماری ومدرسه وازدواج وطلاق هر موضوعی بدون نام آوردن از چندمیلیون واخیرا میلیارد کلامی رد وبدل نمیشود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر