سخت است خانواده ايراني را به دور از هرگونه نگاه «مذبذب» و «غيرستايي» شبهروشنفكري كه در ميان برخي از فيلم و سريالسازان كشورمان متظاهر گشته است به تصوير كشيد. در سريال پايتخت ۲ مولفههاي زيادي از يك زندگي ايراني اسلامي را ميتوان ديد و باورمندانه به آنها احترام گذاشت؛چراكه از عوالم تصنعي برخي اذهان عليل و كوته بين كاملاً به دور و مبراست. در سري دوم اين سريال كه يك شناسنامه و پيشينه موفقي از سري قبل با خود دارد، مسائل پايه و مبنايي تري كه در زندگي خانوادههاي اصيل ايراني وجود دارد مبرز و قابل احصا است.
پايتخت ۲ بدون واهمه از هر گونه هجمه از جانب برخي متأثرين از نگاه روشنفكر زدگي المانهاي مذهبي را به تصوير ميكشد كه هركدامشان فلسفه و تفسيري موسع و جامع دارد. «نماز» مهمترين و البته ريشهايترين فاكتور بندگي هر انساني است كه پايتخت ۲ به دور از هر گونه نمادگرايي بدون منطق يا گرفتار شدن در دام كليشه و تصنعي بودن نمايش اين مهم، مخاطب را دعوت به بندگي و اداي اين فريضه و شناسنامه بندگي خداوند متعال ميكند. سيروس مقدم در پايتخت ۲ پالسهاي تكريم و احترام درخور تحسين نسبت به والدين را بدون پس زدن مخاطب به قاب تلويزيون و اذهان مخاطبانش ارسال ميكند. داستان اصلي و محوري سري جديد اين سريال به سفر گلدسته يك مسجد از شماليترين و سرسبزترين ارتفاعات سرزمين ايران تا داغترين و زيباترين مناطق جنوبي است.
هر چند شايد اگر كارگردان اين سريال تعداد قسمتهاي اين كار را به گونهاي تقسيم ميكرد كه به نوعي بتواند فرهنگ، آداب و رسوم قوميتهاي مختلف كشورمان را به تصوير بكشد، اثري جامعتر از اين كار شكل ميگرفت. هر چند ممكن است برخي از تنگناها و معذوريتهاي سريالسازي باعث موجز شدن فضاي پرداختن به چنين مسائل يا متشابهاتش شده باشد كه نگفتن و ناديده گرفتن اين مصائب قدري بيانصافي است. گلدسته و مناره در فرهنگ اسلامي داراي پيام و اثرهاي متنوعي است كه مهمترين آنها نشانه اقتدار و راست قامتي مسلمانان و اسلام است. ممكن است اين نكته آنگونه كه در اين نوشته مورد نظر است در ذهن كارگردان خطور نكرده باشد اما پرداختن به اين سفر و البته مسافري با ابعاد شخصيتي كاملاً روشن پيام اسلامي و باورمند بودن اين سرزمين را به مخاطب القا ميكند. از طرفي حمل كننده اين سمبل و نماد يك خانواده ايراني است كه حاضر است هر حادثهاي را به جان بخرد، اما گزندي به اين نماد نرسد و قولي را كه متعهد انجام آن شده است به نحو احسن عملي كند. شخصيتهاي اصلي بازيهاي روان و به دور از هر گونه ظاهرسازي مخاطب را با خود همراه ميكنند تا در اتفاقات مختلف با ايشان همذاتپنداري معقول و منطقي داشته باشند.
شخصيتهاي جانبي هم كه به فراخور قصه در سريال حضور دارند به شايستگي توانستهاند از عهده ارسال پيام مورد نظر كارگردان به مخاطب برآيند. با تمام اين تفاسير هر سريال يا اثر تلويزيوني داراي نقايص و كاستيهايي است كه سريال پايتخت۲ هم از اين قاعده مستثنا نبوده و نيست. از جمله اين نكات ميتوان به حضور مداوم و بدون توجيه شخصيت ارسطو در لايه لايه بخشها و حريمهاي كاملاً خصوصي زندگي هما و نقي اشاره كرد. اگرچه علي الظاهر مالك و صاحب كاميون بودن توجيه كارگردان نسبت به اين حضور است اما در بخش هايي از اين سريال حضور يك نفر از فاميلهاي طرفين يك زندگي بدون توجيه است كه هيچ نتيجهاي جز تزاحم براي آنها ندارد.
البته اين مسئله نافي روابط گرم فاميلي نيست، اما با توجه به فرهنگ، سنن و آداب ورسوم ايرانيان ايجاد و محافظت از حريم زندگي شخصي اجازه چنين حضور پررنگ و هميشگي را نميدهد. نكته آخر اينكه اقبال و توجه مخاطبان به چنين سريالي حاوي پيامهاي تأملبرانگيزي براي فيلم و سريالسازان كشورمان است كه گاه با افتادن در ورطههاي سخت و به دور از منطق گمان ميكنند براي جذب مخاطب بايد از خرق عادت و چيزي در حد معجزه بهره برد.