به گزارش جوان، بانيان و حاميان اين متد بر اين باورند كه با استفاده از اين روش، بيش از شيوه اهل فلسفه ميتوانند به سرچشمه اصل و غيرالتقاطي منويات دين دست يابند.
سخن درباره اين مكتب چندي است كه به رسانهها نيز كشيده شده و صفحات فرهنگي پارهاي از پايگاههاي خبري نمايانگر اين رويداد است.
در شرايطي كه ميرود تا سخن از اين طيف از دين پژوهي گستردهاي وسيعتر يابد، درباره بايستههاي بحث درباره مكتب تفكيك، با آيتالله سيد جعفر سيدان از علماي حوزه عمليه مشهد و چهرههاي شاخص دفاع از اين مكتب به گفتوگو نشستهايم. استاد سيدان در اين مصاحبه ضمن اشاره به پارهاي پيش شرطهاي اين رويارويي علمي، بخشهايي از گرايشات اين نحله را به تفسير و شرح نشستهاند.
با سپاس از ايشان كه پذيراي اين گفتوگو شدند.
رويكرد پارهاي رسانهها اعم ازخبرگزاريها و مطبوعات درموردبرخي مصاحبههاي قبلي شماونيزساير مدافعان «مكتب تفكيك»، نشان ميدهدكه بلكه مفيد بودن بحث در باره اين مقوله موردقبول آنان قرارگرفته است، يكي ازدلايل اين رويكرد نيز آن است كه دو طرف اين بحث، علماي حوزهها هستند. اگر پاي روشنفكران به اين بحث باز شده بود، طبيعتاً مثل بسياري از عرصههاي ديگر، عدهاي بياعتماد ميشدند، ولي در حال حاضربرخي چهرههاي موجه حوزهها ي علميه درگير اين بحث شدهاند و همين مسئله اعتماد رسانههاي ديني و انقلابي را جلب كرده و اگر قرار است چنين باشد، چه بهتر كه مباحث به صراحت مطرح شوند. جنابعالي درباره نحوه اين گفت وگوها، جزوهاي داريد به نام «روش مادر گفتگوهاي علمي» كه من در مورد آنها سؤالاتي را عرض ميكنم. شما به عنوان پيشنياز آغاز چنين گفتگوهايي مواردي را ذكر كردهايد، مثل اينكه در گفتگو، هدف بايد رسيدن به حق و حقيقت باشد و نه چيز ديگري، آداب و اخلاق و حقوق اسلامي انساني افرادحفظ شود، توهين وجود نداشته باشد، اختلافات فكري با اختلافات سياسي خلط نشود، افراد مهم و بزرگ، سد رسيدن به حقيقت نشوندو. . . اينها پيشنيازهاي هر گفتگوي علمياي هستند. مگرتاكنون اين موارد از سوي علماي حوزه چه مدافعان مكتب تفكيك يا علماي مخالف باآن ، رعايت نميشده كه شما در موردشان تذكر دادهايد؟
بسماللهالرحمنالرحيم و صل الله علي محمد و آله الطاهرين. بنده در اين جزوه تأكيد كردهام كه طرفين بايد در بحث و مناظره در پي كشف حقيقت باشند و نظر ديگري نباشد و رعايت مسائل اخلاقي بشود و آداب برخوردهاي صحيح اسلامي در نظر گرفته شود. طبعا اين سؤال پيش ميآيد كه مگر تاكنون غير از اين بوده و مگر كسي غير از اين توقع دارد؟
مخصوصاً از حوزهها و علما. . .
همينطور است. انگيزه نوشتن اين جزوه به اين صورت اين بوده كه چندسال قبل وقتي كه من براي پارهاي ازمباحثات به قم ميرفتم. . .
مدرسه آيتالله گلپايگاني؟
بله و در آنجا بحث سنخيت، عينيت و بينونت مطرح بود، اينكه رابطه خدا و خلق و به تعبير درستتر نسبت خدا و خلق، چه نسبتي است، خدا نسبت به كاينات، بينونت دارد يعني هيچ شباهتي در كار نيست؟ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»(۱) است؟ كنهه تفريق بينه و بين خلقه(۲) هست؟ و يا اينكه مسئله، مسئله سنخيت است و در اصل يك حقيقتي اشتراك هست؟ يا عينيت هست؟ اين مباحث مطرح بود كه الان تبديل به يك كتاب شده است. درآن دوره روزنامه جمهوري اسلامي يك مقاله تند و تيزي برعليه اين جلسات منتشركرد. . .
در صفحه حوزهاش. . .
شايد، نوشته بود كه از مشهد حركت ميكنند و پل هوايي ميزنند و به قم ميآيند و در ارتباط با مطالبي ـبه آن صراحتي كه او گفته بود، نميگويمـ بعضي از افكار و افراد را تكفير ميكنند و اين چه عملي است و از اين حرفها! ما هم، چيزي كه در بساطمان نيست، مقوله تكفير است . در كليه آنچه كه از آثار اين حقير هست كه شايد در در حدود ۵۰۰۰ نوار باشد كه در اين باره حرفهايي زدهام و مقداري از آثار كه چاپ شده و قسمتي كه هنوز مخطوط هست و مخطوطش هم در اختيار خيليها ست، در همه اينها، كوچكترين اثري ازتكفير نيست، گفتهايم كه اصلاً كار ما اين نيست. كار ما ابطال يا احقاق و اثبات است.
اينكه اين مطلب باطل است، آن مطلب درست است. به هرحال، درمقاله آن روزنامه، كاملاً مشخص بود كسي كه از مشهد پل هوايي ميزند و به قم ميآيد و درمدرسه آقاي گلپايگاني هم درس ميگذارد ، بنده هستم! ما هم به خاطر اينكه بگوييم روشمان در بحث و گفتگو چگونه است وهرگز از آن روش تخطي نميكنيم، جوابيهاي نوشتيم كه البته چاپ نكردند وبه رغم تذكر بعضي از آقايان، باز هم چاپ نكردند!
درآنجا گفته بوديم روش مااين است كه رعايت ادب را بكنيم و خوب است كه همه اين رعايت را داشته باشند و بنابراين هم ما اين تقيد را داشته باشيم كه به فضل خدا داشتهايم، هم شمايي كه ميخواهيد ما را رد كنيد، مطلبمان را رد كنيد. بانوشتن آن جوابيه گفتيم اقلاً خودمان از خودمان دفاع كنيم كه فردا گفته نشود كه اگر اين چنين نبود، كسي جواب ميداد . اگر آنجا اين جوابيه درج ميشد، ما تكليفي نداشتيم. اگر آنجا آن مطلب منتشرمي شد شد و عكس آن هم درج ميشد، نيازي به اين جزوه نبود.
پس مطالب اين جزوه ناظر است به داوريهاي برخي از مطبوعات و نه لزوماً علما و شخصيتهاي حوزوي.
بله، ما در اين جزوه هيچ خطابي به علما نداريم، بلكه گفتهايم روش ما در گفتگو اين است، اينكه تصورشودعلما آمدهاند و به گونه خاصي گفتگو كردهاند و ما داريم به آنها تذكر ميدهيم، چنين چيزي در اين جزوه مطرح نيست.
معطوف به فضاي علمي وپژوهشي و رسانهاي كشور است. .
بله، همينطور است. ضمن اينكه متأسفانه گاهي اينگونه رفتارهاهم مشاهده ميشود كه اگر خواستيد ميتوانم مواردي را به شما نشان ميدهم كه در مواجهه بابرخي سخنان ما، بحث علمي نكردهاند. اگر هم بحث علمي كردهاند، از آن طرف رفتارهاي نادرست هم داشتهاند كه مكتوب و موجود است، بالنتيجه، به نظر ميرسد كه اين تذكر به جا بوده است.
يعني در واقع دفاعيهاي بوده است در مقابل نسبتي كه به شما وهمفكرانتان داده شده.
و چون ديديم اين دفاعيه چيز بدي هم نيست كه همه بدانند و به نظر ميآيد تذكرات خوبي باشد، در يك جزوه چاپ كرديم.
پرسش بعدي اين است كه معمولادر پشت جلد آثار شما، اين حديث از امام صادق(ع) نقل شده است كه:«كذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِيعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّك بِعُرْوَةِ غَيرِنَا». ضمير اين حديث براي خواننده مبتدي به علماي مخالف بامكتب تفكيك باز ميگردد. درست است كه آنهااز نظر مشرب با جنابعالي و بزرگاني كه در حوزه مشهد به گرايش خاصي مشهور هستند متفاوتند، اما هيچوقت نظرشان اين نيست كه مثلاً با پذيرش فلسفه و استفاده از آن، دارند به حبل ديگري غير از حبل اهلبيت متمسك ميشوند. اما ممكن است تصور خواننده اين باشد كه اساساً هركس جز به اين شيوه دست بيازد، به شيوه ديگري غير از شيوه اهلبيت(ع) متمسك شدهاست. آيا بهتر نبود ذهن مخاطب روشن ميشد كه لزوماً همه كساني كه به فلسفه اعتقاد دارند از نشستن بر خوان معارف اهلبيت(ع) دور نيستند ؟
بله، خلاصه سخن شمااين است كه در پشت جلد بعضي از اين آثار، اين حديث آمده است. اين حداقل يك ايهامي دارد كه يعني كساني در اين مسير حركت نكنند، به روش غير اهلبيت(ع) رفتار كردهاند و اگر فكر كنند كه از شيعيان ما هستند. . .
اشتباه ميكنند و دروغ ميگويند.
چنين ايهامي دارد و بهتر است كه تويي كه ـخطاب به خودم ميگويمـ برنامهات اين است كه رعايت همه مسائل را بكني و مدعي هم هستي كه رعايت هم كردهاي، حتي اين ايهام هم در كارت نباشد. حداقل براي اينكه دامنه ذهنيت افراد توسعه داشته باشد و اينجور نباشد كه. . .
زدگي اوليه ايجاد كند.
و طرف مقابل را در يك ذهنيت خاصي قرار بدهد. در ارتباط با اين كتابها، وقتي كسي مطالبش را بخواند، ميبينيد كه روشي كه در اين كتاب تعقيب ميشود اين است كه به وحي اعتنا شود و با توجه به اينكه مخاطبين اين نوشتهها هم كساني هستند كه وحي را قبول كردهاند، تأكيد بر اين ميشود كه در خودِ وحي هرچه بيشتر دقت و تدبر شود تا معلوم شود مطلب چيست، بنابراين نسبتي داده نشده كه شما به وحي معتقد نيستيد، به خاطر اينكه مخاطب ما، غير از معتقدين به وحي كه نميتوانند باشند، يعني بحثهايي كه مطرح كرديم، بحثهايي است با كسي كه به وحي معتقد است. . .
البته بحث ناظر به عروه اهلبيت(ع) است و نه لزوماً وحي. . .
بالاخره تداوم مسئله وحي ميشوند اهلبيت(ع) و عترت. پس منظور اين نيست كه شما به وحي معتقد نيستيد، بلكه مقصود اين است كه با توجه به اتفاقمان بر وحي، خوب است كه اعتناي بيشتري به وحي بشود كه نشود، كار مشكل خواهدبود. آن وقت اين احاديث را، طرفين در همه مسائل، به عنوان تأكيد بر مطلب. . .
مورد استناد قرارمي دهند.
بله، در آن جهت است كه هرچه بيشتر بر اين تأكيد بشود كه حالا كه وحي را قبول داريم، پس از تدبّر در وحي غفلت نكنيم. بنابراين، جهت تأكيد بر اين مسئله است و نه اينكه ضرورتاً مخاطبين ما كساني مصداق اين حديث هستند و به عروه اهل بيت تمسك ندارند. مطلب دوم ـ كه چون اشاره كرديد، ميگويم ـ در تعريف فلسفه هست كه «علم بحقايق الاشياء علي ماهيته عليها بقدر الطا قة البشريه». آن وقت در بعضي از موارد تصريح ميكنند:«وافق مله الاديان ام خالف»، يعني فلسفه بما هو فلسفه، در مسئله رعايت وحي و عترت واصول اهلالبيت(ع) و. . . ، آزاد است.
اگر تقيد داشت كه ميشد كلام. . .
بله، همينطور است، پس اين در طبع فلسفه هست، والا ميشد كلام، كما اينكه گمانم در صفحه ۶۸ شرح منظومه باشد كه مرحوم حاج ملاهادي سبزواري، اينطور آمده كه:«المتصدين للكشف الحقايق علي اربع فِرق» بعد چند تا تقسيم كردهاند: صوفيه، اشراقيين و فلاسفه و متكلمين. در باره حركت فكري گفتهاند آنها كه مواظب رعايت اديان هستند «هم المتكلمون» يا قيدي ندارند كه:«هم الفلاسفه». عل كل حال، اين حديث در تذ كربه رعايت وحي، بسيار مفيد است كه همواره مراقب باشيم كه بايد رعايت كنيم.
فلسفه هيچ قاعدهاي را از بيرون از خود نميپذيرد و اساساً خودبنياد است. كساني كه در برابر برخي كه هيچ اعتقادي به اصول كلان ديني ما ندارند به فلسفه تمسك ميكنند، مسلما به حبل اهلبيت(ع) چنگ زدهاند، چون اهلبيت(ع)هم وقتي با زنادقه و دهريون مواجه ميشدند، نميتوانستند به معارف ديني خودمان استناد كنند و مجبور بودند فقط به عقل خالص رجوع كنند. . .
در اينكه شبههاي نيست. . .
بنابراين ميگويند اگر در مقام سخن گفتن فلسفي به معارف ديني هم اشاره نكردهايم، اينگونه نيست كه به حبل اهلبيت(ع) چنگ نزده باشيم، بزرگان دين هم در مقابل آنها همين كار را ميكردند.
من طبع فلسفه را گفتم. طبع فلسفه بر اين است، والا آن افرادي كه به اين كار هستند، مسلماً متمسك به اهلالبيت(ع) هستند، بنابراين آنچه كه در آوردن اين حديث مقصود ما بود تأكيد بر. . .
يك اصل مسلط است كه هر دو طرف قبول دارند. شما تلويحاً پذيرفتيد كه وقتي فردي درفلسفه كار كرد ش اين است، چون طبعا با كساني سروكار پيدا ميكند كه هيچ اصل دينياي را نميپذيرند.
خير، مطلق نيست، بحث مسائلي است كه ربطي به منكرين خدا ندارد.
مخصوصاً در دنياي امروز، شبهاتي كه مطرح ميشوند، عنوان «برون ديني» دارند.
مسئله اين است كه در مقوله خدا و پيامبري و وحي هيچ راهي نداريم، الا اينكه از عقل استفاده كنيم كه قطعي است، خود معصومين(ع) اين كار را ميكردند و غير از اين معنا ندارد. به اصطلاح دور لازم ميآيد كه بگوييم خدا هست. چرا؟ چون خدا گفته كه هستم! اينجور استدلال كردن كه مسلمامردود است. در يك مناظره مفصل كه در قم بود، يكي از آقايان كه خيلي هم با هم دوست هستيم، در ضمن صحبت گفتند:«فرق ما و شما اين است كه در باره ماديين و منكرين خدا، ما از عقل استفاده ميكنيم و شما هم از قال الله، قال رسول الله». من در آنجا گفتم:«خيلي متشكريم از آقاياني كه اين جلسه را درست كردهاند تا اين اتهامات مطرح بشوند». گفتم:«حداقل ۲۰ سال است كه من در مشهد دارم اين كار را ميكنم، ديگرآقايان حوصله نميكنندوعمدتا منكرين خدا را پيش من ميفرستند. حتي بعضي از آيات كه خدا رحمتشان كند، وقتي حوصله نميكردند با يك جوان كمحوصله بحث كنند، او را ميفرستادند پيش من كه با او صحبت كن. ما حتي يك بار هم نگفتيم قال الله و قال رسول الله و. . . من قال بذالك فهومجنون! اين را كه گفتم دو معنا پيدا ميكرد. يعني اگر ما اين را بگوييم مجنون هستيم يا اگر كسي اين نسبت را به ما بدهد كه خندهاي حضار را گرفت. قطعاً در باره خدا و وحي هيچ راهي جز اينكه از عقل استفاده كنيم، نداريم.
بعد از اينكه دراين مرحله از عقل استفاده كرديم، ميتوانيم بگوييم به وحي اعتنا كنيد ولذا در بحث اثبات خدا نميگوييم، در بحث اثبات رسالت هم نميگوييم، اصل اثبات خدا به تعقل است، ولي در مرحله بعدودرباره بسياري از مسائل مهمي كه در حاشيه اين مسئله هست، روايات مطرح و معنادار ميشوند. بنابراين نسبت به اصل اثبات خدا و اصل نبوت حتماً اينچنين است و آن وقت، مسائل ديگر هم ميآيند، مثلاً بحث حدوث و قِدم. اين ديگر بحثي نيست كه مربوط به ماديين باشد، يعني عالم حادث است يا قديم؟
اين، مسئله ماديين هم هست.
ما با ماديين كه برخورد ميكنيم، در قدمت يا حدوث عالم كه بحث نميكنيم، در اينكه اين عالم را يك مبدأ با شعور هست بحث ميكنيم، نه در اينكه عالم قديم يا حادث است، چون كل فلاسفه هم معتقدند كه عالم، قديم است، پس همان حرفي را ميگويند كه ماديين ميگويند. بحث با ماديين در اين است كه مبدأ ذيشعوري وجود دارد يا ندارد، بنابراين بحث در حدوث و قِدم بهطور مستقيم با ماديين نيست.
ولي مسئله آنها هم هست.
اينكه مسئله آنها هم هست، آنها طبق مبناي خودشان ميگويند. انسان مجبور است يا مختار؟ فاعليت خدا چگونه است؟ آيا فاعليت خدا بالقصد و با اراده است و اراده بر مشيت است يا فاعل بالتّجلي است؟ مسئله قيامت چگونه است؟ آيا در قيامت از اين بدن خاكي خبري هست يا نيست؟ مسئله خلود در عذاب چگونه است؟ آيا عذابي هست يا برداشته ميشود؟ اكثر مسائلي كه مطرح هست ربطي به آنها ندارد. فقط دو مسئله مربوط به آنهاست. ۱) مسئله اصل اثبات خدا، ۲) مسئله اثبات وحي.
پس اگر اصل وجود خدا. . .
و اصل وحي. . .
را پذيرفت، بايد در تبيين معارف. . .
به وحي ومتون شارح آن، يعني روايات اعتنا كند، والا تعقل باز به جاي خودش محفوظ است و حذف نميشود. در صفحه ۹ همين جزوه نوشتهايم كه هيچوقت از عقل دست برنميداريم و عقل هميشه در جاي خودش محفوظ است.
تصور نميفرماييد اين رويكرد آنها، در مواجهه با ماديون است، يعني در برابر شبهاتي كه آنها مطرح ميكنند ونيز تخطئه و تمسخر اهل ديانت ازسوي اين گروه، از اين شيوه پيروي ميكنند؟
اتفاقاً مطالب كتب فلسفي مصطلح ومعمول، در باره اثبات خدا بسيار محدود است، يعني در يك كتاب ۷ جلدي اسفار، در اثبات خدا اوراق معدودي را مشاهده ميكنيد، بقيه آن غير اثبات خداست.
اصلاً چيز ديگري است. . .
بله، چون به واقع اين نيست كه چون با ماديين مواجه شدند، اينگونه سخن گفتهاند، بلكه حرفهاي ديگري دارند.
اشاره كرديد كه در بحث اثبات خدا و وحي و نبوت، شما هم به عقل تمسك ميجوييد و از آن گريزي نيست. گرايش عقلي شما با گرايش عقلي اهل فلسفه چه فرقهايي دارد؟ آيا عقل شما هم، همان عقل اهل فلسفه است؟ يعني در جاهايي كه بايد عقلي بحث كنيد، همان شيوههاي اهل فلسفه را پي ميگيرد يا باز هم عقل ديگري در كار است؟
دراين باره بحثي است كه عقل چيست؟ يك اختلاف اساسي هست كه در فلسفه، عقل را معمولاً در دو مقوله معرفي كردهاند. يكي در مقوله صادرِ اول از حضرت حق، كه آنچه كه از حضرت حق صادر شده، در ابتدا همان عقل اول بوده است كه «الواحد لايصدرر مِنه الا الواحد»، در آن بخش از بحث، بحث ميكنند و نتيجه اين ميشود كه به عقول ميرسند، عقل اول و دوم و سوم تا عقل دهم و عقول عشره و افلاك تسعه كه به قول جناب آقاي مصباح يزدي با پيشروي علوم طبيعي فعلاً اساسش به هم ريخته است!
و مشخص شد كه چنين چيزي وجود ندارد.
بله، ايشان ميگويد:«فكيف بالسقف و النقاش» كه در تعليقهشان بر النهايه است. مقوله ديگر در باره انسان كه عقل، فعليت نفس است، يعني از عملكرد و فعليت نفس، به عقل تعبير ميشود. در مقابل اين، عدهاي معتقدند كه عقل يك حقيقت خارجي است و در روايات هم رسيده كه:«اول ما خلق الله العقل» و از آن حقيقتِ نوري، افراد برخوردار ميشوند، با آن حقيقت نوري است كه حسن و قبح اشيا و صحت و سقم آنها را ميفهمند. من در اين بحثها به اين تقسيمي كه شده، دخالتي نميكنم و ميگويم هماني كه هر دو ي ما ميفهميم!
صرفنظر از اينكه شما به كدام عقل گرايش داريد، در مقام صحبت از توحيد شما به شيوه فلاسفه رفتار ميكنيد يا نه؟
بله، البته به شيوهاي كه به فلسفه اختصاص ندارد.
اسمش را عقل ميگذاريد، نه فلسفه.
ميگوييم اينطور نيست كه فلسفه يعني عقل.
يعني توحيدي كه شما ميگوييد. . .
بر اساس تعقل است.
از نظر متداثبات با ديگران فرق دارد يا نه؟
ديگران يعني چه كساني؟
يعني اهل فلسفه.
از نظر استفاده از عقلي كه داريم ميگوييم؟
بله.
نخير، يعني همين عقلي كه داريم ميگوييم، منتهي عقلي كه دو تاييمان ميفهميم كه چي هست، همان حقيقتي كه حقيقتش را ممكن است ندانيم چيست، ولي آن حقيقت را هر دو قبول داريم كه وسيله تشخيص خوب و بد، صحيح و ناصحيح است. ما با همان حقيقتي كه وسيله تشخيص صحيح و ناصحيح است، با همان پيش ميرويم.
بين اين متد كه ميفرماييد در توحيد به كار ميگيريد و شيوهاي كه فلاسفه به كار ميگيرند، آيا تفاوت وجودداردياخير؟ يعني در حوزه توحيد به شيوه اهل فلسفه رفتار ميكنيد؟
بله، بنده شخصاً اين كار را ميكنم، لذا بعضيها به من ميگويند تو فيلسوفي هستي كه فقط نظرت با بعضي از عقايد فلسفي مخالف است.
من هم ميخواستم همين را بگويم.
ميگويم باشد. من حرفي ندارم. بله، من به همان شيوه حركت ميكنم، يعني روش من در بحثها استفاده كردن از عقلي است كه هر دو ميفهميم يعني چه. آن حقيقت مميز بين حق و باطل و صحيح و سقم است كه هر دو به آن معتقديم، با همان در جريان مسائل حركت ميكنم تا به هر جا كه ميخواهد برسد.
در اين مقوله فراوان جاي سخن وپرسش وجودداردكه اميدواريم درگفت وشنودآتي به آن بپردازيم. به عنوان واپسين سؤال، درسالهاي اخير رهبري معظم انقلاب برايجاد كرسيهاي آزادانديشي زياد تأكيد ميكنند. به نظر شما تشكيل اين كرسيها تا چه حد ميتواند به روشن شدن ساحت اينگونه بحث كمك كند؟
اصل ضرورت تاسيس اين كرسيها كه مشخص است. منتهي درثمردهي بيشترآن، به نظر ميرسد كه راه دو تاست. يكي خيلي فايده دارد و نتيجه ميدهد و يكي هم كمتر نتيجه ميدهد، پس بهتر است راه اول انجام شود و آن اين است كه افرادي كه خبره كار هستند، با هم جمع بشوندوبه گفت وگو بپردازند، يعني بهجاي اينكه اجتماعات متنوع وبزرگ تشكيل شوند و دو نفر با هم حرفهايي را بزنند، متخصصين از طرفين. . . .
حلقهها محدودتر، ولي كيفيتر تشكيل شوند.
اين خيلي كارساز و خوب است. ايشان يك بار هم كه تشريف آوردند و من ملاقاتي با ايشان داشتم، فرمودند مكتبها متفاوت هستند و خوب است كه حرفها را بزنيد، ولي با تفاهم. بنابراين اگر بشود كه حلقههاي متعدد، ولي با تخصص بالا و كيفي، فوقش ۱۰، ۱۵ نفر شخصيتهايي كه در اين كار پخته هستند تشكيل شود، بسيارمفيدترخواهدبود. وقتي جلسات عمومي ميشود، عدهاي هم كه اصلاً مسئله رانميفهمند شركت ميكنند، عدهاي هم كه بد برداشت ميكنند، شركت ميكنند.
حتي به توسعه شبهه كمك ميكند.
و بعد هم گاهي در خارج تنشهايي به وجود ميآيد، اما اگر جمع پختهكار بنشينند و با هم صحبت كنند، هم زودتر به نتيجه ميرسد، هم خيلي به زحمت نميافتند، چون حرف همديگر را ميفهمند.
با توجه به شرايط فعلي چقدر اين كار را عملي ميبينيد؟
بايد پشت كار گرفته و روي آن تأكيد شود. روي اين قضيه كم تأكيد شده. فكر ميكنم اگر دنباله اين كار گرفته بشود، نتيجه بهتري گرفته ميشود. اتفاقاً اين توصيه مرحوم علامه طباطبايي هم هست. ايشان در الميزان ميگويند راه رفتن به سوي حقايق يكي اين است، يكي عرفان، يكي فلسفه. اين سه تا مثل سه ضلع مثلث با يكديگر سازگار نيست و به يكي دست بزنيد، كل قضيه به هم ميخورد. كساني مثل ابنسينا، ملاصدرا، ابنعربي و. . . خواستهاند بين اين سه تا آشتي برقرار كنند، ولي هرچه كردهاند جز اينكه شعله اختلاف برافروختهتر شود، خاصيت ديگري نداشته است. پيشنهاد ايشان اين است كه مجتمع فكري درست شود.
يعني راه از نظر ايشان پيموده شده نيست.
نخير، يعني اين كار نشده و خوب است كه بشود.
پينوشتها:
(۱) قرآن كريم، سوره شوري، آيه ۱۱.
(۲) حديثي از امام رضا(ع)