کد خبر: 853019
تاریخ انتشار: ۰۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۵
همكلاسي آرام و سربه‌زير ديروزم، چنان فريادي ‌كشيد كه استاد هم از تعجب زبانش بند آمد و به جمله «خونسردي‌تون رو حفظ كنيد» بسنده كرد.
نویسنده: مريم رضوي
 
همكلاسي آرام و سربه‌زير ديروزم، چنان فريادي ‌كشيد كه استاد هم از تعجب زبانش بند آمد و به جمله «خونسردي‌تون رو حفظ كنيد» بسنده كرد. اين‌روزها بخواهيم يا نه، هر چيز باربط و بي‌ربطي به انتخابات مي‌رسد. مني كه بحث‌هاي كلاسي را خيلي خوب هدايت مي‌كنم و از پسشان برمي‌آيم باورم نمي‌شد كه يك بحث ساده انتخاباتي را نتوانم مديريت كنم.
 
ما دانشجويان مستعد، كلاس‌هاي رياضي را هم مي‌توانيم به بحث‌هاي سياسي بكشانيم، چه رسد به جامعه‌شناسي! استاد جامعه‌شناسي‌مان ولي تمايلي نداشت كه بحث‌هاي علمي كلاسش به سمت هيجان‌هاي انتخاباتي برود. اما بالاخره شد آنچه كه نبايد مي‌شد.
تا قبل از آن همه در گروه‌هاي مجازي و صفحات شخصي‌مان به عنوان دانشجويان بافرهنگ نوشته بوديم كه نظر مخالف را با جان و دل مي‌پذيريم و به حق تفاوت نظر هم احترام مي‌گذاريم كه الحق و الانصاف درصد بالايي از همكلاسي‌ها به اين امر پايبند بودند. اما نمي‌دانم چه شد كه آقاي ديمي از كوره در رفت.
 
من فقط گفته بودم كه نبايد دل به هيجانات گذراي انتخابات بدهيم و اگر ذره‌اي دغدغه انتخاب صحيح داريم، خواندن تاريخ معاصر كشورمان امري اجتناب‌ناپذير است و بعد يك مصداق آوردم. آقاي ديمي دنبال حرف مرا گرفت و تأييد كرد و در نهايت نظر مخالفش را به مصداق من اعلام كرد و حين اعلام نظر مخالفش از ادبيات ناخوشايندي استفاده كرد. با صداي آرامي گفتم: «آروم باشيد، استفاده از اين ادبيات خوب نيست» اما او به خودش حق مي‌داد كه عصباني باشد و حين عصبانيت كه حلوا پخش نمي‌كنند، لابد فكر مي‌كرد بايد حين دعوا از هر كلمه‌اي استفاده كرد.
 
صحنه انتخابات را دعوا مي‌ديد و من ديگر نمي‌توانستم آن فضاي متشنج پيش آمده را تحمل كنم. به رسم ادب تا پايان بحث آقاي ديمي نشستم و بعد با بغضي كه به‌زور پنهانش مي‌كردم، اجازه خواستم و از كلاس بيرون آمدم. چند دقيقه‌اي قدم زدم كه سميرا آمد، گفت استاد طرفت را گرفته و به آقاي ديمي تذكر داده كه بايد شأن كلاس را رعايت مي‌كرده؛ «ديمي هم سرش را پايين انداخت و حرف نزد، به نظرم خيلي شرمنده شد، كلاً پسر بدي نيست...» نگذاشتم سميرا حرفش را ادامه دهد، گفتم: «مگه من گفتم پسر بديه، اصلاً من به خوب و بدش چه كار دارم. ما هنوز بلد نيستيم يك بحث ساده رو بدون زد و خورد تموم كنيم، اينه كه اذيتم مي‌كنه» بعد سعي كردم اشك‌ نريزم و يك دفعه به ذهنم رسيد كه «بد هم نشد البته، براي مني كه با هر صداي بلندي كه مي‌شنوم بغض مي‌كنم و نمي‌تونم از خودم يا نظرم دفاع كنم، بدم نيست كه از پيله نازك نارنجي بودنم دربيام» اينها را كه مي‌گفتم خودم هم مطمئن نبودم اعتقاد قلبي‌ام است يا دارم پوششي مي‌سازم كه معلوم نباشد چه ميزان اعتماد به نفسم را با يك داد و فرياد از دست داده‌ام.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار