فرمانده انتظامي تهران بزرگ با بيان اينكه شهر براي اوباش ناامن شده است، از بازداشت 213 نفر از اراذل و مزاحمان نواميس مردم در عمليات شبانه پليس امنيت تهران خبر داد.
سردار حسين رحيمي، در توضيح عمليات شبانه پليس به خبرنگاران گفت: بعد از دو هفته كار اطلاعاتي در پليس امنيت، مأموران شامگاه دوشنبه در جريان 85عمليات وارد مخفيگاه اين افراد در نقاط مختلف شهر شده و 213 نفر از اوباش كه جرائمي مثل تخريب اموال، درگيري مسلحانه و مزاحمت براي نواميس داشتند را بازداشت كردند. وي ادامه داد: ميانگين سني اوباش بازداشت شده 25 تا 30 سال است. سردار رحيمي گفت: از متهمان مقدار زیادی مشروبات الکلی، 10دستگاه خودروي دودزا به همراه ميخپرچهايي كه براي پنچر كردن خودروهاي پليس هنگام تعقيب و گريز استفاده ميكنند، كشف شده است.
سردار رحيمي درباره نحوه شناسايي اوباش هم توضيح داد: بيشتر اين افراد در نقاطآلوده شهر و از سوي شهروندان و در تماس با مركز فوريتهاي پليس 110 معرفي شدهاند، بنابراين از مردم درخواست ميكنيم تا در صورت مشاهده يا حضور اوباش در محلات با اين مركز تماس بگيرند تا مأموران پليس، متهمان را بازداشت كنند. مردم بدانند كه پليس در فكر امنيت شهر است و ما هم به كمك و راهنمايي مردم در تأمين امنيت شهر نياز داريم. وي تأكيد كرد كه شهروندان نگران ارائه گزارش به پليس نباشد؛ چراكه ما همواره در كنار مردم خواهيم بود. وي افزود: چند نفر از اوباش بازداشت شده سطح يك هستند و پايين بودن آمار اوباش سطح يك به دليل كنترل پليس روي رفتار اين افراد است. سردار رحيمي درباره نگراني موجود بابت رها شدن اين افراد در جامعه گفت: بنا به هماهنگي صورت گرفته با قوه قضائيه اين افراد به دستگاه قضايي معرفي و مجازات لازم درباره آنها اعمال خواهدشد.
اين اژدهاي هفتسر
خودروهاي حمل اوباش يك به يك از راه ميرسند و گوشه حياط اداره پليس امنیت توقف ميكنند. مأموران با گشودن درب خودروها متهمان را در حالي كه دستبند به دست دارند به صف ميكنند. خالكوبي و آثار جراحت روي تن بيشترشان ديده ميشود. آنها كه سري در دنياي اوباش بلند كردهاند با ديدن هم در اينجا، براي هم سر تكان ميدهند و احوال هم را ميپرسند. گاهي كه دست بلند ميكنند همزمان چند دست ديگر كه به دستشان زنجير شده بالا ميرود. وقتي ميانشان پرسه ميزني و به چشمهایشان خيره ميشوي خودشان را بيگناه ميدانند. حرف بيشترشان يكي است و آن اينكه پليس آنها را به اشتباه بازداشت كرده است، اما وقتي مأموران بدرقه سوابقشان را رديف ميكنند، نگاههايشان به زمين خيره ميشود. همينها كه تا قبل از دستگيريشان محلههاي شهر را به آشوب كشيده بودند و صداي عربدهكشي و بدمستيشان مايه وحشت هر رهگذري ميشد. علي، يكي از اوباش استاد معين است.
رد بيش از 60 ضربه چاقو و قمه روي تنش نقش بسته و همه سوابقش شرارت است. ميگويد همسر و فرزندي چهارساله دارد و آخرين بار با تماس يكي از دوستانش وارد دعوا شده بود: «آن شب با زن و بچه سوار موتور در حال عبور بودم كه رفيقم زنگ زد و گفت يكي از بچهمحلها بدمستي ميكند. من هم به هواخواهي او رفتم و حسابش را گذاشتم كف دستش. دعوا در حال تمام شدن بود كه مأموران از راه رسيدند و بازداشتم كردند.» علي ميگويد كه كارمند است، اما وقتي متوجه ميشود مأمور بدرقه كنارش ايستاده به روي مأمور پليس ميخندد و دروغش را اصلاح ميكند: «البته قبلاً كارمند بودم. مدتي را در شركت پپسي كار كردم كه اخراجم كردند. حالا هم هر كاري كه پيش بيايد دنبال ميكنم.»
ميان اوباش بازداشت شده چهره يكيشان بيشتر از ديگران تابلو است. خودش را روي زمين رها كرده و مدعي است كه مأموران او را به اشتباه گرفتهاند. حامد خطر، از اوباش معروف محله ستارخان است. او به سلطان شيشه معروف است و املاك زيادي در محله ستارخان به هم زده و با اجاره آنها اموراتش را ميگذراند: «ديشب در خانه مشغول استراحت بودم كه مأموران به سراغم آمدند و بازداشتم كردند. البته چندبار سابقه دارم. سوابقم به خاطر درگيري، مواد مخدر و شرارت است. حالا هم ماندهام ميخواهند با من چكار كنند. حالم خوش نيست و حوصله حرف زدن هم ندارم.» حامد خطر ميگويد اين اسم را رفقايش رويش گذاشتهاند وگرنه براي كسي خطري ندارد! سلطان شيشه بودن را هم قبول ندارد، اما وقتي مأمور بدرقه ميگويد كه هنگام بازداشت بستهاي شيشه همراه داشته، ترجيح ميدهد كه سكوت كند.
علي بيغم، يكي ديگر از اوباشي است كه پليس او را بازداشت كرده است. مدتي بود كه مأموران سايه به سايه به دنبال عليبيغم بودند، اما او مدام مخفيگاهش را عوض ميكرد. قدم به هر كجا كه ميگذاشت دست به شرارت ميزد و در چشم بر هم زدني ناپديد ميشد تا اينكه مأموران رد او را در خانهاي مجردي زده و شبانه به سراغش رفتند و او را بازداشت كردند. عليبيغم بدنسازي كار كرده و كشتيگير است. ميگويد كه غم دنيا را نميخورد و اميدوار است سر به راه شود و اين آخرين باري باشد كه دستگير ميشود. حامد شكارچي، 28 ساله و اهل شهر مريواناست. او را به اتهام حمل سلاح بازداشت كردهاند.
مأموران در بازرسي از خودروي او يك ساك پر از اسلحه كمري كشف كردند با اين وجود همه چيز را منكر ميشود:«هر كي ديوارش كوتاه باشه، هر اتهامي به او ميزنند و آخرش ميشود مثل من. من از مريوان راه افتادم به سمت تهران، قبل از حركت رفيقم گفت كه ميخواهد با من بيايد، قبول كردم. ساكش را گذاشت صندوق عقب اما قبل از حركت گفت كاري دارد كه ناتمام مانده و خواست ساكش را به تهران بياورم، قبول كردم. گاز دادم و آمدم تهران. به ميدان آزادي كه رسيدم مأموران خفتم كردند و ساك اسلحه را پيدا كردند. من كه روحم خبر نداشت، حالا اتهامش افتاده به گردنم، از آن رفيق نامردم هم خبر ندارم. آدرس و نشانياش را هم نميدانم!»
محسن 22 سالهاست. بچه محله شاپور و شرارت را از 14 سالگي شروع كرده است. ميگويد محله ما آدم شر زياد دارد، من هم يكي از آن آدمهاي شر. روي تنش را با نگارههايي از افعي و اژدها و نگارههاي چيني خالكوبي كرده است. ميان سينهاش با خط درشت نوشته «بكش تا زنده بماني» علت را كه ميپرسم، ميگويد: رسم بقا همين است. آخرين بار همراه برادرانش با عدهاي از اوباش سرشناس شاپور سرشاخ شده بود كه مأموران او را گرفتار كردند. مأمور بدرقهاش ميگويد: محسن چهارسابقه بازداشت دارد كه يكي از آنها تعرض به نوجوانی 14 ساله بوده كه بعد خودكشي كرد. محسن درباره آن حادثه ميگويد: «قبول دارم كه من را به اتهام تعرض به آن پسر بازداشت كردند، اما خودكشي او به كار من ربطي نداشته، شنيدم كه به خاطر دوست دخترش خودكشي كرده است.»
به سراغ هر كدام كه ميروي سوابق تاريكي را پيش روي آدم ميگذارند. اوباش شهر مثل افعي هفتسر ميمانند. هر سر كه پليس ميزند سرهاي بيشتري سبز ميشوند. يكيشان ميگويد ما كه نباشيم جوجه لاتها در محل عرض اندام ميكنند.