نكتهاي كه در كنار اين مسئله، مورد توجهم هست، اين است كه چه شد كه غربيها، مشخصاً انگليسيها، در اين مسئله كامياب شدند؛ از چه شگردي استفاده كردند كه كامياب شدند؟ در حالي كه مردم كه جمعيت اصلي هستند، ميتوانستند در اختيار علما باقي بمانند و اجازه داده نشود كه شيخ فضلالله جلو چشم همين مردم به دار كشيده شود؛ قاعده قضيه اين بود. به نظر من مشكل كار از اينجا پيش آمد كه اينها توانستند عدهاي از اعضاي جبهه عدالتخواهي - يعني همان اعضاي ديني و عمدتاً علما - را فريب بدهند و حقيقت را براي اينها پوشيده نگه دارند و اختلاف ايجاد كنند. انسان وقتي به اظهاراتي كه مرحوم آسيد عبدالله بهبهاني و مرحوم سيدمحمد طباطبايي در مواجهه و مقابله با حرفهاي شيخ فضلالله و جناح ايشان داشتهاند، نگاه ميكند، اين مسئله را درمييابد كه عمده حرفها به همين است كه اينطور ميگفتهاند. اين حرفها به نجف هم منعكس ميشده و شما نگاه ميكنيد كه همين اظهارات - انسان در كار مرحوم آقا نجفي قوچاني، در آن كتاب و در مذاكراتي كه در نجف در جريان بوده، اينها را ميبيند - و حرفهايي را كه از سوي روشنفكرها و بهوسيله عمال حكومت گفته ميشد و وعدههايي را كه داده ميشد، حمل بر صحت ميكردند. اينطور ميگفتند كه: شما داريد عجله ميكنيد؛ سوءظن داريد؛ اينها قصد بدي ندارند؛ اينها هم هدفشان دين است! اين مسائل در مكاتبات، نامههاي صدر اعظم و... به مرحوم آخوند منعكس شده است. انسان ميبيند كه حساسيت آنها را در مقابل انحراف كم كردهاند، اما حساسيت بعضيها مثل مرحوم آشيخ فضلالله باقي ماند؛ اينها حساس ماندند؛ اصرار كردند و در متمم، آن مسئله پنج مجتهد جامعالشرايط را گنجاندند و مقابله كردند. يك جمع ديگري از همين جبهه، اين حساسيت را از دست دادند و دچار خوشباوري و حُسنظن و شايد هم نوعي تغافل شدند. البته انسان حدس ميزند كه بعضي از ضعف شخصيتيها و ضعفهاي اخلاقي و هواي نفس بيتأثير نبود؛ حالا ولو نه در مثل مرحوم سيدعبدالله يا سيدمحمد، اما در طبقات پايين، بلاشك بيتأثير نبوده كه نمونه واضحش امثال شيخ ابراهيم زنجاني است. اينها بالاخره جزء علما بودند. شيخ ابراهيم هم تحصيلكرده نجف بود هم مرد فاضلي بود، اما تحت تأثير حرفهاي آنها قرار گرفتند و غفلتزده شدند و مقداري هواي نفساني در اينها اثر گذاشت و اختلاف از اينجا شروع شد.
بيانات رهبري در ديدار شوراي مركزي و كميتههاي علمي همايش صدمين سالگرد مشروطيت
9/2/85