کد خبر: 852863
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۲:۰۰
خاطرات رزمندگان دزفولي از روزهاي مقاومت و پايداري
مردم دزفول از روزهاي موشك‌باران و پايداري خاطره كم ندارند. آنها شبانه روز با سيلي از حوادث مواجه مي‌شدند و لحظات فراموش‌نشدني زيادي در ذهنشان باقي مانده است.
مردم دزفول از روزهاي موشك‌باران و پايداري خاطره كم ندارند. آنها شبانه روز با سيلي از حوادث مواجه مي‌شدند و لحظات فراموش‌نشدني زيادي در ذهنشان باقي مانده است. غلامحسين سخاوت و محمدحسين افتخاري‌زاده از رزمندگان دزفولي در گفت‌وگو با «جوان» در دو خاطره به مرور آن روزها مي‌پردازند.
 جوانان و موشك
سال64 رژيم بعث عراق به خاطر شكست‌هاي پي در پي از رزمندگان، دزفول را مورد حمله موشكي قرار داد. شب بود، تاريك، چراغ‌ها خاموش، برق قطع، شهر خالي از سكنه، نيروهاي مردمي و بسيج يا در سنگرها بودند يا در مساجد يا زير زمين‌ها و پشتيبان‌ها و جمعي ديگر كه توان رفتن به شهر را داشتند با موتورسيكلت و ماشين به صورت چادرنشيني يا در شهرك‌ها به سر مي‌بردند و دل از شهر و ديار و رزمندگان و بسيجيان و پاسداران و ارتش اسلام نمي‌بريدند.
ناگهان متجاوزين از تاريكي شب سوء‌استفاده كرده و دو فروند موشك به مركز شهر دزفول شليك كردند. صداي انفجار و دود ناشي از انفجار اين دو موشك از دورترين نقطه شهر شنيده مي‌شد و به چشم مي‌آمد. 15 دقيقه بعد شهر يكپارچه پر شد از جوانان آماده كمك‌رساني، موشك‌ها گم شده بود و هيچ كس نمي‌دانست موشك‌ها كجا اصابت كرده. جمعي از جوانان دزفول به صورت سيل‌آسا مي‌دويدند و مي‌گفتند بازار خراطان، مي‌رفتند و مي‌ديدند آنجا نيست. جمعي ديگر مي‌گفتند محله زرگران مي‌رفتند و مي‌ديدند نيست. سياهپوشان – كرناسيان قاپي آقا حسيني- محله پشت سبز قبا مي‌رفتند مي‌ديدند نيست. خدايا پس كجا را زده؟ يكي گفت: بياييد محله فولاديان را زده خانه‌هاي گلي قديمي. راه پيچ در پيچ بود و راه ورود هيچ وسيله‌اي نبود. ميداني بزرگ از انفجار به وجود آمده بود.
تاريكي و ظلمت شب، دور خانه‌هاي كوچك و كوچه‌هاي طاق‌دار قديمي، مردم آتش روشن كردند، چوب آوردند، مشعل روشن كردند، فانوس آوردند  اما از هيچ‌كدام كاري ساخته نبود. فاجعه بالاتر از اين‌ها بود. جوانان فرياد مي‌زدند موتور برق بياوريد.
ناگاه جواني بلند شد ماشين رنو خود را روشن كرد تا از جلو سبز قبا به محله انفجار بيايد. نور چراغ‌هاي رنو بسيار قوي و كمك دهنده بود. همه مي‌گفتند موتور برق آمد. خانه‌هاي اطراف همه احتمال ريزش داشتند. راننده با شجاعت جلو آمد و فرياد مي‌زد راه را باز كنيد.
جوانان راه را باز مي‌كردند تا به طاق كوچه‌اي رسيدند. او با شجاعت و رشادت تمام به جلو مي‌رفت ناگاه طاق بزرگ خشتي كه شايد صدسال مقاومت از خود نشان داده بود به يكباره روي رنو و راننده فروريخت. جوانان  با عجله به كمكش شتافتند. راننده را در آوردند. اما او به آرزوي ديرينه‌اش رسيده بود. او كسي نبود جز شهيد مسعود قنبرزاده از رزمندگان بسيجي مسجد لب خندق و در يك مورد با رشادت و شليك به هواپيماهاي متجاوز عراقي يكي از آنها را سرنگون ساخته بود اما كار او آن شب راه را براي ديگر دلاوران امدادگر و خودروها باز كرد و معبري گشوده شد تا ماشين بعدي به ميدان آمدند و همه مجروحين و شهداي فاجعه انفجار موشك را تخليه كردند.
 حاجي تو پولادي
در دزفول پدري بود راننده ميني‌بوس داراي چهار پسر. خودش به جبهه مي‌رفت و فرزندانش را هم راهي جبهه مي‌كرد. اولين فرزندش محمدرضا شهيد شد. دومي به جبهه رفت او هم شهيد شد. سومي به جبهه شتافت. يك پايش قطع شد. بعد از بهبودي دوباره به جبهه‌ها برگشت. اين بار سومي هم به شهادت رسيد. ديگر كسي جرأت نمي‌كرد به پدر و مادر و خانواده‌اش اطلاع بدهد كه سومين فرزندش هم شهيد شده است.
آيت‌الله قاضي امام جمعه دزفول پير فرزانه‌اي كه نسبت به رزمندگان اسلام علاقه وافري داشت و نسبت به خانواده آنها ارادتي خاص، خودش بلند شد به همراه جمعي از برادران پاسدار به در منزل شهيد رفت. در زد. وقتي پدر شهيد در را باز كرد و آيت‌الله قاضي را ديد به همراه پاسداران به شور و شعف افتاد و با چهره خندان و با لهجه دزفولي گفت: به‌به بفرماييد. قدم رو چشم ما گذاشتيد.
آيت الله قاضي به گريه افتاد و فرمود: حاج پولاد تو پولادي... تو پولادي... تو ديگر پولادي. و گريه كرد... همه گريه كردند....
پدر شهيد گفت: آقا اگر فرزند سومم شهيد شده فداي ابا‌عبدالله، راضي هستيم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار