...اسلام حقيقي در ايران همواره دين خود را به جنبشهاي رهاييبخش ايران پرداخته است. سيد عبداله بهبهانيها، شيخ محمد خيابانيها، نمودار صادق اين جنبشها هستند. و امروز نيز اسلام حقيقي دين خود را به جنبشهاي آزاديبخش ملي ايران ادا ميكند. هنگامي كه ماركس ميگويد:«در يك جامعه طبقاتي، ثروت در سويي انباشته ميشود و فقر و گرسنگي و فلاكت در سوي ديگر، در حالي كه مولد ثروت طبقه محروم است» و مولا علي ميگويد:«قصري بر پا نميشود، مگر آنكه هزاران نفر فقير گردند»، نزديكيهاي بسياري وجود دارد. چنين است كه ميتوان در تاريخ، از مولا علي به عنوان نخستين سوسياليست جهان نام برد و نيز از سلمان فارسيها و ابوذر غفاريها. زندگي مولا حسين نمودار زندگي اكنوني ماست كه جان بر كف، براي خلقهاي محروم ميهن خود در اين دادگاه محاكمه ميشويم. او در اقليت بود و يزيد، بارگاه، قشون، حكومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد. هر چند يزيد گوشهاي از تاريخ را اشغال كرد، ولي آنچه كه در تداوم تاريخ تكرار شد، راه مولا حسين و پايداري او بود، نه حكومت يزيد. آنچه را كه خلقها تكرار كردند و ميكنند، راه مولا حسين است. بدين گونه است كه در يك جامعه ماركسيستي، اسلام حقيقي به عنوان يك روبنا قابل توجيه است و ما نيز چنين اسلامي را، اسلام حسيني را و اسلام مولا علي را تأييد ميكنيم
… براي مردماني كه اين كلمات را از زبان خسرو گلسرخي به عنوان واپسين دفاع دردادگاه، از تلويزيون ايران ميشنيدند، سخت بود كه باور كنند اين نكات توسط يك ماركسيست ـ لنينيست گفته ميشود. گذشته از اينكه مار كسيست عملگرا درايران، از شهريور 20 به اين سو، آموزشهاي نظري مستحكمي نديده بود، لحن گوينده اين سخنان نيز نشان ميداد كه وي نه تنها با آموزههاي اسلامي بيگانه نيست، بلكه در لايههاي زيرين انديشه وعمل، بدان دلبسته ووابسته نيز هست. اينك 42 سال از آن روز گار ميگذرد ودرطي اين مدت، واقعيتهاي فراواني دراين باب بازگو گشته است. ازجمله اين موارد سخنان پژوهنده محترم تاريخ معاصر جناب محمدحسن رجبي است كه خود دردورهاي نسبتا طولاني، با گلسرخي هم زندان بوده است. اينك در سالروز دستگيري آن مبارز صادق، حديث مقاومت او را از زبان دوست و هم سلولش پي ميگيريم:ستايشگر شهيدان نواب صفوي و سيدعبدالحسين واحدي
استاد محمد حسن رجبي كه درسن 17 سالگي دستگير و در كميته مشترك ضد خرابكاري با خسرو گلسرخي آشناشده، پايداري وصداقت او در مواجهه با بازجويان وشكنجه گران رژيم را محصول آموزههاي چپ تلقي نميكند وآن را زائيده تر بيت ديني و ملهم از الگوهاي اسلامي ميداند. اوبراين باور است: «براي من اين اطمينان حاصل شد كه ايشان ريشههاي مذهبي دارد، بهويژه كه مادر ايشان زن مؤمن و پارسائي بودند. احساس كردم به آنچه كه ميگويد، صددرصد باور دارد. خصلتهاي اخلاقي ايشان چيزهايي نبودند كه از ماركسيسم زائيده شده باشند و حاصل يك تربيت مذهبي بود كه با ايدئولوژي ايشان عجين شده بود. ايشان در واقع به نفس مبارزه با رژيم احترام ميگذاشت و اين موضوع را از بن دندان قبول داشت و لذا وقتي كه از مبارزين تاريخ معاصر كه در برابر استعمار قد علم كردند، سخن ميگفت، از يك يك آنها با احترام تمام نام ميبرد و آنها را برميشمرد: از جمله ميرزا كوچكخان، شيخ محمد خياباني، ستارخان، نواب صفوي، سيد عبدالحسين واحدي، خسرو روزبه و بهخصوص كساني كه از طبقات پايين جامعه برخاسته بودند. او به افسران تودهاي كه آمدند و در دادگاه عذرخواهي كردند، دشنام ميداد! بعد ميرسيد به مهدي رضايي و مسعود و مجيد احمدزاده. وقتي به اين طيف نگاه ميكردم، ميديدم از همه طبقات در آن بودند. پدرِ مادر ايشان روحاني بود و ايشان با آداب زندگي مذهبي كاملاً آشنا بود، لذا علت دوستي ما با وجود 11، 12 سال تفاوت سن، به اعتقاد من همين ريشهها بود و من احساس كردم ايشان با اين آداب آشناست. صداقتي كه در كلام ايشان بود و جسارت و يكرنگي ايشان بسيار تحسينبرانگيز بود. در سلول ما غير از ايشان فقط يك نفر ديگر بود كه نماز نميخواند. هنگام نماز، ايشان با كمال احترام كنار مينشست تا ديگران نماز بخوانند و كوچكترين نشانه و عملي مبني بر بياحترامي به اعتقادات جمع در ايشان ملاحظه نميشد، در حالي كه چپيها معمولا برخوردهاي بدي داشتند و اسباب زحمت همسلوليهاي خودشان را فراهم مياوردند. يا مثلاً گاهي اوقات ما فكر ميكرديم وقت نماز صبح است، در حالي كه مثلاً ساعت 12 شب بود. ايشان گاهي كه ما متوجه وقت نميشديم، از زندانبان ميپرسيد و به ما ميگفت بلند شويد، وقت نماز صبح است. در كميته مشترك كه بوديم از من ميپرسيد درباره تاريخ اسلام چه ميداني؟ من عمده مطالعاتم در آن دوران كتابهاي دكتر شريعتي بود كه آثار جذابي بودند. همينطور كتابهاي آقاي محمدرضا حكيمي و كلا نويسندگاني كه در آن دوران، آثارشان خوانده ميشد، آن مقداري را كه خوانده بودم و بهخصوص چهرههايي كه ميدانستم از نظر ايشان ميتوانند قهرمان باشند، مثل سلمان و ابوذر و مقداد و حجر را برايشان ميگفتم و بهخصوص سعي ميكردم عبارات زيباي مرحوم دكتر شريعتي را عينا تكرار كنم. وقتي كه تجلي روح عدالتخواهي در اسلام را در چهرههاي صدر اسلام برايشان توصيف ميكردم، ايشان كاملاً شارژ ميشد و تغيير روحيه را در چهره ايشان كاملاً احساس ميكردم. اين نوع مطالب براي ايشان كاملاً تازگي داشت و احساس ميكردم با آثار دكتر شريعتي آن گونه كه بايد آشنا نشده است. ايشان هم متقابلا سعي ميكرد شرح حال قهرمانهاي تاريخ معاصر را براي ما تشريح كند كه من چون در اين موضوع مطالعاتي داشتم، مطالب ايشان برايم تازگي نداشت». (1)
مطرود چپيهاي زندان
رجبي در ادامه روايت خود از روزهاي گلسرخي در كميته مشترك وپس از آن درزندان قصر، به منقولات جالبي درباره پيشينه او از زبان خودش ونيز نحوه رفتار چپيها در زندان با او اشاره دارد. او نامانوس بودن هم سلولي خود با چپيها را، از نكات جالب توجه دردوره محبوس بودن وي ميداند و اين درحالي است كه نام و مبارزات گلسرخي، تا مدتها دستاويز تبليغي جريان چپ به شمار ميرفت. وي دراينباره ميگويد: «بعد از مدتي ايشان از زندگي خودش براي ما ميگفت كه كجا بودم و بعد آمدم تهران و به كارگري پرداختم و شبانه درس خواندم و با خواهر ايرج گرگين ازدواج كردم. زندگي سادهاي دارم و در خيابان شاهآباد يا نادري ايشان گفت كه آخرين بار كتم را در جائي جا گذاشتم و دنبالش هم نرفتم. ميگفت فرزندي دارم به نام دامون كه چند ماهي است او را نديده ام. به نظر ميآمد در خرداد 52 كه اين حرف را ميزد، فرزندش حدوداً 2 ساله بود. من هم گفتم كه از شما شعري خوندهام در «جنگ صدا» به نام دامون كه خبر نداشت چاپ شده و خوشحال شد. قبلا هم نقدهاي هنري او را در زمينه تئاتر و نقاشي در مطبوعات خوانده بودم. بهسختي با هر نوع تجملگرائي مخالف و از روشنفكراني كه به قول ايشان دستگيره دستشوئيشان طلا بود، بيزار بود. من در عالم بچگي گمان ميكردم واقعا همين طور است. مثلاً وقتي ميگفت دستگيره دستشويي منزل احمد شاملو طلاست، ميپرسيدم: «جدي ميگوئيد؟» ميخنديد و ميگفت:«از باب مثال گفتم.» بهشدت از روشنفكران عافيت طلبي كه از مردم فاصله ميگرفتند، مبرا بود. پرونده ما در ساواك تكميل شد و ما را به قرنطينه زندان قصر فرستادند. در آنجا سر ما را تراشيدند و استحمام كرديم و بعد از يك هفته در بندهاي مختلف تقسيم شديم. به نسبت كميته مشترك، در قرنطينه آزادي عمل بيشتري داشتيم، ميتوانستيم در آنجا راه برويم وحياطي داشت كه ميتوانستيم هواي آزاد بخوريم. من هنوز نميدانستم كه در زندان قصر، دو دستگيها شروع ميشود، اما موقعي كه هر يك از زندانيها به سمتي رفتند، معلوم شد كه برحسب ايدئولوژيشان و به عبارت ديگر «نمازخوان»ها و «نماز نخوانها» جدا شدهاند. براي من خيلي سخت بود كه با آن دوستي صميمي كه با آقاي گلسرخي داشتم، حالا از ايشان جدا شوم، چون به ما گفته شده بود كه با چپيها حتي گفتگو هم نكنيد، منتهي من كم و بيش دوستيام را با ايشان ادامه دادم، بيآنكه بگويم زندانيهاي مذهبي چنين چيزي را مطرح كردهاند. بعد از 8 روز، سر ايشان را تراشيدند و آمديم به زندان قصر. در قرنطينه كه بوديم، احساس كردم كه ايشان ظاهراً با خود چپيها هم انسي ندارد و آن گرمي و صميميتي را كه بين چپيها هست، با ايشان برقرار نكردهاند. گهگاه صبحها با هم قدم ميزديم و صحبت ميكرديم. آرمانهاي ايشان همچنان آرمانهاي زندانيان دوره رضاشاه بود و از فرخي يزدي بسيار نام ميبرد. من احساس ميكردم كه كاملاً تنهاست. در آنجا محدوديت صحبت كردن وجود نداشت و اين سؤال براي من مطرح بود كه چرا اينجا كسي را ندارد. من سعي ميكردم هم با طيف مذهبيها رابطه داشته باشم و هم دوستي سابق را با ايشان رها نكنم و نميتوانستم به اينها بگويم كه ايشان در زندان كميته چگونه به زندانيها كمك ميكرد. تا اينكه بعد از 5، 6 روز همگي با هم آمديم به زندان قصر كه در آنجا 400، 500 نفر بودند و ظاهراً مثل اينكه از قبل ميدانستند چه كساني ميآيند و منتظر بودند و ما را به اتاقهاي خاص خودمان فرستادند. ما رفتيم در بخش زندانيان مذهبي و ايشان رفت در بخش زندانيان چپ و از همان اول متوجه شدم كه باز مثل اينكه اين بنده خدا تنهاست. ميگفت:«رجبيجان! بيا با هم قدم بزنيم. » و در موارد مختلف صحبت ميكرديم». (2)
ميخواهند بگويند كه مخالفان اين رژيم، همگي چپ هستند!
صحت و سقم بهانهاي كه دستگيري گلسرخي را درپي داشت، تا هم اينك محل بحث و گمانه ارباب پژوهش است. شايد روايتي كه رجبي دراين باب از زبان گلسرخي به دست داده است، درميان روايات و منقولاتي كه دراينباره باقي مانده، درزمره معتبرترينها باشد. وي دراينباره نقل كرده است: «گفت كه ما يك جمع دوستانه بوديم و گپ و گفتي داشتيم و بحثهاي روشنفكري ميكرديم. ايشان از كسي اسم نميآورد. گفت يك بار يكي از دوستانمان كه فيلمبرداري ميكرد و از طريق تلويزيون به دربار ميرفت، گفت چطور ميشد كه ما يك هفتتيري را در دوربين ميگذاشتيم و در حال مصاحبه با فرح، او را گروگان ميگرفتيم و ميگفتيم تا آزادي زندانيان سياسي ايران، او را آزاد نميكنيم و افكار عمومي جهان را متوجه ايران ميكرديم. ميگفت اين حرف خيلي خام و سطحي مطرح شده بود، ولي آن فرد پس از دستگيري، اين حرف را اعلام كرد و اينها آن را به عنوان يك توطئه براي براندازي رژيم تلقي كردند. خودشان هم ميدانند كه اين فقط يك حرف بوده، ولي ميخواهند بگويند كه مخالفان و براندازان اين رژيم، همگي چپ هستند و به مردم اين طور وانمود كنند كه ما ماركسيست هستيم و به اين ترتيب بين مذهبيها و ماركسيستها شكاف بيندازند. به من گفتهاند اگر تو بيائي و عذرخواهي كني، نهايتا 2 سال حبس ميكشي، ولي اگر نيائي، اعدامت قطعي است. گفت همه متأسفانه تسليم شدند، غير از يك نفر كه باز اسم نياورد و من هم گفتهام كه مرگ را بر خودم ميخرم و حاضر نيستم چنين حرفي بزنم. حتي به او گفته بودند كه اگر قبول كني، يك پست مهم هم در تلويزيون به تو ميدهيم، چون برادر خانمت آنجاست، اما او گفته بود كه اگر ميخواستم خيلي قبلتر از اينها رفته بودم». (3)
ماركسيست ِخرده بورژوا!
درباره شرايط زيستي گلسرخي در زندان، روايت محمد حسن رجبي جزو، معدود رواياتي است كه وجود دارد. تحمل بايكوت درشرايطي كه او به شدت از سوي بازجويان و تهديد گران ساواك تحت فشار بود، نمايانگر همراهان مسلكي وعقيدتي! با اين «رفيق» زجرديده خويش است: «به هرحال در زندان قصر هم ايشان تنها بود و اين مسئله همچنان براي من جاي سؤال داشت. مدتي كه گذشت گفت من به مبارزه مسلحانه اعتقاد ندارم. نميگويم اينها در اين فكرشان صادق نيستند، ولي مبارزه مسلحانه براي جامعه ايران زود است و جامعه ايران هنوز به آن آگاهي سياسي نرسيده، ممكن است بين گروههاي مسلح و مردم فاصله بيفتد و عملا انقلاب سياسي اجتماعي را به تأخير بيندازد. از آنجا كه فضاي فكري و سياسي چپهاي زندان را فدائيان خلق اداره و رهبري ميكردند و آنها سخت معتقد به مبارزات مسلحانه بودند، چنين عقايدي از نظر آنها تجديدنظرطلبانه و به منزلة ارتداد بود و عملا ايشان را بايكوت كرده بودند. مذهبيها هم به دليل اينكه ايشان چپ بود، با او ارتباط نداشتند، مجاهدين خلق هم كه اكثريت زندانيها را تشكيل ميدادند، به تبعيت از چريكهاي فدائي خلق، ايشان را بايكوت كرده بودند و وي عملا تنها بود و با من كه سن و سالي نداشتم، قدم ميزد و گفتگو ميكرد. بماند كه بنده هم در بدو ورود به زندان بايكوت شدم. البته غير از قدم زدن با ايشان، بنده از جهت ديگر هم بايكوت شدم و آن هم اين بود كه عدهاي معتقد بودند پدر بنده، به سبك مجاهدين، زندان نرفته و شكنجه نديده و در نتيجه انقلابي نيست! عامل ديگري كه با آن به ايشان طعنه ميزدند و به اصطلاح خودشان ميگفتند بورژواست، اين بود كه ايشان زخم معده داشت. نميدانم از قبل داشت يا در زندان گرفته بود. شبها كهاش ميدادند. آشهايي كه در آن بند كفش و كابل و حتي تيغ هم پيدا ميشد و يك وجب روغن روي آن و بسيار سنگين بود. من واقعا درد كليه آن زمان را هنوز با خودم دارم. در هر حال ايشان نميتوانست اين آشها را بخورد و نان و شير برايش ميآوردند. يك سفره براي بعضي از زندانيان ميانداختند كه نان و كره و خرما يا نان و شير بود و ايشان هم ميرفت و سر اين سفره مينشست.
اين نوع سلوك از نظر چپها، تمايلات خرده بورژوازي بود و ميگفتند آدم انقلابي بايد هر چيزي را بخورد و اين را ميخورم، آن را نميخورم، نداريم و نتيجه ميگرفتند كه نقد ايشان بر مشي مبارزه مسلحانه فدائيان خلق، در خصلتهاي خرده بورژوائي ايشان ريشه دارد و به اين ترتيب از اين بابت هم بايكوت شده بود. يكي دو ماه بعد كه اخوي بنده به آن زندان آمدند، من به ايشان گفتم كه آقاي گلسرخي چنين شخصيتي دارد و گپ و گفت ايشان با اخوي هم شروع شد و من خوشحال شدم كه ايشان از آن حالت تنهايي و بايكوت درآمد. من به 18 ماه زندان محكوم شده بودم، منتهي چون صغر سن داشتم به 6 ماه تبديل شد و من بايد در 24 آذر آزاد ميشدم». (4)
به هرروي اين مبارزِ به ظاهر چپ، باالهام از پيشينه وتربيت ديني خويش، درواپسين فصل از حياتش، فصلي قابل تحسين از پايمردي ومقاومت را رقم زد واين درحالي بود كه در همان روزگار از جانب رفقاي!خويش بايكوت شده بود. يادش گرامي باد.
پينوشتها:
1 ـ ر. ك به:كتاب ماه فرهنگي تاريخي يادآور، جشن نامه سي امين سال پيروزي انقلاب اسلامي، ميزگرد با محمد حسن رجبي، سيد مهدي طالقاني و غلامرضا امامي
2 ـ ر. ك به:همان
3 ـ ر. ك به: همان
4 ـ ر. ك به: همان