بازكاوي مناسبات حاكم بر خاندان پهلوي نه به مثابه نوعي سرك كشيدن در مسائل خصوصي يك خانواده كه به عنوان محملي براي شناخت روحيات و منش اين تبار، از اولويتهاي تاريخنگاري معاصر به شمار ميرود. مقالي كه پيش رو داريد، از همين روي نگارش يافته و درصدد بازكاوي مناسبات محمدرضا پهلوي و دخترش شهناز پهلوي است. اميد آنكه مقبول افتد.
***
در زندگي شهناز پهلوي تا قبل از ازدواج او با اردشير زاهدي، چندان نكته درخور تأملي يافت نميشود. او حاصل يك ازدواج تحميلي و ناكام بود و در دوران جدايي مادر و پدر، در نوعي گوشهگيري و اندوه روزگار ميگذراند. در دوره نخستوزيري دكتر محمد مصدق، بسياري از اعضاي خانواده پهلوي براي جلوگيري از اعمال نفوذهاي آنها به سفر اجباري خارج از ايران فرستاده شدند. اين اقدام مصدق به منظور كوتاه كردن دست اين افراد، خصوصاً اشرف صورت گرفته بود كه نفوذ فراواني بر محمدرضا و بسياري از رجال داشت. محمدرضا كه پس از كودتاي نافرجام 25 مرداد 1332 از كشور گريخته و به بغداد و سپس ايتاليا رفته بود، پس از كودتاي امريكايي ـ انگليسي 28 مرداد بازگشت خود را به سلطنت مديون عوامل كودتا ميدانست و تا پايان سلطنت نيز از آنها حمايت اقتصادي كرد. كساني چون زاهديها، برادران رشيديان، شعبان جعفري (بيمخ)، اسدالله علم، پرويز خسرواني، ابوالحسن عميدي نوري و... از افرادي بودند كه هر كدام به پاس خدماتشان از آنها تقدير شد و از امتيازات ويژهاي برخوردار شدند. بيشك بيشترين توجه به عوامل اصلي كودتا، فضلالله زاهدي و فرزندش اردشير معطوف ميشد. فضلالله زاهدي ابتدا به نخستوزيري رسيد و سپس در فروردين سال 1334 به عنوان سفير سيار ايران در اروپا تا پايان مرگ در سوئيس اقامت گزيد و فرزندش ابتدا به سفارت ايران در انگلستان، وزارت امور خارجه، نمايندگي ايران در امريكا و سپس به افتخار دامادي شاه نايل آمد!
ازدواجي با مخالفان بسيار!محمدرضا مايل بود شهناز را به عقد ملك فيصل پادشاه عراق درآورد تا از اين طريق بتواند در عراق نفوذ كند، اما ظاهراً شهناز مايل به اين ازدواج نبود و شاه نيز نتوانست مانند پدرش كه وي را مجبور به ازدواج با فوزيه كرد، او را مجاب به اين وصلت كند.(1) شهناز در ديماه سال 1335 به نامزدي اردشير درآمد و در آبان سال 1336 با او ازدواج كرد و در سال 1337 اولين فرزند آنها به اسم مهناز متولد شد. بر اساس اسناد موجود ظاهراً در دربار پهلوي اين ازدواج مخالفان و موافقان زيادي داشت و حتي بسياري دست خارجي را در اين ازدواج بيتأثير ندانستهاند.در سندي در اين باره آمده است: «يكي از بستگان غلامحسين صاحبديواني اظهار ميداشت با آنكه آقاي اردشير زاهدي مورد علاقه علياحضرت ملكه مادر هستند، معهذا به علت مخالفت شديد علياحضرت ملكه ثريا پهلوي با ازدواج والاحضرت همايون شهناز پهلوي با اردشير زاهدي اين ازدواج تاكنون صورت نگرفته است و حتي مخالفت و اقدامات معظملها در دربار شاهنشاهي با توجه به نفوذي كه در شخص شاهنشاه دارند باعث خنثي شدن اقدامات والاحضرت اشرف و سايرين شده است. گوينده اضافه كرده است كه علاوه بر مخالفت علياحضرت ملكه يك سياست خارجي نيز با ازدواج موافق نيست و با روابط و رفت و آمد زيادي كه بين آقاي اردشير زاهدي و والاحضرت همايون شهناز پهلوي وجود دارد معهذا تاكنون مانع انجام آن شدهاند. شخص مطلعي كه در دربار رفت و آمد دارد ميگفت چون تيمسار سرلشكر بختيار براي بركناري زاهدي اقدامات شديدي و حتي به دستور شاهنشاه با تهديد زاهدي با اسلحه كمري وي را مجبور به نوشتن استعفانامه كردهاند، لذا اردشير با تيمسار بختيار ميانه خوبي ندارد و ايشان را دشمن خود ميشناسد و به همين دليل تيمسار بختيار نيز در جلوگيري از انجام اين ازدواج با كمك علياحضرت ملكه ثريا پهلوي نقش مؤثري را به عهده دارند.»
سرانجام بهرغم همه ديدگاهها و نظرات راجع به اين پيوند شهناز پهلوي با اردشير زاهدي ازدواج كرد. نكته جالب در اين باره شركت نكردن محمدرضا پهلوي در مراسم ازدواج بوده است. (2) بسياري عدم شركت محمدرضا در اين مراسم را ناشي از مخالفت ثريا دانستهاند، در حالي كه به نظر ميرسد ماجرا پيچيدهتر از اين نظرات سطحي است. وجود طيفهاي موافق و مخالف با اين ازدواج و اشاره به نقشهاي خارجي نشان ميدهد اين يك پيوند صرفاً سياسي و بر اساس منافع كشورهاي غربي بوده است. به هر حال آنچه كه راجع به آن در افواه عمومي شايع شده به اين مضمون بود كه شاه از اين طريق از اردشير زاهدي به دليل نقشش در كودتاي 28 مرداد قدرداني كرده است. محمدعلي مسعود انصاري معتقد است شاه به دليل مخالفت ثريا با اين ازدواج مجبور شده در عروسي دخترش شركت نكند. (3)
علل واقعي يك جدايياين ازدواج به دليل عدم پايبندي اردشير زاهدي به زندگي زناشويي چندان طولاني نشد و در سال 1343 به جدايي و طلاق انجاميد. همانگونه كه اين ازدواج با سر و صدا و شايعات صورت گرفت، جدايياش نيز با اظهارنظرهاي فراواني همراه بود. برخي معتقد بودند اين اقدام زاهدي باعث رانده شدن وي از دربار خواهد شد، (4) يا اينكه مجدداً شهناز و اردشير با هم ازدواج خواهند كرد. (5) روند رويدادها نشان داد هيچكدام از اين پيشبينيها به وقوع نپيوست. اردشير زاهدي نه تنها مجدداً با شهناز ازدواج نكرد، بلكه از دربار نيز رانده نشد و تا پايان سلطنت پهلوي نيز نقش مهمي در جريانات سياسي كشور به عهده گرفت. از جمله مطالبي كه در اسناد همين مجموعه آمده نقش شهرام پهلوينيا فرزند اشرف در اين جدايي بوده است. از آنجايي كه وي از كودكي با شهناز همبازي بود و اشرف نيز بر شهناز نفوذ زيادي داشت برخي معتقد بودند شهناز براي ازدواج با شهرام پهلوينيا از اردشير طلاق گرفته است. به نقل از راننده دربار به رابطه شهناز و شهرام اشاره شده است: «من يك شب بعد از مهماني، والاحضرت شهناز و والاحضرت شهرام را سوار كردم. در عقب اتومبيل كاري كردند كه خجالت كشيدم. جعفر گفت مگر والاحضرت شهناز، خانم اردشير زاهدي نبود؟ اكبر گفت چرا جداييشان هم روي همين كارها شده است. يعني اين نقشهها را والاحضرت اشرف ميكشد كه والاحضرت شهناز را براي شهرام بگيرد. اردشير هم كه مرد متعصبي بود از اينطور كارها خوشش نيامد و گفت يا نبايد به تمام كاخها بروي يا اينكه از هم جدا شويم. باز هم والاحضرت اشرف جلو افتاد. آنقدر گفت تا كارشان به طلاق انجاميد، ولي شاهنشاه نگذاشتند زن شهرام شود». (6)
در كنار موارد فوق بايد به رفتارهاي غيرعادي اردشير نيز اشاره كرد كه بسترساز اين جدايي شده بود. اعتياد به مواد مخدر، زنبارگي و... از جمله مواردي است كه بارها در اسناد و خاطرات به آن اشاره شده است.
نقش شهناز پهلوي در آشنايي محمدرضا پهلوي با فرح ديبابر اساس گفتههاي نزديكان دربار پهلوي، شهناز هنگامي كه همسر اردشير زاهدي بود با فرح پهلوي كه براي دريافت كمك مالي به همسرش مراجعه كرده بود آشنا شد و او را براي همسري پدرش كه از ثريا جدا شده بود پيشنهاد ميكند. اسدالله علم در خاطراتش از جمله دلايل رابطه خوب فرح با شهناز را همين مسئله عنوان كرده است. (7) حسين فردوست در خاطراتش راجع به چگونگي ورود فرح به دربار پهلوي مينويسد: «در آن زمان [قبل از ازدواج] فرح كه دختر فقيري بود تمايلات چپ و كمونيستي و با تعدادي دانشجو رفاقت داشت كه يكي از آنها ليلي اميرارجمند بود... چنين دختري كه نميتوانست مورد پسند هيچ مردي باشد ـ براي درك اين ادعا كافي است به آلبوم آن دوران فرح مراجعه شود ـ از فرط استيصال براي كمك مالي به سراغ اردشير زاهدي در حصارك ميرود تا بتواند در پاريس تحصيل و زندگي كند. اگر ندانيم حصارك چيست، شايد مسئله مفهوم نشود. در حصارك ويلايي بود كه اردشير زاهدي با تعدادي از رفقاي جوان خود منتظر شكار دخترها و زنها مينشستند و هر مراجعهكننده از جنس مؤنث اگر مورد پسند زاهدي واقع ميشد بلافاصله به اتاق خواب ميرفتند و اگر مورد پسند زاهدي نبود او را به يكي از رفقايش كه حضور داشتند ميداد كه آنها نيز در همان حصارك به اتاق خواب ميرفتند. اين بود كار و شغل زاهدي و البته به دوستان انگليسي و امريكايي هم چيزي ميرسيد. حال اين دختر با اطلاع از چنين وضعي براي درخواست پول به سراغ زاهدي در حصارك ميرود، يعني خود را تقديم زاهدي كند... بدين ترتيب فرح حصارك «ملكه ايران» ميشود و در مراسم تاجگذاري با آن تشريفات و تجملات كه از تلويزيون ديدهايد تاج بر سر ميگذارد.»(8)
رابطه شهناز با محمدرضا پهلويشهناز هرگز فرزند محبوب محمدرضا نبود و شاه حتی از همان كودكي چندان علاقهاي به او نشان نميداد و اين ديگران بودند كه براي زندگي شهناز تصميم ميگرفتند. اين بيتوجهي تا حدودي به جنسيت او بازميگشت، زيرا محمدرضا براي چند دهه آرزوي داشتن فرزند پسر داشت كه جانشين تاج و تخت وي باشد. به هر روي، علاقه به فرزند پسر كه وارث تاج و تخت شود باعث شد تا شهناز چندان مورد علاقه نباشد. علاوه بر آن جدايي از فوزيه و رفتارهاي غيرعادي شهناز پس از جدايياش از اردشير زاهدي نيز به ناراحتي محمدرضا از وي دامن ميزد، بهطوري كه شهناز را ماليخوليايي معرفي ميكرد. علم مينويسد: «شاهنشاه در باره شهناز دخترشان اظهار نگراني ميفرمودند كه نامزد خويش (محمود زنگنه) را رها كرده است و فرمودند اين دختر دارد ديوانه ميشود و ديوانه است. به افكار ماليخوليايي دچار شده است. عرض كردم زياد باهوش است. فرمودند اگر چيزي كه تو ميگويي هوش است، عين ديوانگي است.»(9)
ماروين زونيس در باره رفتار شاه با شهناز مينويسد: «وي جدايي و طردهايي را كه خود تجربه كرده بود در مورد نخستين فرزندش والاحضرت شهناز تكرار كرد. هنگامي كه اين دختربچه شش ساله شد او را به يك مدرسه خارجي در سوئيس فرستاد. وي به مدت پنج سال در آنجا زندگي كرد بدون آنكه با پدر خود ملاقاتي داشته باشد؛ فقط مادرش ملكه فوزيه از او ديدار ميكرد. در سال 1951 (1330) هنگامي كه 11 ساله شد و درست به اندازه سالهاي نوجواني شاه در خارج از كشور زندگي كرده بود، اجازه يافت براي گذراندن تعطيلات تابستاني به تهران بيايد. در اين ماهها وي در خانه كوچكي در نزديكي كاخ شاه اقامت گزيد و اجازه نداشت در كاخي كه شاه و همسر دومش در آن زندگي ميكردند اقامت كند.» (10)
رفتارهاي نامتعارف شاهزاده خانم!رفتارهاي غيرعادي شهناز نيز اين شكاف را عميقتر ميكرد. بخش زيادي از يادداشتهاي علم به گفتوگوهاي وي با شاه درباره شهناز اختصاص دارد كه در همه آنها محمدرضا پهلوي رضايت نداشتن از شهناز و بيعلاقگي را از وي پنهان نكرده است. وي حتي اسدالله علم را به عنوان قيم شهناز انتخاب و همه كارهاي مربوط به او را به وي واگذار كرده بود: «شاهنشاه فوقالعاده از اين شاهزاده خانم، دختر خودشان نااميد شدهاند. بياندازه متأثر شدم. عرض كردم... آيا رها كردن اين دختر به دست تقدير صحيح است؟ بايد از او پرستاري كرد. بالاخره فرزند شما و به قول معروف پاره جگر شما و چيزي است كه خداوند به شما داده است. چه فرقي با والاحضرت همايوني و شاهزاده خانم فرحناز دارد؟ اگر خود اعليحضرت به او نرسيدهايد، تقصير با كسي نيست. عرايضم خيلي در شاهنشاه مؤثر واقع شد. فرمودند كار او را به عهده تو ميگذارم. هر عمل و اقدامي ميتواني بكن. تو در حقيقت از امروز قيم او هستي.»(11)
اين اظهارات ظريف علم نشان ميدهد محمدرضا ميان فرزندانش تبعيض قائل شده و اصولاً فرزندان فرح را از شهناز بيشتر دوست داشته است. اسدالله علم كه براي سالها از نزديكان دربار بود و به خوبي از مسائل پشت پرده آگاهي داشت بهدرستي رفتارهاي غيرمعقول شهناز را ناشي از بيتوجهي و ضعف شاه دانسته است. وي در يك مورد مينويسد: «در خصوص شهناز صحبت شد. فرمودند به محض آنكه از سفر برگشت سخت به او اخطار كن كه اگر دست از رويهاش برندارد دختر من نخواهد بود. عرض كردم هرگز چنين كاري نميكنم. بچه شماست. به راه نامطلوب و نامطبوعي افتاده است كه شبيه ماليخوليا... است. آن هم در اثر تربيت غيركافي است، [زيرا سرپرستي مادرش را نداشت.] بچه تقصيري ندارد. حالا جز مدارا كردن با او راه ديگري نيست و من اين را خواهم گفت.»(12)
آشنايي با خسرو جهانباني و مقوله «اعتياد»عدم پايبندي اردشير زاهدي به زندگي زناشويي و برخوردهاي آمرانه وي با شهناز سرانجام به جدايي اين دو انجاميد. پس از جدايي شهناز از اردشير وي مدتي با محمود زنگنه نامزد كرد، اما اين رابطه به نتيجه نرسيد و شهناز به سوئيس رفت. شهناز كه دوران كودكي پرتلاطمي داشت و به نظر ميرسد دچار افسردگي نيز بوده است، پس از اين جدايي دچار مشكلات روحي شديدتري شد. همين موضوع سبب گرايش وي به قرصهاي روانگردان و حتي مواد مخدر شد. شهناز در اين موقع به دوستان دوران كودكياش كه از قضا با وي تجانس روحي زيادي داشتند و هر كدام به نحوي دچار بحران روحي و رفتاري بودند نزديك شد. اين جمع كه تعداد آنها به بيش از 15 نفر ميرسيد، غالباً هيپي بودند، از جمله اين افراد ميتوان به آزاده شفيق، كاترين عدل دختر پروفسور عدل ـ كه بعداً در يك ماجراي پر سر و صدا به همراه بهمن حجت كاشاني در غاري در اطراف زنجان كشته شد ـ خسرو جهانباني فرزند سپهبد امانالله جهانباني، علي پاتريك و... اشاره كرد.
خسرو جهانباني كه پيش از ازدواج شهناز با اردشير زاهدي به وي علاقهمند بود، پس از طلاق شهناز با توجه به اوضاع روحي وي به او نزديك شد و با دادن قرصهاي ال. اس. دي و حشيش كوشيد تا به صورت مصنوعي آلام وي را كاهش دهد.
اسدالله علم در خاطراتش بارها به اعتياد اين دو نفر اشاره كرده است. گزارش زير در تاريخ 14/5/1348 به نقل از اسدالله علم براي آشنايي با روحيه شهناز جالب توجه است: «امشب شهناز وارد شد. خودم به فرودگاه رفتم و او را برداشتم و به كاخ سعدآباد بردم. در راه چقدر صحبت و دلالت و خواهش كردم كه تو را به خدا تا شاهنشاه را زيارت نكردهايد خسرو را نبينيد. ايشان قولي به من دادند. بعد هم راجع به مباحث فلسفي صحبت كرديم كه آيا استعمال ال. اس. دي خوب است يا نه؟ عرض كردم جان من! اين دواي پدر سگ سلولهاي دماغ شما را از بين ميبرد و قابل تحمل نيست. ايشان معتقدند مثل سيگار يا قليان است! ياللعجب در تأثير اين پدر سگ روي اين دختر. به هر صورت منزل آمدم و به پدر خسرو، سپهبد جهانباني تلفن كردم كه اگر ميخواهيد كار خسرو به سامان برسد نگذاريد امشب پيش والاحضرت برود. بيچاره به من گفت خسرو پيش علي پسر مرحوم عليرضاست و يك هفته است از پيش ما فرار كرده است. تمام اميدهايم مبدل به يأس شد. بعد به رئيس گارد دستور دادم امشب هيچكس را به كاخ والاحضرت راه ندهيد. گفت چشم. پس از چند دقيقه اطلاع داد خسرو قبل از ورود والاحضرت وارد كاخ شده است.»(13)
آگاهي محمدرضا از نقش جهانباني در اعتياد و نابهنجار شدن دخترش سبب شد تا وي از جهانباني بهشدت نفرت داشته باشد و حتي با طرح اتهاماتي او را به زندان بيندازد، زيرا او را عامل بدبختي شهناز ميدانست. (14)
سرانجام اين دو نفر پس از ماجراهايي كه غالباً با بدنامي و عصبانيت محمدرضا همراه بود به صورتي بسيار خصوصي و بدون تشريفات در خارج از كشور با هم ازدواج كردند. بر اساس نوشتههاي علم اين دو تا سالهاي بعد همچنان به رفتارهاي غيرعادي خود ادامه دادند و اعتياد داشتند. از اواسط دهه 50 بهتدريج شهناز و همسرش رابطه خود را با محمدرضا عادي كرد و از امتيازهاي خانواده سلطنتي بهرهمند شدند. هرچند سهم شهناز از ارثیه فامیلی بیش از 8درصد نبود!
پينوشتها در سرويس تاريخ جوان موجود است.