چند وقت پيش در يكي از شبكههاي اجتماعي به اين متن برخوردم: «يك شلوار سفيد دوستداشتني داشتم كه يك روز ابري پوشيدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت و گلي شد و من بيخيال پياش را نگرفتم به هواي اينكه هر وقت بشويم پاك ميشود ولي نشد. بعدها هر چه شستمش پاك نشد، حتي يك بار به خشكشويي دادم كه بشويند ولي فايده نداشت. آقايي كه توي خشكشويي كار ميكرد گفت: اين لباس چِرك مرده شده. گفت: بعضي لكهها دير كه شود، ميميرند؛ بايد تا زندهاند پاك شوند. خلاصه اينكه چرك مُرده شد و حسرت دوباره پوشيدنش را به دلم گذاشت.»
بعيد نيست اگر بگويم دل آدم هم كم ندارد از لباس سفيد!حواست كه نباشد لكه ميشود؛ وقتي لكه شد اگر پياش را نگيري، ميشود چرك. . . به قول صاحب خشكشويي «لكه را تا تازه است، تا زنده است بايد شست و پاك كرد.»
اين متن دارد به من ميگويد عادتها، وسواسها و وسوسهها اگر زود تشخيص داده شوند، زود هم از ذهن و روان انسان پاك ميشوند و اثر چنداني از خود بر جاي نميگذارند اما اگر در انسان جاگير شوند و آدمي هر روز به تعويق بيندازد در آن صورت پاك كردن آنها از ذهن و ضمير روز به روز دشوارتر خواهند بود و چه بسا هرگز كامل پاك نشوند.