بهنام باقری نویسنده کتاب «مادر برام قصه بگو» از گروه نوستالژیک سرود بچههای آباده شیراز است که با همکاری دفتر مطالعات فرهنگی ماجرای این گروه سرود را در قالب کتابی گردآوری کرده است. «جوان» با این نویسنده درباره کتاب «مادر برام قصه بگو» گفتگو کرده است.
سرود بچههای آباده در زمان جنگ خیلی توجه مردم را به خود جلب کرد و از آن زمان به بعد سرود در دهههای بعد مهجور شد. چه شد تصمیم به نوشتن کتاب «مادر برام قصه بگو» گرفتید؟
سال ۹۵ بود که با وحید جلیلی در دفتر جبهه مطالعات فرهنگی آشنا شدم. پیرو همکاریهایی که قبلاً داشتم، به من پیشنهاد داد تا تدوین سرود آباده را به عهده بگیرم. آن زمان من و سه چهار نفر از دوستان در حوزه تاریخ شفاهی مؤسسه خاکریز کار میکردیم. قرار شد تا مصاحبهها را بسنجیم و بررسی کنیم ببینیم میشود کار را انجام داد یا نه، چون خیلی کار بزرگی بود و مصاحبههای زیادی داشت. تقریباً ۱۶۰ ساعت مصاحبه داشت و ۳ هزار صفحه حجم مصاحبهها بود که باید از همه آنها کتابی خواندنی بیرون میآمد و خُب شکر خدا کار انجام شد.
مگر مصاحبهها چگونه بود که کار را سخت میکرد؟
محمدمهدی رحیمی از بچههای تاریخ شفاهی تمام مصاحبهها را انجام داده بود. او نزدیک به دوسه ماه از شهریور ۹۳ در آباده مستقر شده بود و با تک تک بچههای گروه سرود مصاحبه کرده بود. حتی با احمد توکلی مربی گروه سرود که به یزد رفته بود هم در یزد گفتگو داشت و با تمام افرادی که به نحوی با این داستان ارتباط داشتند ۴۰ تا ۵۰ مصاحبه کرده بود. در تهران هم با هاشم طالب که در زمان ریاست جمهوری مقام معظم رهبری مسئول دفتر ایشان بود، جمعاً ۱۶۰ ساعت مصاحبه کامل با جزئیات داشت که کار را سنگین و پرحجم کرده بود و ما از سال ۹۶ کار تدوین مصاحبهها را انجام دادیم.
گروه سرود چطور شکل گرفته بود؟
اوایل دهه ۶۰ آقای توکلی که موسیقیدان بود تصمیم گرفت تا برای کارهای فرهنگی انقلابی یکسری از دانشآموزان را جمع کند و گروه سرود تشکیل بدهد تا مفاهیم انقلابی و مذهبی را در قالب سرود ارائه دهد. جرقه کار از سال ۶۱ به ذهن خورد و در سال ۶۵ آن را اجرایی میکند. سرود «مادر برام قصه بگو» هم یکی از این برنامههاست که دهه شصتیها با آن خاطره دارند و برایشان نوستالژیک است. به همین خاطر کتاب «مادر برام قصه بگو» تاریخ شفاهی گروه سرود آباده شیراز محسوب میشود.
برای همین کار را قبول کردید؟
من موقعی که مصاحبهها را دیدم خیلی برایم سنگین بود. شاید اگر مشوقهای انگیزهبخشی نداشتم این کار را انجام نمیدادم. یکی از آنها جذابیت این گروه سرود است، چون برای خودم نوستالژیک بود. دیگری تأکیدهای بچههای تاریخ شفاهی بود که این کتاب خیلی ویژه است و در عرصه فرهنگی مؤثر خواهد بود. این برایم جالب بود تا کاری مفید در عرصه فرهنگ داشته باشم برای همین قبول کردم.
تدوین و نگارش کار چقدر طول کشید؟
اواخر سال ۹۵ طرح را نوشتم. یعنی از اسفند شروع به تدوین کردم. برای تأیید دفتر مطالعات فرهنگی یک متن ۱۰ هزار کلمهای به عنوان نمونه کار ارائه کردم و بعد از آن کار شروع شد که حدوداً یکسال طول کشید. کار بسیار زمانبر همراه با جزئیات بود برای همین طولانی شد.
خود شما مصاحبههای دیگری هم داشتید؟
نه، تقریباً همه مصاحبهها جزئی و کامل بود و دیگر نیازی به مصاحبه جدید نداشتم.
تغییراتی هم در روند شکلگیری داستان ایجاد کردید؟
در نگاهی که به پایان داستان داشتم گروه سرود منحل میشود، ولی من نمیخواستم این تجربه موفق فرهنگی انقلاب تلخ تمام شود برای همین کار را به صورت دیگری شروع کردم. به قولی طرح نو درانداختم. به این صورت که گروه سرود تمام میشود و دوباره از جایی دیگر شروع میشود. دوست داشتم مخاطب با شیرینی اجرای سرود درمحضر امام خمینی مواجه شود و بعد کتاب تمام شود.
بازخوردها چگونه بود؟
بعد از پایان کتاب تحت ارزیابی قرار گرفت تا اگر ایراد تاریخی، محتوایی و نوشتاری دارد رفع بشود. بازخوردها جالب بود. بعضا دوست داشتند و تعریف میکردند که سختی کار را شیرین میکرد. البته کار هنوز رونمایی نشده و بازخورد مردمی و عمومی نداشتیم ولی برای فعالان فرهنگی مورد قبول بود.
اعضای گروه سرود فرزندان شهدا بودند؟
نه، فرزند شهید نیستند. ماجرا از این قرار است که بچههای گروه سرود به تهران میآیند تا در محضر امام خمینی اجرا داشته باشند. در هتل شخصی میپرسد از کجا آمدید؟ یکی از بچهها که شیطنت داشت، گفت ما فرزندان شهید از آباده هستیم. گروه سرود داریم. آن بنده خدا خیلی خوشحال میشود و به بقیه میگوید اینها بچههای شهدا هستند و در هتل خیلی بیشتر بچهها را تحویل گرفتند و پذیرایی کردند و به هم میگفتند اینها فرزندان شهدا هستند و از آنجا اینطور تصور شد که دانشآموزان در این گروه سرود پدرانشان شهید شدهاند.
برعکس امروز در دهه ۶۰ گروههای فرهنگی در مدارس خیلی فعال بودند.
بله، همینطور است. گروه سرود آباده محصول و نوع نگرش آموزش و پرورش دهه ۶۰ بود که در عرصه فرهنگی واقعاً تکانش جدی بود. امور تربیتی آن زمان نهادی تأثیرگذار در مدارس بود که برنامههای مختلف فرهنگی و اعتقادی در حوزه سرود، تئاتر، قرآن، نهجالبلاغه، روزنامهدیواری و مسابقات زیادی برگزار میکرد، اما متأسفانه امروز با وجود گسترش ابزارهای آموزشی فضای امور تربیتی خیلی ضعیف و کمرنگ شده است.
نکته خاصی درباره کتاب هست؟
سرودهایی که به صورت رسمی اجرا شده و در متن کتاب هم آمده است، بخشهایی از آنها که اعضای گروه در جلسات مصاحبه خواندهاند، در قالب QR code به صورت صوتی یا تصویری در کنار متن گنجانده شده است.
چرا عنوان کتاب «مادر برام قصه بگو» شده است؟
این برمیگردد به نحوه شکلگیری سرود که جالب توجه است. گروه به فراخور مناسبتها و موضوعات چند شاعر داشته که شعر میسرودند. برای سرود «مادر برام قصه بگو» هم شعرش با همکاری ابراهیم پاسیار و احمد توکلی سروده شده است، اما نکته جالب که آن را ماندگار کرده است، جرقهای بود که به ذهن شاعر میخورد و آن برگرفته از خواب فرزند شهیدی بود که به شاعر میرسد و او تحت تأثیر قرار میگیرد و بر مبنای آن شعری میسراید. به صورتی که، چون برآمده از دل است بر دل هم مینشیند و پس از سالها همچنان شنیدنی است.
آثار دیگری هم در دست تهیه دارید؟
کتاب «تاریخ شفاهی سلولهای بنیادین» خاطرات پدر سلولهای بنیادین دکتر حسین بهاروند، کتابی درباره شهید قاسم سلیمانی با نام «معمار حرم» خاطرات اعضای ستاد بازسازی عتبات عالیات و نقش شهید سلیمانی در بازسازی حرمهای مطهر درعراق، کتابی درباره شهید سالمی با نام «نفوذی» و کتابی درباره سیدمحمد جعفری اولین فرمانده کرمانشاه با عنوان «آقا سعید» در دست تألیف هستند.