براي معرفي و بررسي زندگي يك عارف هم بايد دقيق بود و هم عميق. دقت براي آنكه بتوانيم زواياي مخفي و لطايف زندگي آنها را بسنجيم و براي آن تحليلي عميق و حقيقي از فرازهاي زندگيشان كنيم. به قول سپهري «چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد...» شايد اينطور ياد گرفتهايم كه هر چه حوادث عجيب و غريب در زندگي بزرگان مشاهده شود، نشانه عظمت بيشتري است، حال آنكه اين نگاه درست نيست، بلكه بعضي از انسانها در اوج بزرگي، زندگي ظاهريشان بسيار عادي و طبيعي است.
در اين ميان مرحوم آيتالله محمدي گيلاني چنان دندانه مهر سكوت بر لب داشت كه جز نشانههاي انگشتشمار از خود نشاني به بيان و بنان نياورد و اين رازي بود كه از ايشان عارفي مكتوم ساخت. همينها بندگان محبوب خدا هستند كه به فرموده امام صادق(ع): «طوبي لعبد نومه، عرف الناس فصاحبهم ببدنه و لم يصاحبهم في اعمالهم بقلبه، فعرفهم في الظاهر و لم يعرفوه في الباطن: خوشا به حال بنده گمنامي كه مردم را ميشناسد، به تن همنشين آنهاست، حال آنكه به دل با كارهاي آنان همراه نيست، آنها را در ظاهر ميشناسد، حال آنكه ديگران باطن او را نميشناسند.»(3)
اكنون در اين اثر دفتر زندگي عارف و فيلسوف بزرگ اسلامي را رقم ميزنيم كه مصداق بارز اين آيه و حديث مذكور است.
يك دهان خواهم به پهناي فلك
تا بگويم شرح آن رشك ملك
زيرا،
وصف ناديده عجب نيست كه من نتوانم
عجب اين است كه من ديدهام و نتوانم
عارفي كه تهذيب و سلوك از او انسان كاملي ساخته بود كه كمالاتش در تمام زمينهها بروز و ظهور داشت. در فقه و اصول مهارت ويژه، در تدريس اسفار ملاصدرا و شفاي بوعليسينا متكي به كتاب نبود، بلكه از خود مطالب بسياري داشت و به لطايف و ظرايف عالي ميپرداخت.
آنگاه كه به منبر ميرفت تا براي عموم سخن گويد، با لحن و لهجه منحصر به فرد خود كه به گفتارش ملاحت خاصي ميبخشيد، آنقدر ساده، صميمي و بيپيرايه بيان ميكرد كه هر شنوندهاي را مجذوب خود ميساخت. در معاشرت و همنشيني اثرگذار بود و عشق، شوق و محبت خدا را كه ميرود تا در گرد و غبار روزمرگيها و عصيانها به فراموشي سپرده شود، دوباره در دلها زنده ميكرد و ديگر بار خدا را در صحنه زندگيها پررنگ مينمود، اما با اين همه ميتوان گفت بيش از اينكه فيلسوفي متقي، فقيهي فهيم، عالمي كامل، مدبري دلسوز، مبارزي شجاع و سياستمداري باشهامت، متهجدي وارسته، دانايي متخلق به اخلاقالله و عارفي كامل و مجتهدي مسلم باشد... عارفي مكتوم و درّي مكنون بود كه رد پايي از خود بهجا نميگذاشت.
«احوالاتش بر زمينيان مجهول و براي آسمانيان معروف بود.»
حافظ رازِ خود و عارفِ وقت خويش بود و پرداختن به ابعاد شخصيت معنوي جناب ايشان هم از عهده منِ گردآلوده فقر معنوي برنميآيد و هم در اين مختصر نميگنجد. هر چند وارستگي، صفا، تواضع و در يك كلمه تخلّق به اخلاق الهي معظمله وي را نسبت به ادبار و اقبال اين جهان و ستايش و نكوهش اين و آن بياعتنا بود. به قول مولوي «عالمي است پر مايه/ آفتابي است در ميان سايه» و لذا در اين نگارينه آنچه در وصفش به قلم آوردم، به حساب ستايشهاي مبالغهآميزي ـ چنان كه شيوه ابناي روزگار است، عليالرسم از صاحبان زر و زور ميكنند ـ نگذاريد. آنچه مينويسم درباره او نهتنها از اين مقوله و نه مبالغهآميز نيست كه مشتي از خروار او و نمونهاي از بسيار است. هر چند دو دهه و اندي ملازمت ركابشان بودهام و در مؤانست از فيض بيان و بنانشان توشهها دارم و در گرماي محبتشان زيستهام خود را در جايگاهي نميبينم كه بتوانم چيزي بنگارم كه درخور شأن آن بزرگمرد باشد و خود شرمندهام، گويي كلمات و عبارات از ذهنم ميگريزند و به دشواري ميتوانم آنچه در ضمير خود دارم به مدد كلك به سلك عبارت بكشم. آنچه اندر دل بود اظهار آن مشكل بود.
جائت النحله برجل من جراد
تو سليماني كن اي عالي نژاد
پينوشتها در دفتر حيات طيبه موجود است.