کد خبر: 865720
تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۶
میان «خودت» و « بازی عادت‌ها» فاصله بینداز
اگر از تغییر عادت‌ها به عنوان پروژه‌ای برای یک عمر یاد کنیم، احتمالا سخن به گزاف نگفته‌ایم...
حسن فرامرزی

اگر  از تغییر عادت‌ها به عنوان پروژه‌ای برای یک عمر یاد کنیم، احتمالا سخن به گزاف نگفته‌ایم. شاید کمتر کسی را پیدا کنید که در زندگی دست به گریبان این چالش کهنه و قدیمی نشده نباشد. یک درخت زردآلو، یک درخت زردآلو است. یک ابر، یک ابر است. یک ماهی، یک ماهی است. به قول آن شاعر معروف لهستانی یک پیاز تا آخر یک پیاز است و هر چقدر که در لایه‌ های تودرتوی یک پیاز جلو برو‌ید  می‌بینید که از آغاز تا انتها پیاز است، بدون هیچ تناقض و کشمکشی با خود، اما وقتی نوبت به انسان می‌رسد می‌بینیم که دوسویه‌گری ها و تناقض‌ها و عادت‌هایی که نمی‌تواند تغییرش دهد او را آزار می‌دهد و جز معدودی از انسان ‌های پارسا، از انبیا و ائمه و اولیا که در صلح با خود به سر می‌بردند و توانسته بودند از کشمکش های درون به سلامت عبور کنند، بیشتر آدم ها همچنان درگیر عادت‌هاي کهنه شده در خود هستند، عادت‌هایی که آنها را آزار می‌دهد. عادت‌هایی که از روی سطح آن لیز می‌خورند و سرنگون می‌شوند، مثل وقتی که آدم ها به انتهای سال کهنه می‌رسند و عزمی تازه می‌کنند که عادتی یا عادت‌هایی را در خود تغییر دهند و بنیان نویی در وجودشان بگذارند، اما در همان روزهای اول مقهور عادت‌های کهنه زندگی‌شان می‌شوند، گو اینکه گاه کسانی هم می‌توانند بر سر عهد و پیمان خود بمانند و مصداق آن مصرع زیبای سعدی باشند:«عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی» اما پرسش این است که چگونه می‌توانیم از مرز و تله این عادت‌ها عبور کنیم.  آنچه در ادامه می‌آید اشاره‌ای به چند تکنیک و راهبرد است که احتمالا می‌تواند در این باره راهگشا باشد.
   ‌
تغییر عادت، مسافرتی در درون ما
وقتی شما می‌خواهید عادتی را در خود تغییر دهید، در واقع مسافرتی را آغاز می‌کنید. دقیقا آنچه در عالم بیرون اتفاق می‌افتد در درون شما به شکل دیگری در حال وقوع است. چطور شما وقتی می‌خواهید از شهر تهران به تبریز یا اصفهان بروید این کار را بدون جابه جایی نخواهید توانست انجام دهید؟ در تغییر عادت‌‌ها هم شما به دنبال جابه‌جایی هستید، به عبارت دیگر همچنان که یکجا‌نشینی و سفر با هم قابل جمع نیست در تغییر عادت‌ها هم تصور تغییری بدون طی طریق، رنج و هزینه، یک تصور خام اندیشانه است، اما پرسش این است که این جابه‌جایی چطور اتفاق می‌افتد؟
 
در  جابه‌جايي‌های مرئی یا در دنیای بیرون شما با دو اصل به مقصد می‌رسید. اول  اصل پیوستگی یا consistency و دوم اصل تمرکز یا concentration.  وقتی شما از تهران به سمت مشهد حرکت می‌کنید بیش از همه به دو اصل پیوستگی و تمرکز تکیه کرده‌اید. با اصل پیوستگی مسیر را می‌پیمایید و شهرها را یکی پس از دیگری طی می‌کنید و با اصل تمرکز، مسیر را به سمت مقصد پیش می‌برید. به عبارت دیگر اگر پیوسته حرکت نکنید یعنی حرکت شما تداوم نداشته باشد شما در میانه راه خواهید ماند و  به مقصد نخواهید رسید،‌ این کاری است که شما با اصل پیوستگی انجام می‌دهید، همچنان که در فرهنگ ما اشاره بسیار ظریفی به این ضرورت شده است: «رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود / رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود» مثلا اگر شما در این سفر و به راه افتادن، یک ساعت حرکت کنید و دو هفته یا دو ماه یا دو سال متوقف شوید، به اندازه‌ای که توقف کرده‌اید از مقصد عقب خواهید ماند و از آن سو در این  جابه‌جايي بر اصل تمرکز هم تکیه می‌کنید، چون حتی اگر به صورت پیوسته حرکت کنید اما روی مسیری که  می‌روید تمرکز نداشته باشید جهت حرکت به سمت مقصد نخواهد بود، حتی اگر شما به اندازه 10 برابر مسیری که در خط مستقیم به سمت مقصد دارید را طی کرده باشید.
    ‌
چرا مجنون از شتر پیاده شد و به سمت لیلی رفت؟
مولانا در « فیه مافیه » داستانی شگفت در این باره بیان می‌کند که شرح فوق العاده‌ای بر اصل تمرکز در  جابه‌جايي عادت‌های ماست:«مجنون قصد دیار لیلی کرد، اشتر را آن طرف می‌راند تا هوش با او بود، چون لحظه‌ای مستغرق لیلی می‌گشت و خود را و اشتر را فراموش می‌کرد، اشتر را در ده بچه ای بود، فرصت می‌یافت، باز می‌گشت و به ده می‌رسید. چون مجنون به خود می‌آمد، دو روزه راه را باز گشته بود. همچنین سه ماه در راه بماند، عاقبت افغان کرد که این شتر بلای من است، از اشتر فرو جست و روان شد.»
این داستان به ما نشان می‌دهد که صرفاً پیوستگی برای تغییر عادت ها کافی نیست و تمرکز یک رکن مهم برای طی مسیر در تغییر عادت‌هاست. همچنان که مجنون می‌خواست لیلی را ببیند اما سوار شتری شده بود که او هم می‌خواست بچه‌ا‌‌ش را در دهی که مجنون از آن جا راه افتاده بود ببیند و مجنون وقتی بی‌خود می‌شد و غفلت می‌کرد و تمرکزش را به سمت مقصد از دست می‌داد شتر دوباره به سمت ده حرکت می‌کرد، ما نیز در تغییر عادت‌هایمان همان راه اشتباهی را می‌رویم که مجنون می‌رفت، یعنی سوار شدن بر مرکبی که او نیز تمایلاتی برای خود دارد و می‌خواهد دوباره ما را به سمت همان دهی که از آن راه افتاده‌ایم به سمت همان عادت‌های کهنه شده در ما بازگرداند.
 
بنابراین اگر کسی در زندگی درونی و باطنی خود راه افتاده است که طی سلوک کند و خود را از عادت‌های منفی برهاند در عین حال که باید پیوستگی را مراعات کند از آن سو باید حواسش به تمرکز در مسیر هم باشد. همچنان که اگر مجنون از آن شتر پیاده نمی شد تا ابد هم که راه می‌رفت به لیلی نمی رسید، ما نیز در طی مسیر زندگی در جهت تغییر عادت‌های منفی چنین سرنوشتی در انتظارمان خواهد بود.
    ‌
ذکر یعنی گم نشدن در بازارهای این عالم
اما چطور می‌توان تمرکز را در این راه حفظ کرد؟ یکی از مهم‌ترین راهبردها « تذکر» یا «یادآوری» است. همه انسان‌ها عموماً در معرض نسیان و فراموشی هستند. به قول یکی از عرفا ما را برای کاری به این عالم فرستادند اما چون وارد بازارهای این عالم شدیم و رنگ و لعاب‌ها را به چشم دیدیم فراموش‌مان شد که برای چه به این عالم آمده بودیم. مثل بچه‌ای که پدرش او را فرستاده است از مغازه چیزی بخرد اما او سر راهش چرخ و فلکی را می‌بیند و چنان بی‌خود می‌شود که پولی که برای تهیه جنسی به او داده شده بود صرف  بازی می‌کند.
 
بسیاری از اتفاقات در طول روز اجازه نمی‌دهند ما تمرکز خود را حفظ کنیم. آنها حواس ما را پرت می‌کنند، به دلیل این که در درون این جهان ناامنی‌ای وجود دارد، اما این هم استدلال غلطی است که چون دریا طوفانی است،‌ پس سکان کشتی را باید رها کرد. درست است که وقتی دریا طوفانی است کنترل کشتی سخت‌تر می‌شود اما این به آن معنی نیست که چون دیگر دریا طوفانی است ما هم در جانب طوفان قرار بگیریم. درست است که ما از صبح تا شب در معرض تلاطم های جهان بیرونی و اتفاقات و رخدادها و خبرها هستیم و این رخدادها ما را مثل یک کشتی در آغوش طوفان به این سو و آن سو می‌کشاند اما هنر زندگی این است که کسی بتواند در متن و اندرون همین گرداب‌ها، کشتی را به سلامت جلو ببرد. از این زاویه  راه حفظ تمرکز این است که فرد بتواند در خیزاب های زندگی آرامش خود را حفظ کند و تصویر ذهنی‌اش این باشد که اگر چه این طوفان ها وجود دارد اما من بزرگ‌تر از آن طوفان‌ها هستم و می‌توانم با باور به این که خداوند چیزی را در فوق تحمل من بر من نمی‌باراند در برابر آنها قد علم کنم. مسلماً آنچه در این باره نجات دهنده است باورهای عمیقی است که در ذهن و روان انسان ریشه دوانده است. باور به این که خداوند به کسی ظلم نمی‌کند و اگر کسی خود را در مسیر حق قرار دهد، امدادهای الهی به سمت او خواهد آمد همچنان که آیه شریفه می‌فرماید آنها که الله گفتند و بر سر آنچه اعلام کردند ایستادگی کردند، ملائک و فرشتگان خداوند بر آنها فرود می‌آیند  و به آنها می‌گویند که محزون نباشید و آنها را به بهشت وعده می‌دهند.
 
کسی می‌تواند در طوفان های درون و بیرون در عبور از عادت‌هایش موفق باشد که بداند اگر او درگیر عادتی شده است اولا خداوند به او ظلم نکرده است – این همان رمزی است که یونس در شکم ماهی متوجه شد و ذکر یونسیه گواه همین موضوع است وقتی به درگاه خداوند اعتراف کرد که خدایا تو هرگز به من ظلم نکرده‌اي -  و در ثانی اگر بر هدف خود متمرکز شود راهی به سمت بیرون از عادت‌های کهنه شده باز خواهد شد.
‌   ‌
تو بگو درگیر کدام بازی شده‌ای تا من بگویم کیستی؟
نکته مهم دیگر این است که اگر کسی حقیقتاً دنبال تغییر عادت‌های درون خود است بیشتر از همه باید مراقب باشد که درگیر چه بازی ای شده است.  چند وقت پیش یکی از کارآفرین ها می‌گفت جوان های زیادی را می‌بینم که با اشتیاق کتاب‌های مربوط به کارآفرین بزرگ دنیا و ایران را می‌خوانند و می‌خواهند تبدیل به یک کارآفرین بزرگ شوند اما آنها گاه وارد بازی های اشتباهی می‌شوند، یعنی به تنها چیزی که فکر می‌کنند پول درآوردن است. مثل این است که کسی سوار قطار تهران - مشهد نشده انتظار داشته باشد که نگهبان قطار بگوید:‌ « پیاده شوید، این جا مشهد است. »  
 
این مثالی از گرفتاری برخی از ما در بازی عجله و ناشکیبایی است. چرا ما درگیر این بازی می‌شویم؟ مثل این می‌ماند که شما هنوز درختی را نکاشته، یقه اش را بگیری که یالا! زود باش! میوه  بده! برای این که درختی میوه بدهد مثلا تاکستانی به بار بنشیند باید فصل‌هایی بیایند و عبور کنند و غوره‌هایی سبز شوند، غوره‌هایی که کاملا ترشند و باز دوباره آنقدر آفتاب بر سر این غوره‌ها حاضر شود و بر آنها بتابد که سرانجام این غوره‌ها به انگورهایی شیرین بدل شوند، اما کسی که می‌خواهد غوره نشده به سمت انگور شدن بپرد مسلماً ناکام خواهد ماند.  بسیاری از آدم‌ها دچار این خطا می‌شوند که نکاشته می‌خواهند درو کنند. این یک بازی از دهها و صدها بازی ای است که ممکن است ما در زندگی دچارش شویم و به خاطر افتادن در ورطه هولناک این بازی‌ها زندگی را از دست دهیم.
 
ممکن است کسی دیگر درگیر بازی دیگری باشد مثلا این بازی: « انتظار تشویق و تأييد کار.» گاه حتی بزرگ‌ترين آدم‌ها هم درگیر بازی تأييد می‌شوند. دوست دارند وقتی کاری انجام می‌دهند حتماً به امضای دیگران برسد و تأييدش را از دیگران بگیرند و هر اندازه که شعاع دایره این تأييد وسیع تر باشد احساس پیروزی بیشتری به آنها دست می‌دهد اما این بازی کاملا خطرناک است و معلوم است که چطور زندگی چنین فردی به بازی گرفته می‌شود. شما اگر عملی را به خاطر اصالت ذاتی آن انجام بدهید و بر شما محرز باشد که فلان عمل  را باید انجام بدهید چون واجد یک اصالت ذاتی است به یک مقصدی خواهید رسید و اگر عملی را انجام دهید صرفاً به این خاطر که خوشایند دیگران است و دیگران آن را تأييد خواهند کرد به نقاط دیگری در زندگی خواهید رسید.
    ‌
بین خودت و بازی فاصله بینداز
نکته اساسی و مهم این جاست که اگر کسی می‌خواهد پیراهن کهنه  و عرق کرده عادت‌ها را از ذهن و روان خود دربیاورد یکی از مهم‌ترین کارهایی که باید برای این کار انجام دهد این است که از خود بپرسد در زندگی گرفتار کدام بازی‌ها شده است و سایه کدام بازی‌ها بر سرش افتاده است. این کار باعث می‌شود که بین «بازی» که فرد درگیرش شده مثلا بازی خودشیفتگی، بازی تنفر، بازی پول درآوردن و پول درآوردن و پول درآوردن، بازی بی حوصلگی و «خود او» فاصله بیفتد، یعنی من با فاصله بیشتری به آنچه درگیر شده‌ام نگاه کنم و حساب خودم را از حساب بازی جدا کنم. تا زمانی که من خودم را یکی از بازیگران یک بازی بدانم چطور می‌توانم از آن بازی بیرون بیایم اما به محض این که نگاه تماشاگرانه به بازی پیدا می‌کنم در واقع خود را در سطحی بالاتر از بازی تعریف می‌کنم و می‌توانم با فاصله گرفتن از آن به طور دقیق نگاه کنم که چه می‌کنم و زندگی من به چه سمتی پیش می‌رود.
 
این کار باعث می‌شود از حجم و موج استیصال و درماندگی که افراد در ابتلا به عادت‌هایشان دچارش می‌شوند کاسته شود. وقتی فرد تصور می‌کند که اساساً او به دنیا آمده تا بازیگر عادت‌هایش باشد و این بازی هم تا آخر عمر و لحظه مرگ ادامه خواهد داشت به مثابه «توبه گرگ مرگ است» در آن صورت چطور می‌توان انتظار تغییر در رویه‌ها و تصمیم ها و روش ها داشت اما به محض این که فرد با خود می‌اندیشد که بسیار خب! این عادتی است که من درگیرش شده‌ام اما آیا این اجباری در من است که من تا آخر عمر این نقش را برای خود تعریف کنم و از پوسته‌اش بیرون نیایم؟ یا نه مثلا اگر من درگیر بازی کمبود اعتماد به نفس شده‌ام می‌توان از کمی دورتر به این بازی خیره شد. نگاه کنم که چه عواملی مرا در این بازی نگه می‌دارند و چطور می‌شود از این زمین بازی بیرون آمد. اما همه این اتفاقات زمانی محقق می‌شود که فرد بتواند بین خود و عادت‌هایش تمییز قائل شود و  فاصله‌ای بیندازد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر