حجتالاسلام والمسلمين ابوذر بيدار، از روحانيون روشنبين و مبارز آذربايجان و شهر اردبيل و داراي سابقهاي روشن و طولاني در تاريخ انقلاب اسلامي است. او از شهيدان پيشگام در تاريخ انقلاب از جمله آيتالله غفاري و آيتالله سعيدي خاطراتي شنيدني دارد كه شمهاي از آن را در گفت و شنود پيش روي و به مناسبت سالروز شهادت مرحوم غفاري بازگفته است. اميد آنكه مقبول افتد.
***
بسم الله الرحمن الرحيم. در برههاي كه بر سه حوزه علميه اردبيل نظارت داشتم و در خدمت طلاب بودم، يكي از پسران آيتالله غفاري به عنوان بازرس سپاه دانش، براي طي دوره سربازي، به اردبيل آمد و از طرف نويسنده معروف، مرحوم سيد غلامرضا سعيدي يادداشتي را برايم آورد كه در آن، او را به من معرفي كرده بود. از اينجا بود كه ابتدا با پسر ايشان و بعدها در جلسات منزل آيتالله حاج شيخ حسين لنكراني با خود ايشان بيشتر آشنا شدم.
در مسجد جامع اردبيل كه در آنجا كارهاي فرهنگي ميكرديم، كتابخانهاي بود كه جوانان در آنجا جمع ميشدند. ايشان در آنجا براي آنها سخنراني سياسي ميكرد. يك بار هم سخنراني تندي كرد و او را همراه عدهاي از طلاب دستگير كردند. همان موقع من هم، به خاطر سخنرانيهاي تندي كه كرده بودم، دستگير و در واقع با او همپرونده شدم. همانطور كه اشاره كردم غير از ارتباط با فرزند شهيد غفاري، در جلسات مرحوم آقاي لنكراني هم، با خود شهيد آيتالله شيخ حسين غفاري كه اغلب موقع ظهر به منزل آقاي لنكراني ميآمد، آشنا شدم. ميآمد و بعد از صرف ناهار و كمي استراحت، ميرفت. من هم هر چند ماه يك بار، به شوق ديدن آيتالله حاج شيخ حسين لنكراني به تهران سفر ميكردم. واقعيتش را بخواهيد اوايل كه سر و وضع خاكي و نامرتب شهيد غفاري را ميديدم تعجب ميكردم، چون چنين وضعيتي را شايسته يك روحاني نميدانستم و پسرش را هم اينطور نديده بودم. بعد كه كمي پرسوجو كردم متوجه شدم ايشان دارد مسجد شهيد شيخ فضلالله نوري را در پشت وزارت كشور بازسازي ميكند. يك بار به آنجا رفتم و ديدم دو معمار و عده زيادي كارگر، مشغول گچبري و بازسازي مسجد هستند. شنيدم شهيد غفاري هزينه بازسازي آن را از تجار آذربايجان و بازاريان تهران تهيه كرده است. شهيد غفاري قصد داشت با اين كار، ياد و خاطره آن شهيد مبارز و مجاهد را زنده نگه دارد. شنيده ميشد وزير كشور وقت به بهانه كمبود جا، ميخواهد اين مسجد را خراب كند و بهجايش براي وزارت كشور پاركينگ بسازد! كه با اين اقدام شهيد غفاري، عملاً به بنبست خورد و پروژه تخريب مسجد منتفي شد.
شهيدآيتالله سيد محمدرضا سعيدي، مرحوم ميرزا جعفر جوادي شجوني، آقا شيخ علي اصغر مرواريد- كه از قم به تهران مهاجرت كرده بود- و با آقاي محمدي شربياني كه در خيابان بوذرجمهري، يك كتابفروشي به نام انتشارات جهان باز كرده بودند.
ما معمولاً ظهرها در منزل آيتالله شيخ حسين لنكراني همديگر را ميديديم. آقاي لنكراني فوقالعاده به ايشان اعتماد و علاقه داشت. همين ديدارها باعث شد به هم اعتماد كنيم و اعلاميههايي را با يكديگر مبادله و درباره موضوعات سياسي بحث كنيم.
بله، آقاي لنكراني خيلي به دكتر شريعتي و حرفهايش حساسيت داشت و ميگفت: او دارد تحت عنوان برادري مذهب تشيع را تضعيف ميكند!
خير، ميدانستم آقاي لنكراني با استاد محمدتقي شريعتي، پدر دكتر شريعتي رابطه صميمانهاي دارد. از طرف ديگر دكتر شريعتي و افكارش را خوب ميشناختم و با او ارتباط داشتم و ميدانستم آقاي لنكراني در اين باره درست فكر نميكند. لذا سعي كردم با شگردهايي نگاه ايشان را نسبت به دكتر اصلاح كنم. يك روز آقاي لنكراني از من خواست كتاب كوير دكتر شريعتي را - كه ناياب بود و دو نسخه از آن را داشتم- به نحوي به دستش برسانم. يك روز شهيد غفاري را فرستاد تا كتاب را از من بگيرد. با ايشان در مسجد جامع قرار گذاشتم. ظاهراً ساواك متوجه اين قرار شده بود، چون بعد از انقلاب - كه پروندهام را در ساواك مطالعه كردم- ديدم در كنار ساير ديدارها و جلسات، اين ديدار را هم گزارش كردهاند. به هر حال آن روز قبل از اينكه شهيد غفاري به ديدنم بيايد، پسر موبوري به سمتم آمد و بسيار نسبت به روحانيت اظهار ارادت كرد و هر جا كه من و شهيد غفاري رفتيم، دنبالمان آمد و اصرار كرد كتاب را بدهم او هم بخواند و التماس و اصرار كه: دلم ميخواهد با شما ارتباط داشته باشم! بعد از انقلاب فهميدم مأمور ساواك بوده است! شهيد غفاري خيلي به دكتر شريعتي علاقه داشت و معتقد بود او جوانها را به اهل بيت(ع) و تشيع علاقهمند كرده است و از اينكه آقاي لنكراني به او تعريض داشت، ناراحت ميشد. يادم هست براي شنيدن سخنراني دكتر شريعتي، چند باري هم به حسينيه ارشاد رفته بود. البته پسرش آقاهادي هم با دكتر شريعتي ارتباطي صميمانه داشت.
اين دستهبندي و اختلافي كه دربارهاش صحبت ميكنيد، تا قبل از پيروزي انقلاب ظهور و بروز زيادي نداشت و به شكلي كه بعدها مطرح شد، مطرح نبود و همه تحت رهبري امام و عليه رژيم شاه مبارزه ميكرديم. البته به قول شما عدهاي از آذريزبانها هم بهطور اختصاصي، دور آقاي شريعتمداري جمع شده بودند. شهيد غفاري با همه علما ارتباط داشت و مخصوصاً علاقه بسيار خاصي به شهيد آيتالله قاضي طباطبايي داشت، اما رهبر نهضت و انقلاب از نظر او هم شخص امام بود و بس!
نسبت به آيتالله شريعتمداري هم احترام قائل ميشد و بدبيني نداشت، اما صرفاً امام را پرچمدار نهضت ميدانست و ميگفت: راه صحيح، فقط راه حاجآقا روحالله است! و خودش هم با همه وجود اين راه را طي ميكرد. ايشان در مسير فعاليتهايش، هيچ مخالفت و ضديت آشكاري با آيتالله شريعتمداري نداشت و حتي يادم هست كه هادي غفاري، مدتي در دارالتبليغ درس ميخواند!
آن موقع در اردبيل بودم و هنوز با شهيد غفاري رابطه نداشتم. خود ايشان هم در اين باره حرفي به من نزد. فقط اجمالاً يادم هست رژيم عده زيادي از علما را دستگير كرد. خود من هم به خاطر دفاع از سخنان امام دستگير شدم. شهيد غفاري هم در تهران و همراه با عدهاي از علما، از جمله شهيد مطهري مدتي در زندان بود.
شهادت تمام مبارزين در پيشبرد نهضت و تقويت حمايت مردم از نهضت، تأثير داشت و شهادت روحانيوني چون شهيد سعيدي و شهيد غفاري تأثير مضاعف داشت. شهادت شهيد غفاري سواي افراط و تفريطهايي كه در مورد آن بيان شده است، تأثير بسيار زيادي بر نهضت گذاشت و رژيم را در شرايطي قرار داد كه نتوانست اوضاع را مديريت كند. شهادت ايشان حركت عجيبي در روند نهضت ايجاد كرد، حركتي كه براي هيچكسي قابل پيشبيني نبود.
ايشان تعريف ميكرد كه: يكي از فرزندان شهيد غفاري در منزل اعلاميه نگه ميداشت و مأموران ساواك ميريزند و اعلاميهها را پيدا ميكنند و ايشان را به كميته مشترك ميبرند. بعد هم ايشان را به زندان قصر ميبرند و رئيس آن سرهنگ زماني- كه بسيار مرد خشني بود - تا چشمش به شهيد غفاري كه محاسن بلندي داشت، ميافتد، فرياد ميزند كه: يا بايد به امام اهانت كني يا ميدهم ريش تو را بزنند! شهيدغفاري زير بار نميرود و سرهنگ زماني بلافاصله به سلماني زندان دستور ميدهد كه ريش ايشان را بزند! اين قضيه خيلي براي ايشان سنگين بود.
ايشان تعريف ميكرد كه آن روزها در هفته، يك روز نوبت حمام داشتند. مرحوم شجوني در صف از آقاي هادي خامنهاي سراغ آقاي غفاري را ميگيرد و ايشان ميگويد كه: به خاطر اينكه ريشش را زدهاند، سخت ناراحت است و از سلولش بيرون نميآيد! مرحوم شجوني فوقالعاده خوشخلق و اهل شوخي بود. ميگويد: برويد و از قول من به ايشان بگوييد: ريش غصه ندارد، دوباره در ميآيد!
مردم مثل انبار باروت، فقط منتظر يك جرقه بودند و از هر فرصتي براي اعتراض استفاده ميكردند. تشييع جنازه شهيد آيتالله غفاري هم به تظاهرات و درگيري كشيد و خبر آن در سراسر ايران پخش شد. خفقان سنگيني بر كشور حاكم بود و كسي جرئت حرف زدن نداشت. اين جور واكنشهاي مردمي، اختناق را ميشكست و ترس مردم ميريخت.
آيتالله غفاري از علماي برجسته قم بود و در تهران، همانطور كه عرض كردم مسجد شيخ فضلالله نوري را احيا كرد و پيشنماز آنجا بود. در تهران نو هم مشغول ساختن يك مسجد بود، لذا مردم ايشان را ميشناختند و شهادتش ابعاد وسيعي پيدا كرد. خبر كشته شدن علما، از جمله آيتالله سعيدي و آيتالله غفاري، بازتاب بسيار گستردهاي داشت و حتي راديوهاي خارجي هم اخبار وقايع مرتبط با آن را پخشكردند.
به نظر من اين حرفها بدگماني است. هر وقت عالمي از دنيا ميرود، رسم است كه يكي از علما يا مراجع تقليد بر جنازهاش نماز ميخواند. آيتالله شريعتمداري هم به عنوان يك مرجع تقليد بر جنازه شهيد غفاري نماز خواند. شايد ساواك هم شيطنتها و موذيگريهاي خود را كرده باشد. يقين ندارم و در اين باره اظهار نظر هم نميكنم، ولي به نظرم حالا كه آيتالله شريعتمداري از دنيا رفته است، پيش كشيدن اين نوع موضوعات و دامن زدن به آنها كار درستي نيست.
بنده از اندك كارهايي كه انجام دادم، احساس رضايت و خرسندي دارم و اگر انقلاب در سال 57 اتفاق نميافتاد، باز هم به فعاليت ادامه ميدادم. خدا را شاكرم كه سهم اندكي در پيروزي انقلاب داشتم. از خدا ميخواهم به كرم خود قبول فرمايد و توفيق ادامه راه را به ما بدهد.