سميه عظيمي
«امروز كامپيوترت خاموش است»؛ حرفي بود كه هر از گاهي از دكتر مشهدي ميشنيدم. وقتهايي كه سر كلاس جبر سؤالي ميپرسيد و محمدحسين مرادي هم مثل بقيه جوابش را نميدانست. معتقد بود نه اينكه پاسخ سؤالي را بلد نباشد كه حتماً از يادش رفته است.
حرص همهمان درميآمد، ميان آن همه دانشجو شايد فقط يكي دو نفر بودند كه مثل مرادي نورچشمي استاد بودند. دكتر مشهدي تازه ترم اولش بود كه به دانشكده ما آمده بود اما ما حداقل سه چهار ترمي را با هم گذرانده بوديم. تنها تفاوت مرادي با بقيه بچه درسخوانهاي كلاس اين بود كه او فوري و بيمعطلي ميپريد وسط حرف استاد و جواب را ميگفت. خب معلوم هم بود كه استاد تازهوارد خوشش ميآمد.
البته دكتر غضنفري هم بود كه محلي به اين ادا اطوارها نميگذاشت و هر وقت مرادي ميخواست حرفي بزند ميگفت شما دانشت را آخر ترم روي برگه امتحاني به من نشان بده.
او البته ما وروديهاي مهر دو سال پيش را به اصطلاح خودش بزرگ كرده بود و تفاوت دانش سر كلاس و روي برگه را فهميده بود.
آن روز هم مرادي از جواب استاد مشهدي عاجز ماند. او اين بار برخلاف هميشه، دستش را بلند نكرد كه استاد هم همچون هر جلسه، بگويد فعلاً تو نه! و دور كلاس بچرخد و دانه دانه بچهها را تست كند كه آيا جواب را ميدانند يا نه... و بعد به مرادي بگويد كه خب حالا تو بگو...
بعد كه استاد سراغش رفت و از او پرسيد جواب را ميداند يا خير، جوابش منفي بود و استاد مثل چند جلسه قبل كه اتفاقي مثل اين تكرار شده بود، گفت: «كامپيوترت خاموش است.»
از كلاس كه رفتيم بيرون چند نفري از پسرها دور مرادي حلقهزده بودند، يكي گفت: خب جناب مرادي، خوب مخ استاد رو زدي!
مرادي هم لبخندكي زد و گفت: ما اينيم ديگه. كفرم درآمده بود، من دانشجوي خوب كلاس بودم و از نمرههايم هم معلوم بود اما اين بار استاد جديد از اين آدمهاي سر زباندار خوشش ميآمد و البته چندان به ما به قول خودش «دختركان دانشجو» روي خوشي نشان نميداد.
معتقد بود دخترها اگر بروند مامايي بخوانند يا تخصص پوست و مو بگيرند برايشان بهتر است و هندسه و جبر و احتمال به درد ما نميخورد.
حتي آن روز هم كه دست بلند كردم و مسئله روي تخته سياه كلاس را حل كردم، چيزي شبيه به اين گفت و به جاي تشكر، حالم را گرفت.
براي همين هم بود كه چندان ميلي به عرض اندام در كلاس نداشتم و اين آقاي مرادي فضا را فراهم ديده بود. در اينكه او هم درسش را خوب ميدانست شكي نبود اما روي خوش استاد حتماً به خاطر خوشمشربياش بود و توانش براي جلب توجه.
اول ترم بعد اما همه چيز عوض شد؛ نگاهش كه به من خورد گفت:«خانم مهندس، كارنامه متفاوتي داشتيد»؛ نمرههايمان نظر استاد مشهدي را عوض و نگاهش به دختركان دانشجو هم اندكي تغيير كرده بود.
سابقه يك ترمياش در استادي، حالا اندكي بيشتر شده و بچهها را هم بهتر شناخته بود.