ليلا جعفري
خيلي از ما خيلي چيزها را نميدانيم، مثل خيليهاي ديگر. ولي احساسي كه از اين بابت داريم چيست؟ وقتي كسي چيزي از ما ميپرسد كه پاسخش را نميدانيم، ميتوانيم راحت بگوييم، نميدانم؟ آيا شما هم مثل خيليهاي ديگر از اينكه اين را بگوييد، خجالت ميكشيد؟خيلي از ما وقتي فكر ميكنيم كه چيزي را نميدانيم، گاهي احساس حقارت و فكر ميكنيم كه كوچك شدهايم. اين احساس گاهي در ما آنقدر شديد است كه ما را به دروغ گفتن واميدارد. مثلاً ممكن است اگر كسي در خيابان از ما بپرسد كه فلان كوچه در كجا قرار دارد، به او بگوييم، در فلان خيابان، درحاليكه يا مطمئن نيستيم يا ميدانيم كه آنچه ميگوييم صحت ندارد. ولي با وجود اينها با قاطعيت هم ميگوييم، چون دلمان نميخواهد بگوييم؛ نميدانم.
به هر راهنمايي اعتماد نكنيم
حتماً شما هم به نوعي با اين دست از موارد برخورد كردهايد، مواردي از اين دست كه شخصي با اينكه چيزي را نميداند ولي درباره آن اظهارنظر كرده يا حتي سخنراني كند. شايد بارها از اين جملات نادرست و درواقع اظهار فضلها دچار خسارت و اشتباه شده باشيد، شايد هم در مرحله بعدتر، خودتان باعث گمراهي سايرين شده باشيد.
اينگونه رفتارها چه از ما سرزده باشد چه از ديگري، پيامدهاي بدي را به دنبال دارد كه زندگي همه ما را تحتالشعاع قرار ميدهد.
روزي در يكي از خيابانهاي يكي از شهرهاي كشورم به دنبال نشاني ادارهاي بودم كه براي كاري به آنجا دعوت شده بودم. وقتي از مردي كه در آن اطراف بود نشاني را پرسيدم، خيلي مصمم پاسخي به من داد و من هم پي نقشهاي كه او در ذهنم تصوير كرد، راه افتادم. خيابان خلوت بود و آفتاب به شدت ميتابيد. هر چه جلوتر رفتم از اداره خبري نبود. ديگر مطمئن شده بودم كه نشاني را يا اشتباه فهميدهام يا اينكه مرد آن را اشتباه گفته است. ولي با وجود اين چارهاي نداشتم كه باز هم بگردم. بالاخره توانستم پيرمردي را كه كنار يكي از مغازهها كه بر خلاف بقيه مغازهها باز بود، ببينم و نشاني را از او بپرسم. پيرمرد من را به خياباني راهنمايي كرد كه از آن آمده بودم و مرد رهگذر را هم همانجا ديده بودم. ديگر برايم روشن شد كه آن مرد نشاني را يا نميدانسته يا اينكه اشتباه راهنماييام كرده است. وقتي دوباره به همان خيابان پيشين برگشتم، هنوز هم همان مرد آنجا بود. كنار جوي لبه جدول نشسته بود، با ديدن من كه ديگر عصباني هم بودم، رنگ از صورتش پريد. در همان لحظه چند نفر از ساختماني كه او كنارش ايستاده بود بيرون آمدند، گويا مرد منتظر آمدن آنها بود. چون يكي از آنها رو كرد به او و گفت: ببخشيد خيلي طول كشيد، چرا نيومدي تو؟ مرد با دستپاچگي به او نگاه كرد چون هنوز حواسش به من بود. مرد گفت كه نميخواسته مزاحم كار آنها شود، براي همين هم به ساختمان وارد نشده است. مردها هم در پاسخ او چيزي گفتند كه درواقع پاسخ پرسشهاي ذهن من بود. يكي از آنها به مردي كه نشاني را به من اشتباه گفته بود، گفت:« ببخشيد، تو اينجا غريب هستي و حتماً خيلي اذيت شدهاي. »
ديگر بقيه جملات آن دو را نميشنيدم، چون همه چيز را فهميدم. نخواستم آبروي او را در برابر دوستانش بريزم. به ساختماني كه آن مردان از آن بيرون آمدند نگاه كردم، همانجايي بود كه بايد واردش ميشدم، ولي به دليل تعميرات ساختماني، با پارچه و... روي تابلوي آن پوشيده شده بود. شرمندگي از نگاه مرد پيدا بود.
آن روز ياد گرفتم كه در پيدا كردن راه و مسير زندگي به هر راهنمايي اعتماد نكنم. اگر هم اعتماد كردم، مشورت با ديگري را هم در كنارش قرار بدهم.
پرسيدن عيب نيست
از قديم گفتهاند كه پرسيدن عيب نيست، ندانستن عيب است. شايد بشود گفت كه پرسيدن عيب نيست، ندانستن عيب است، ولي از هر كسي پرسيدن هم درست نيست. اين نه تنها احساس بد شرمنده بودن را از بابت ندانستن چيزي از بين ميبرد كه دقت ما را در برابر مسائل زندگي و راهنماها و الگوها بالا ميبرد. در زندگي خيلي چيزها هست كه نميدانيم. درباره ادبيات، تاريخ، مسائل اقتصادي، مواردي كه به مسكن مربوط ميشود، مسائل رايج در زندگي خانوادگي و زناشويي و ... هر كدام از اينها هزار راه تودرتو دارد كه دانستن همه اينها نياز به دانش و تجربه فراواني دارد. طبيعي است كه ما همه اينها را ندانيم. اين به خودي خود چيز بد و خجالتآوري نيست. ولي خيلي بد و خجالتآور است كه از كنار اين ندانستنها بيتفاوت و بياعتنا بگذريم و براي رفع هركدام از آنها از راهنمايي غيرآگاه، كمك بگيريم.
راهنماي مجازي يا واقعي؟
اين روزها اينترنت يكي از راههاي كسب اطلاع و معلومات است. با فشار دادن چند دكمه روي صفحه كيبورد رايانه يا لمس چند نقطه روي صفحه نمايشگر گوشي همراه خود، ميتوانيم به هزار جور اطلاعات درباره هر موضوعي كه بخواهيم دست پيدا كنيم. درواقع هزاران راهنما روبهرويمان قرار ميگيرد و ما را درباره آنچه ميخواهيم راهنمايي ميكند. يعني يك عالمه راهنما روبهروي ما قد علم ميكنند و ميخواهند ما را هدايت كنند! ولي آيا اين راهنماها واقعاً درست ميدانند؟ آيا همانطور كه ادعا ميكنند و دانششان را به رخ ما ميكشند، آگاهي درستي هم دارند؟ همانطور كه همه ميدانيم خيلي از اين آيتمها كه جلوي چشم ما روي صفحه دنياي مجازي رژه ميروند، درست نيستند و منبع درستي هم ندارند. خيلي از آنها نظرات شخصي نگارندههايشان هستند كه با سليقه و اعتقادي كه دارند آنها را نوشتهاند. اين آيتمهاي راهنما، در زندگي واقعي و روزمره ما هم وجود دارند. در همين مقالهاي كه در حال خواندنش هستيم، در تلويزيون، در كتابها يا هر جايي كه فكرش را بكنيد. بسته به نوع پرسش و سؤالي كه داريم تعداد و كيفيت آنها هم پيرامون ما متغير است. ولي ما چطور؟ آيا حواسمان به اين راهنماها است؟ آيا راهنماهايي كه خودشان در غربت گير افتادهاند و راه را نميدانند، براي ما قابل شناسايي هستند؟ آيا به اين راهنماها حواسمان است؟ اين روزها به دلايلي مثل مدركگرايي و اينكه خيليها فكر ميكنند كه اگر بگويند نميدانم، دانشگاهنرفته يا بيمدرك تصور ميشوند، تمام سعيشان را ميكنند تا درباره مسائل مختلف اظهار نظر كنند. بگذريم از اين هم كه مدرك دانشگاهي هم نشانه دانستن و داشتن سواد نيست!
بنابراين « ندانستن » خود را به دست هر كسي نسپاريم. اگر بشود به همه گفت كه نميدانم، ولي نميشود چاله ندانستن را با دانش هركسي پر كرد. ممكن است چاهي درست شود كه آدم را با خودش به قهقرا ببرد. چاله ندانستن را با دانشي پر كنيم كه عميقترش نكند. بعضي راهنماييها ما را دچار سردرگمي كه ميكند هيچ، به جاهاي نادرست هم ميكشاند. ندانستن، راهنما و يادگيري واژههاي مهمي هستند كه در كنار يكديگر به زندگي و روابط ما معني قابل تأملي ميبخشد. اين معني را با راهنماهاي راهگمكرده بيمفهوم نكنيم.