کد خبر: 826272
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۵ - ۲۰:۲۱
«ميرزا كوچك‌خان و احسان‌الله‌خان دوستدار؛ روايت يك چالش» در گفت‌و‌شنود با زنده‌ياد فريدون نوزاد
آسيب‌شناسي نهضت جنگل، سال‌هاست كه ذهن و دل بسياري از تاريخ‌پژوهان معاصر را...
محمدرضا کائینی

آسيبشناسي نهضت جنگل، سالهاست كه ذهن و دل بسياري از تاريخپژوهان معاصر را به خويش مشغول داشته است. اين دغدغه بيشتر پيرامون تعاملات ميرزا با برخي عناصر ناهمگون و ناهمفكر با نهضت، خودنمايي كرده است. گفتوشنودي كه پيش روي شماست، راز همگامي ميرزا با چهرههايي همچون احساناللهخان دوستدار را جسته و درصدد تحليل آن بوده است. مصاحبهشونده ارجمند ما در اين گفتوگو زندهياد استاد فريدون نوزاد است كه از قضاي روزگار، چند روز قبل به رحمت ايزدي پيوست و قسمت چنين بود كه اين گفتوگو، پس از ارتحال وي نشر يابد. يادش گرامي باد.

   

بيترديد مطالعات شما درباره احساناللهخان، يكي از برجستهترين چهرههاي دوستنماي دشمن نهضت جنگل، درخور تأمل و بررسي است. به نظر شما خاستگاه فكري او چيست و چگونه به نهضت جنگل پيوست؟

به نام خدا. تاريخ و شخصيتهاي تاريخي در يكديگر تأثير متقابل دارند. بدين معنا كه هم شرايط و ضروريات تاريخي به برخي از شخصيتها امكان نمود و بروز ميدهند، هم شخصيتها در سير تحولات تاريخي نقش دارند كه ممكن است منفي يا مثبت باشد، لذا همه شخصيتهاي تاريخي بايد با دقت و در چارچوب شرايط زماني و مكاني خود، بررسي شوند.

احساناللهخان هر چند در مجموع به عنوان يك چهره منفي در تاريخ شناخته ميشود، اما در اينكه در نهضت جنگل نقش مؤثري را ايفا كرده، هيچ ترديدي نيست.

اهل كجا بود؟

به احتمال قوي اهل همدان بود، هر چند عدهاي او را اهل يكي از روستاهاي مازندران ميدانند!

از نظر تحصيل و سواد در چه پايهاي بود؟

در جواني سواد خواندن و نوشتن را ياد گرفت، اما در حدي كه بتواند نيازهاي اوليه و ساده خود را برطرف كند. بعد هم به ارتش رفت و در آنجا افسر شد. در آن زمان هم همه كشورها بهنوعي درگير جنگ و انقلاب بودند و شرايط براي احساناللهخان كه جوان بسيار باهوش اما در عين حال هرج و مرجطلب، ناآرام، خودستا، خودنما، سطحينگر، مكار و بلندپروازي بود، كاملاً مستعد و آماده بود. او به خاطر همين روحيه بيقرار، زندگي پرفراز و نشيبي داشت و به دليل كارهاي خودسرانهاي كه از روي بيفكري، عجله و تعصب انجام ميداد، از همان ابتدا مشخص بود سرانجام درستي پيدا نخواهد كرد. امثال احساناللهخان هميشه ميخواهند به سرعت به خواستههاي مشروع و نامشروع خود برسند و كار به اين ندارند كه چه لطمهاي به ديگران خواهند زد؟ در واقع اينجور آدمها، هيچوقت سر درنميآورند واقعاً به دنبال چه چيزي هستند؟ او كمكم معلم سرخانه فرزندان بزرگان شهر خود شد و موقعي هم كه به گيلان آمد، معلم سرخانه فرزندان يكي از بزرگان سياهكل بود.

پس حتماً تا حدي كه بتواند معلم شود، درس خوانده بود! اينطور نيست؟

سروان آبراهاميان در خاطراتش ادعا ميكند: او در پاريس دكترا گرفت! ولي البته در اين باره سند و مدركي ارائه نميدهد. آنچه در پژوهشهايم به آن رسيدهام، اين است كه احساناللهخان حداقل كلاس اول دارالفنون آن دوره را- كه تقريباً حكم دانشگاه امروز را داشت- سپري كرده بود.

فعاليتهاي سياسي خود را چگونه و از چه زماني آغاز كرد؟

احساناللهخان به تهران ميآيد و در آنجا با فردي به نام حسنخان كله رفيق ميشود. اين حسنخان كله عضو كميته مجازات و از تروريستهاي آن كميته بود. اينجور كارها با روحيه احسانالله خان حسابي جور درميآيد، به همين دليل در دو، سه ترور كور هم شركت ميكند.

مگر وثوقالدوله همه اعضاي اين كميته را دستگير نكرد؟

چرا، موقعي كه او كابينه را تشكيل داد، دستور دستگيري و مجازات همه اعضاي كميته مجازات را صادر كرد. عدهاي شناسايي، تبعيد، زنداني و اعدام شدند، ولي معلوم نيست احسانالله خان با چه كلكي توانست فرار كند و به مازندران برود؟ و توسط محمودرضا طلوع مدير روزنامه طلوع رشت، به ميرزا كوچك خان معرفي شد و به آنجا رفت.

مسئوليتش در گروه ميرزا چه بود؟

ميرزا فرماندهي عدهاي را در رشت به او سپرد و او را مسئول رشت و انزلي كرد، اما احسانالله خان چون بسيار عجول و جاهطلب بود، تصميم گرفت ميرزا را عقب بزند و خودش رهبر نهضت جنگل شود! به همين دليل با خالوقربان همپيمان شد.

با توصيفي كه از روحيات احسانالله خان كرديد، مگر جايگزيني او بهجاي ميرزا ممكن بود؟

خير، ميرزا هدفي جز نجات كشور و مردمش نداشت، در حالي كه احسانالله در فكر تسخير دنيا بود و چنين خيالات عجيب و غريبي داشت! ميرزا انسان موحد، مذهبي و وطنپرستي بود كه تنها به مردم خودش ميانديشيد، اما احسانالله بلشويك و كمونيست بود يا دستكم تظاهر ميكرد اينگونه است. ميرزا اهل ايمان و بهشدت مخالف كمونيسم و بلشويسم بود. راه و روش اين دو كاملاً در دو جهت مخالف بود، بنابراين كاملاً طبيعي بود در هيچ نقطهاي به هم نميرسيدند و سازش بين آنها ممكن نبود. اين اختلاف ادامه مييابد تا وقتي كه حكومت تزاري روسها سقوط ميكند و عدهاي از روسهاي سفيد به ايران پناهنده ميشوند. حكومت كمونيستي جديد قفقاز، عدهاي را به فرماندهي راسكولنيكوف و اورژانيكيدزه به ايران ميفرستد تا كشتيها، اموال و سلاحهايي را كه روسها با خود به ايران آورده بودند، برگردانند و به انزلي حمله ميكنند. آنها همين كه قدم به انزلي ميگذارند، از ميرزا دعوت ميكنند با آنها ملاقات كند. ميرزا علاقهاي به ملاقات با بلشويكها و روسها ندارد، از اين رو برادرزاده خود، ميرزا اسماعيل جنگلي را به انزلي ميفرستد، اما روسها اصرار ميكنند بايد با شخص ميرزا صحبت كنيم و تو را قبول نداريم!

چه دليلي داشت روسها به انزلي حمله كنند؟

ميخواستند جنگليها را در برابر عمل انجام شده قرار بدهند و به خواستههاي خود برسند. در هر حال ميرزا در انزلي نزد آنها ميرود.

ظاهراً در اين ماجرا والي گيلان نقش بسيار مؤثري داشت. اينطور نيست؟

بله، ميرزااحمدخان اشتري والي گيلان، مرد پاكباز و انديشمندي بود. موقعي كه ميرزا قصد داشت براي ملاقات با بلشويكها به انزلي برود، ميرزا احمدخان تازه وارد رشت شده بود و تصميم گرفت با ميرزا ملاقات كند. تازه هم خبر رسيده بود روسها ميخواهند توسط «حزب مساوات و عدالت» قفقاز، به ايران حمله كنند! ميرزا احمدخان از ميرزا خواهش ميكند به رشت بيايد و در آنجا اقامت كند، چون به اين ترتيب مردم با حضور او در بين خودشان، احساس امنيت ميكنند و ميتوانند در برابر دشمن بايستند. در آن زمان ايران، يك كشور بيقانون و بيدر و دروازه بود كه هر كسي كه فرصت پيدا ميكرد، در آن تركتازي ميكرد! ميرزااحمدخان بالاخره موافقت ميرزا را جلب ميكند كه با امضاي او اعلاميهاي چاپ شود و ميرزا احمدخان آن اعلاميه را نزد خود نگه دارد و اگر دشمن حمله كرد، آن اعلاميه بين مردم پخش شود و اقدامات لازم صورت بگيرد. همين كه روسها وارد رشت ميشوند، ميرزااحمدخان اعلاميهاي را در بين مردم - كه وحشتزده شده بودند- پخش ميكند و مردم نسبتاً آرام ميگيرند. ميرزا از فومن به انزلي ميرود و در كشتي با كلنل راسكولينكوف ملاقات ميكند.

حرف حساب روسها چه بود؟

آنها به ميرزا گفتند: دوره رخوت گذشته است و بايد انقلاب كنيد!

با چه حقي چنين توصيهاي ميكردند؟

بايد يكي از خود آنها ميپرسيد شما در كشور ما چهكارهايد كه دستور ميدهيد چه كاري بشود چه كاري نشود؟ از اين گذشته ميرزا آدمي نبود كه درباره دين و وطن خود زير بار توصيه كسي برود، لذا در رشت حكومت جمهوري اعلام ميكند و خودش در رأس قرار ميگيرد، اما راسكولينكوف و اورژانيكيدزه دستبردار نيستند و ميگويند: ميرزا حتماً بايد در كابينه خود چند تن روس، از جمله خانمي به اسم مادام بوله را شركت دهد! ميرزا زير بار اين خواسته روسها مبني بر حضور مادام بوله در كابينهاش نميرود. سرانجام يكي، دو نفر از روسها براي اينكه مردم حساس نشوند، نام خود را تغيير ميدهند و نام ايراني براي خود انتخاب و در كابينه شركت ميكنند. البته اين حكومت خيلي دوام نياورد.

به چه دليل؟

دلايل مختلفي داشت، از جمله اينكه احساناللهخان از همينجا تندرويهاي خود را شروع كرد. حزب كمونيست ايران اولين كميته خود را در انزلي با رياست سيدجعفر پيشهوري (سيد جعفر جمالزادهخلخالي) تشكيل داد. ميرزا دائماً گوشزد ميكرد كه مردم ايران موافق كمونيسم نيستند و نبايد تندروي كرد. او ميگفت: مردم براي آزادي و استقلال قيام كردهاند و با طرح شيوههاي بلشويكي، فقط اعتراض و انتقاد شديد به آنها ميشود و مردم زير بار نخواهند رفت. ميرزا واقعاً مردم را دوست داشت و نميتوانست با رفتارهاي افراطي بلشويكها و مخصوصاً احساناللهخان موافق باشد و معتقد بود: بايد سربازها را دستگير كرد و فراري داد و كاري كرد كه به نهضت جنگل بپيوندند و اگر زير بار نرفتند آنها را بكشيم! نظر احسانالله خان درباره شهرباني و ژاندارمري و ساير مقامات دولتي هم همين بود و خلاصه سرش براي آشوب درد ميكرد.

و بالاخره هم دردسر اساسي درست كرد. اينطور نيست؟

بله، كودتا كرد! ميرزا با فرماندهان ايراني يك سپاه 50، 60 نفري كه در رشت بودند صحبت كرده و به آنها گفته بود تا 12 شب تصميم بگيرند و به او خبر بدهند كه آيا پيشنهادهايش را ميپذيرند يا نه؟

چه پيشنهادي؟

ميرزا به آنها گفته بود يا به جنگليها ملحق شوند كه مورد استقبال او قرار خواهند گرفت يا اسلحههايشان را تحويل بدهند و خود را به تهران برسانند و معرفي كنند. احساناللهخان همراه با چند نفر از جمله سرخوش در ساعت 2 بعد از نيمه شب به سراغ ميرزا - كه ظاهراً در خانه حاجاحمد كسمايي در سبزه ميدان اقامت داشت- ميروند. محافظان ميرزا قضيه را به او خبر ميدهند. ميرزا از خواب بيدار ميشود و نزد آنها ميآيد و ميپرسد: موضوع از چه قرار است كه اين وقت شب به سراغش آمدهاند؟ احساناللهخان ميگويد: آمدهايم اجازه بگيريم به سربازخانه گيلان حمله كنيم!

يعني كودتا؟

به ميرزا نميگويند چنين قصدي دارند. ميرزا به آنها ميگويد در ساعت 12 شب قرار بود جواب پيشنهادش را بدهند، ولي او تا صبح صبر ميكند. البته آنها هم بهتر بود نصفشبي سربازها را اذيت نكنند و تا صبح صبر كنند، ولي البته آنها گوش نميدهند و به سربازخانه حمله ميكنند و عدهاي از سربازها را ميكشند! و البته عدهاي از نيروهاي احساناللهخان هم كشته ميشوند. ناگفته نماند كه افسران تا قبل از ساعت 12 شب، آنجا را ترك كرده و به تهران رفته بودند و فقط چند درجهدار و سرباز مانده بودند.

واكنش ميرزا چه بود؟

ميرزا ترجيح ميدهد به جنگل برگردد و همان نيمهشب راه ميافتند. دار و دسته احساناللهخان كنترل رشت را در دست ميگيرند، ولي البته او خيلي هم به آرزوهاي بلندپروازانه خود نميرسد، چون بلافاصله حزب كمونيسم ايران زمام امور را در دست ميگيرد و در طول چند ماهي كه حكومت سرخ بر سر كار است، چنان بلايي بر سر مردم گيلان ميآورد كه در تاريخ بيسابقه است!

به مصاديقي از اين مصائب اشاره ميكنيد؟

بيش از هشت دهه از عمرم ميگذرد و يك سال بعد از نابودي نهضت جنگل به دنيا آمدم و از 15 سالگي هم مجدانه گشتم تا نهضتيها را پيدا و از آنها اطلاعات دست اولي را كسب كنم. آنچه را كه دارم ميگويم از خود نهضتيها شنيدهام. از جمله كارهايي كه عوامل كودتاي سرخ كردند، اين بود كه مشاهير و ناموران شهر را دستگير و تا گلو در خاك چال و به آنها تكليف ميكردند پول، اموال و املاك خود را به آنها بدهند تا آزاد شوند، وگرنه بايد در آن چال ميماندند تا زنده زنده بميرند! نمونه ديگر، مهاجرتهاي دستهجمعي مردم گيلان از دست ظلم و جور اين كودتاچيان بود كه اسناد و مداركش در بنياد مستضعفان گيلان موجود است.

روسها از اين ماجرا خبر داشتند؟

برخي معتقدند راسكولينكوف و اورژانيكيدزه كه در كشتي بودند، ميدانستند چه خبر است. دليلي هم كه ميآوردند اين است كه آنها به كميته بلشويكها در مسكو تلگراف زده بودند و وزير امور خارجه جواب داده بود: ما از روي احساسات مردم گيلان يا ميرزا كوچك خان نميتوانيم به احساسات مردم ايران پي ببريم، بنابراين بهتر است در راستاي اهداف مردم در آنجا حكومتي را برقرار و ادارات آنجا را به سبك ادارات ما داير و اداره كنيد! لنين هم تلگراف ميزند و ميگويد: مردم ايران به مذهب خود بسيار پايبند هستند و صلاح نميبينم به اين زوديها در ايران انقلاب كمونيستي راهبيندازيم!

چرا روسها اينقدر از احساناللهخان حمايت ميكردند و ريشه اين آشوبها در كجا بود؟

روسها قصد داشتند نوار ساحلي از مازندران تا اردبيل را به كشور خود ملحق كنند و از احساناللهخان با قشون، اسلحه و تجهيزات حمايت كردند. از آن طرف هم حزب كمونيست گيلان را تحريك و عدهاي را كه ظاهراً ايراني بودند، وارد ايران كردند و مصائب زيادي را بر سر مردم آوردند. احساناللهخان كاملاً مزدور بلشويكها و عامل آنها بود و آنان توسط او، تمام اهداف خود را در ايران عملي ميكردند. ريشه آشوبها در قفقاز بود كه ما در انقلاب مشروطه هم از آنها ضربات سختي خورديم. خود شخصيت احساناللهخان هم از همان ابتدا نشان ميدهد چگونه آدمي است. يك آشوبطلب تروريست كه به هيچ اصلي پايبند نيست، آن وقت او چطور ميتواند حكومتي را به راه بيندازد كه خير و صلاح مردم در آن باشد؟ همه زندگي اين آدم مشكوك است!

حيدر عمواوغلي از كي وارد اين قضايا شد و چرا روسها او را نزد ميرزا فرستادند؟

وقتي احساناللهخان اوضاع را به شكلي درآورد كه ديگر كسي نميتوانست او را مهار كند و مرتكب اشتباهات بزرگي ميشد، حيدر عمواوغلي را فرستادند كه در واقع بين نيروهاي جنگلي و نيروهاي احساناللهخان سازش برقرار كند. در اسناد و مدارك آمده است كه حيدر عمواوغلي در واقع مأموريت داشت ميرزا را جذب كند و بعد هم او را از بين ببرد!

ماجراي ملاسرا هم به همين خاطر روي داد؟

بله، قرار بود در ملاسرا، جلسهاي براي آشتي تشكيل شود. ميرزا دائماً به احساناللهخان هشدار ميداد: سعي كن تابع احساسات نباشي و عاقلانه فكر كني و نسنجيده وارد كاري نشوي، ولي احساناللهخان گوش نميداد. حيدر عمواوغلي در جلسات ملاسرا، احسانالله خان را راه نميدهد و همين موضوع باعث ميشود احساناللهخان كينه او را به دل بگيرد. در اينجا ساعدالدوله، پسر سپهسالار تنكابني هم او را فريب ميدهد و احساناللهخان تصميم ميگيرد از طريق مازندران به تهران حمله كند و تا پل زغال هم پيش ميرود، اما نكته جالب اين است كه او با اينكه اهل جنگيدن و آدم باهوشي بود، چطور متوجه نميشود نيروهاي ساعدالدوله در عقب و نيروهاي روس در دو طرف حركت ميكنند و اين نيروهاي خود او هستند كه در وسط جبهه و در معرض خطر قرار دارند؟ روتشتاين، وزير مختار روسيه در ايران براي فرمانده روس پيغام ميفرستد كه وقتي نيروهاي دولتي به احساناللهخان حمله كردند، نيروهاي روس خودشان را به كنار جاده بكشند و از معركه دور كنند. ساعدالدوله هم به نيروهايش دستور ميدهد وقتي قواي دولتي به قواي احسانالله خان حمله كردند، آنها هم از پشت سر به او حمله كنند! از پل زغال تا تهران راه زيادي نبود، اما احساناللهخان گرفتار خيانت افرادي شد كه به او قول همراهي داده بودند، در نتيجه نيروهاي دولتي توانستند نيروهاي احساناللهخان را يا بكشند يا فراري بدهند.

احساناللهخان شكستخورده و نااميد، خود را از جنگلها و كوههاي مازندران به گيلان ميرساند و با ترفندهايي دوباره خود را وارد نيروهاي ميرزا ميكند و به او قول ميدهد بدون اجازه او كاري نكند، اما باز هر جور دلش ميخواهد رفتار ميكند و تحسين افرادي مثل تيمسار كوپال، فرمانده ژاندارمري رضاخان را هم برميانگيزد. تيمسار كوپال در يادداشتهايي كه در مجله ژاندارمري چاپ ميشد، نوشت: احساناللهخان به رضاخان وفادار است! كه البته احساناللهخان با گرفتن 5 هزار تومان از رضاخان به بهانه پرداخت حقوق معوقه نيروهايش، وفاداري خود را در عمل به اثبات ميرساند، اما با اين پول سوار كشتي ميشود و به روسيه ميرود! جالب اينجاست كه اين مبلغ هنگفت، موقعي از طرف رضاخان به احسانالله خان بخشيده ميشود كه دولت ايران آه در بساط ندارد و در دولت پايداري نيست. انگليسيها در فكر غارت جنوب كشور و فرماندهان سياسي واقعي كابينههاي ما هستند و رضاخان اينطور سخاوتمندانه سرمايه اندك مملكت را بذل و بخشش ميكند.

احسانالله خان تحت تأثير چه كساني به مرام بلشويكي گرايش پيدا كرد؟

او در ابتدا نهيليست و معتقد به مخالفت با گذشتهها و نوگرايي- منتها نه نوگرايي از سر تعقل و خرد، بلكه به صورت آنارشيستي و هرج و مرجطلبانه و ارتكاب اعمال نادرست- بود. احساناللهخان هيچوقت از عقل پيروي نكرد و همواره تابع احساسات بود، به همين دليل وقتي مرام بلشويكي مطرح شد، به آن گرويد.

در روسيه چه كرد و سرانجام كارش به كجا انجاميد؟

در يكي از پژوهشها خواندم كه احساناللهخان با كسي به اسم محسني نزد نريمان اوف ميرود و او به آنها اعتراض ميكند: چرا با لباس و اسلحه يك جنگجوي انقلابي نزدم آمدهايد و اگر خيلي اهل جنگ و انقلاب بوديد، چرا همان جا در گيلان نمانديد و كار را به سرانجام نرسانديد؟ خلاصه اينكه بهشدت آنها را تحقير ميكند. يك بار هم قفقازيها ميخواستند فيلمي به اسم دختر گيلك بسازند و احساناللهخان را وادار كردند همان نقشي را كه در گيلان داشت، در آن فيلم بازي كند! احساناللهخان از آنجا يكي، دو نامه به رضاخان مينويسد و به او لقب كاوه آهنگر ميدهد و سعي ميكند برگردد كه البته با كاري كه با پول رضاخان كرده بود، امكانش وجود نداشت.

در هر حال روسها او را محاكمه و محكوم ميكنند و بالاخره هم ميكشند و چنين عاقبت فجيعي پيدا ميكند. اين هم آخر و عاقبت آدمهاي نوكرمآب است كه هيچوقت تلاش نميكنند كشور و مردم خود را بشناسند و به آن احترام بگذارند.

با چنين توصيفاتي كه از اين شخصيت و امثال او كرديد، همواره اين پرسش مطرح ميشود كه چرا ميرزا او را ميپذيرفت و حتي تا سطوح بالاي رهبري نهضت راه ميداد؟

همانطور كه اشاره كردم احساناللهخان را محمودرضا طلوع، مدير روزنامه طلوع كه انسان شريف و نيكوكاري بود و مردم گيلان به خاندان او احترام زيادي ميگذاشتند، به ميرزا معرفي كرد. ميرزا هم انسان بسيار كمرويي بود و معمولاً روي دوستانش را زمين نميانداخت.

چرا بعد از خيانتي كه كرد و رفت، دوباره قبولش كرد؟

او به عنوان يك رزمنده در نهضت براي خودش جايگاهي را دست و پا كرده بود و كنار گذاشتنش، نهضت را دچار اختلاف و تفرقه ميكرد، لذا ميرزا صلاح ندانست او را كنار بگذارد.

چرا بلشويكها با او چنين معاملهاي را كردند؟

حكومتهاي استبدادي و بلشويكي مرامشان همين است. تروريست بودن احساناللهخان امر اثباتشدهاي بود و تا آخر عمر هم دلش ميخواست كشت و كشتار كند! چنين شخصيتي براي هر رژيمي دردسرساز است. مضافاً بر اينكه در دوران استالين حتي سران اوليه انقلاب را هم كشتند، چه رسد به امثال احساناللهخان كه به خاطر روحيه آنارشيستي كه داشت خيلي راحت بهانه به دست بلشويكها داد كه او را از بين ببرند. آدمي كه به رضاخان نامه مينويسد كه «تو كاوه آهنگر هستي، قيام كن و من هم به كمكت ميآيم» تكليفش از نظر بلشويكها معلوم است. او وقتي به روسيه رفت، مسكو اداره دفتر حزب در يكي از استانهاي شوروي را به او داد. بديهي است ارتباطات و حركاتي از اين دست براي مسئول دفتر حزب، از نظر بلشويكها قابل اغماض نبود. آنها هر كس و هر چيزي را فداي آرمانهاي مسلكي خود ميكردند و اين نوع حركات احساناللهخان با آرمانهاي آنها جور در نميآمد.

خالو قربان كه شخصيت مشابهي با احساناللهخان داشت. او چرا از احساناللهخان جدا شد؟

اتفاقاً آنها شبيه هم نبودند و خيلي با هم فرق داشتند. به هر حال احساناللهخان تا حدي تحصيلكرده بود، ولي خالو قربان بهكلي بيسواد بود.

عاقبت خالوقربان چه شد؟

موقعي كه رضاخان به گيلان آمد و ميرزا ناچار شد از راه كوهستان به خلخال برود تا خواهرخواندهاش، عظمت خانم - كه سركرده ايل بود- از او حمايت كند، به خالوقربان و احسانالله خان پيشنهاد ميكند كه خودشان را تسليم كنند كه آنها اين كار را ميكنند. رضاخان ميخواهد به احساناللهخان درجه بدهد كه او زير بار نميرود و ميگويد: ميخواهم به مسكو بروم! به خالوقربان هم درجه سرهنگي ميدهد كه او به خواب شبش هم نميديد! درجه سرهنگي را گرفت و مدتي بعد هم كشته شد. اينها سرگذشتهاي جالبي دارند.

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار