حدود 40 روز از مأموريتم در مرحله دوم عمليات بيتالمقدس ميگذشت؛ عملياتي كه نتيجه آن منجر به آزادسازي خرمشهر قهرمان شد.
آن روز افسر نگهبان پست فرماندهي منطقه عملياتي تحت پوشش نيروي دريايي بودم. شبهنگام جانشين فرماندهي منطقه عملياتي به من گفت وقت شام است بيا برويم شام بخوريم.
در جواب به او گفتم شما بفرماييد بنده بعد از آمدن معاون افسر نگهباني و تحويل دادن امور نگهباني به او ميآيم.
جانشين منطقه خداحافظي كرد و رفت. بعد از مدت زمان كوتاهي چندين گلوله خمپاره به منطقه استقرار ما اصابت كرد و موجي از خرابي و گرد و خاك و رعب و وحشت ايجاد كرد.
بعد از مدتي كه گلوله باران دشمن تمام شد و آرامش به منطقه بازگشت معاون افسر نگهبان آمد و من محل نگهباني را به مقصد غذا خوري ترك كردم. به محض رسيدن و وارد شدن به سالن غذاخوري همه يكصدا فرياد زدند شهيد زنده آمد. جالب است بدانيد ماجراي اين شهيد زنده چه بود. وقتي مسئولان و فرماندهان منطقه عملياتي در حين صرف شام در غذاخوري بودند منطقه گلولهباران شده بود و يك تركش آتشين سينه پنجره غذاخوري را شكسته و بعد از اصابت به بشقاب غذاي استيل من كمانه كرده و به ديوار روبهرو خورده بود.
در سالن غذاخوري مسئولان و فرماندهان منطقه عملياتي رسم بر اين بود كه صندلي و ميز غذاخوري هر كس مشخص بود و خدمه آشپزخانه ظرفهاي غذاي هر فرمانده را قبل از ريختن و تحويل غذا درجاي مخصوص همان شخص قرار ميدادند و كسي جاي ديگري نمينشست.
از آنجا كه من آن ساعت در غذاخوري نبودم آن اتفاق افتاده بود؛ براي همين بچهها مرا شهيد زنده خطاب ميكردند.
راوي: يكي از رزمندگان نيروي دريايي
تابش آفتاب فرصت نداد
دشمن هواپيمايم را پيدا كند
27 مهرماه يا يكم آبان ماه 1359 بود. همراه با خلبان جاويد دل انور براي بمباران پايگاه الكويته عازم بودم. از درههاي عميق آبدانان و نزديكي ايلام عبور كرديم و به منطقه مسطح داخل عراق رسيديم. 30 تا 40 كيلومتر مانده به هدف ناگهان در سمت چپ، به فاصله نسبتاً دور ديدم يك هواپيماي مشكي شبيه سي - 130 در حال نزديك شدن به پايگاه است. از شماره دو پرسيدم: «هواپيما را زدند؟» جواب داد: «نه!»
گفتم: «اوج ميگيرم براي زدنش، شما پشت من موقعيت مناسب قرار بگير.»
داشتم به هواپيماي مذكور نزديك ميشدم كه متوجه پرواز دو فروند ميگ بالاي سرش شدم. با اين حال اوج گرفتم و با شيرجه به سمت آن، با مسلسل شروع به شليك كردم. لحظاتي بعد هواپيما سقوط كرد و كوهي از آتش به هوا برخاست. هواپيماي منهدم شده از نوع توپولف 16 بود كه حجم زيادي از بمب را حمل ميكرد براي اينكه به دام هواپيماي ميگ نيفتم، سريع ارتفاع را كم كرده و در نزديكي زمين پرواز كردم. خوشبختانه تابش آفتاب حدود ساعت 14 كمك كرد با استتار خوب هواپيمايم آنها مرا پيدا نكنند. وقتي در برگشت به مرز خودي نزديك شدم، صداي افسر رادار را شنيدم كه ميگفت: «هواپيماهاي دشمن سايت رادار آبدانان را بمباران كردند.» گفتم: «ناراحت نباشيد هواپيماي بمبارانكننده را منهدم كردم.» در اين لحظه صداي فرياد كاركنان رادار را شنيدم كه از شوق فرياد شادي سر دادند.