نويسنده: فرزانه نوريان
شرايط بدي را ميگذراندم. لحظات خوبي سپري نميشد. نميتوانستم در مورد مشكلم با كسي صحبت كنم. حس ميكردم اين مشكل، منحصر به من است و كسي نه تجربه كرده و نه من ميتوانستم بيان كنم. حالا اين سكوت دليلش چه چيز بود، مرا در فكر فرو برده بود و هر لحظه براي من سخت ميگذشت و من احساس ناتواني بيشتري ميكردم. وقتي مضطرب ميشوم آرام و قرار ندارم. بلند شدم تا قدم بردارم تا شايد از بار احساس منفي كه تجربه ميكردم بكاهم. بيهدف بلند شدم و در خانه قدم ميزدم، قدمهايم ياريام نميكرد. خودم را جلوي كتابخانه قديمي ديدم و از سر بيميلي نگاهي به كتابها انداختم. كتاب خاصي نظرم را جلب نكرد اما با خود گفتم بد نيست كتابي را انتخاب و كمي خودم را سرگرم كنم، اين بار نگاه دقيقتري به كتابها انداختم، ناگهان كتاب بنفش رنگي نظرم را به خود جلب كرد، اسمش برايم جالب به نظر آمد، كتاب را برداشتم و همين طور كه قدم ميزدم ورق زدم و شروع به مطالعه كردم. تا به خودم آمدم ديدم دو ساعتي است كه با كتاب مشغولم. احساس بهتري داشتم. در عين اينكه احساس ميكردم جملات و كلمات ناخودآگاه توانسته حس بهتري در من ايجاد كند و حتي راههايي را به رويم بگشايد.
اكنون ديگر احساس درماندگي نميكردم، نميدانم اين كتاب سحر بود يا جادو اما هر چه بود من بهتر بودم و اميدوارتر. همچنان كه ميخواندم: «شما خالق دنياي خويش هستيد، هيچ چيز صد در صد نميتواند شما را به هم ريزد و اين شما هستيد كه بايد سكان امور را به دست بگيريد...»، اين كلمات در ذهنم تكرار ميشد و احساس ميكردم كه سبك شدهام. چون احساس رهايي از تنش را داشتم، انگار كه ساعتها با دوستي كه قضاوتت نميكند صحبت كردهاي!
در اين لحظه بود كه اين جمله كه كتاب بهترين دوست شماست، بيش از پيش در ذهنم تداعي ميشد و واقعاً احساس كردم كه كتاب ميتواند دوست و راهگشا باشد، زيرا بدون منت و بيآنكه قضاوتت كند تو را ياري ميسازد و ما چقدر از اين مهم دوريم. از آن به بعد بود كه در مواقع مختلف حتي در زمان ناراحتي در كنار قدم زدنهاي بيقرارانه و استرس خوردنها كتابي هم در دستم بود و ياد گرفتم بتوانم با آن آرام باشم و راهم را بيابم.
همه ما اين مسئله كه سرانه مطالعه ما بسيار پايين است را قبول داريم و اينكه ما با كتاب بيگانه هستيم، چيز عجيبي نيست، چون فضايي را براي آن قرار ندادهايم و جايي در بين ما ندارد.
همه ما به مراكز خريد، رستورانها و... ميرويم و اگر در ماه يا هفته به اين جور فضاها نرويم كمبود آن را احساس ميكنيم، در صورتي كه براي ما كتاب ديدن و خريدن آن شايد فقط به نمايشگاه سالانه كتاب ختم شود كه البته آن موقع هم يا از سر اجبار و عادت است يا براي گشت و گذار!
حالا واقعاً ما به كجا ميرويم، اينكه ما مردماني هستيم كه دوست داريم بيشتر ببينيم و بشنويم تا بخوانيم؟ در صورتي كه گاهي هيچ چيز جاي خواندن كتاب را نميگيرد و ما اغلب راهي رستوران هستيم تا كتابخانه! آيا هيچ گاه به تفاوت يا شباهت اين موضوع پي بردهايد؟
رستوران رفتن براي دريافت لذت غذايي و تغذيه جسمي است. آيا روح و درون ما نياز به غذايي ندارد؟ رستوران روح ما كجاست؟ كجا برويم كه غذاي روانمان سالم و ارگانيك باشد و روانمان را شاداب كند؟ در عين اينكه تغذيه ميكنيم، براي روانمان نيز بهترين تغذيه سالم را فراهم كنيم. آيا روان ما كماهميتتر از جسممان است؟
پيدا كردن خودمان در اين شرايط سخت نيست. همه چيز بر مبناي نياز و خواست ما ايجاد ميشود و اين ما هستيم كه تعيينكنندهايم. ما غذاي روح خود را فراموش ميكنيم و مقصرش نيز كسي نيست جز خودمان. پس هر چيز از خود ما شروع ميشود. اما اگر بخواهيم بيشتر دقت كنيم كه چرا سرانه مطالعه ما پايين است به بيشترين چيزي كه برميخوريم اين است كه فرهنگ كتابخواني بين ما ضعيف و خاستگاه اصلي اين موضوع نيز خانواده است. تحقيقات و مطالعات در اين زمينه ثابت كرده است معمولاً فرزنداني كه والدين خود را مشغول مطالعه ميبينند بيشتر به اهميت كتاب و كتابخواني پي ميبرند.
شايد اغلب ما داراي كتابخانه باشيم اما كتابخانه هم به نوعي به ويترين و دكور منزل تبديل شده است. حتي جالب است كه بعضيها علاقه شديدي به جمعآوري كتاب دارند اما دريغ از صفحهاي مطالعه آن!
كارشناسان و صاحبنظران اين حوزه دلايل بسياري را براي پايين بودن سرانه مطالعه بيان ميكنند مثل ترافيك كاري زياد افراد، هزينه بالاي كتاب و... اما ما شاهد هستيم كه افراد تايمهاي زيادي را صرف مسائل بياهميت ميكنند و فضايي را براي مطالعه در نظر نميگيرند.
بياييد با خود روراست باشيم. ما چقدر زمان خود را به مسائلي اختصاص ميدهيم كه از درجه اهميت پاييني برخوردار است؟ پس خودمان سر منشأ مسائل يا حل آنها هستيم و از ماست كه بر ماست !
چه خوب است دورهميهايي با عنوان «كتاب هم بخوانيم» راه بيندازيم تا بيش از اين يادمان نرود ما همان ايرانياني هستيم كه بهترين كتابها را نگاشتيم و در اين امر از پيشگامان بوديم. دورهميهايي بگذاريم و با اعضاي خانواده به گردشي از جنس كتاب برويم و تازههاي كتاب را در هر سني تهيه كرده و فرهنگ «كتاب من، كتاب تو، كتاب ما» را راه انداخته و حفظش كنيم.
كتاب، اتفاقات بسياري را رقم ميزند. اگر ما آن را جدي بگيريم، با ايجاد فرهنگ كتابخواني خيلي از فرهنگها را در خانوادههايمان نهادينه ميكنيم و كافي است اول خود به آن باور داشته باشيم و شروع كنيم، خودبهخود خانواده نيز به اين سمت ميرود.
كتابخواني علاه بر افزايش تمركز براي ما، ميتواند مهارتهاي زيادي را به ما و خانوادهمان آموزش دهد. بيشك همه مهارتها را ما نميتوانيم به اعضاي خانواده آموزش بدهيم. بد نيست بدانيم آنچه باعث تحول فردي و جمعي ميشود پايه آن آموزش است و ما با آموزش ميتوانيم زندگي خود و اطرافيانمان را متحول كنيم.
وقت آن است كه كمي بيشتر غذاي روانمان را تأمين كنيم، حالا اگر از نوع فستفود روان هم باشد در ابتدا خوب است چون ما در اين مقوله آنقدر سوءتغذيه داريم و از اين نظر بياهميت بودهايم كه كتابهاي فست فودي هم ميتواند كمككننده باشد.
حالا غذاي ارگانيك روح بماند براي بعد. راستي نزديكترين فست فود روح شما كجاست؟! بيشك از رستوران تا كتابخانه راهي نيست. حتماً در اولين فرصت سري به آنجا بزنيد.