سرویس دین و اندیشه جوان آنلاین: رهبر انقلاب در سخنرانی تلویزیونی به مناسبت سیویکمین سالگرد رحلت امام خمینی (ره) بر اساس مکتب و اندیشه بنیانگذار انقلاب شاخصهها، مبانی و حوزههای کلان تحول و تحولخواهی در گام دوم انقلاب را تبیین کردند. ایشان تحول را گرایش مستمر به بهتر شدن و اکتفا نکردن به داشتههای موجود دانستند و گام دوم انقلاب را نیازمند تحول دانستند. در این راستا و به جهت اندیشهورزی پیرامون مسئله طرح شده مصاحبهای با دکتر محمدرضا اخضریان، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، ترتیب دادهایم. ایشان در این گفتگو ضمن تعریف تحول و ارکان آن به تفاوتهای تحول با تجدد، انقلاب و اصلاح اشاره کرده و به گامهای ایجاد تحول و الزامات آن پرداختند. حوزههای اولویتدار در تحولخواهی و الگوهای عملیاتی کردن تحول و سطوح آن از دیگر مباحث بحث شده است که حاصل آن در ادامه تقدیم میشود.
جناب دکتر اگر موافق باشید ابتدا کمی در باب معنا و مفهوم «تحول» صحبت کنیم؛ اینکه اصلاً تحول چه معنایی دارد؟ برخی آن را «انقلاب» تعبیر میکنند و برخی دیگر میگویند «تحول» همان «توسعه» و به یک معنا «تجدد» است. نظر شما چیست؟
تحول در حقیقت همه اینهایی که نام بردید هست، اما هیچکدام از اینها نیست. تحول نه «توسعه» است و نه «اصلاح»، اما به نوعی هم میتواند توسعه باشد و هم اصلاح. نسبت به انقلاب هم همینطور است. «تحول» ارتباط معنایی بسیار نزدیکی با «انقلاب» دارد. در تحول مانند انقلاب دگرگونی بنیادی مد نظر است، اما در مقام عمل تفاوتهایی با انقلاب دارد که نشان میدهد «تحول» سوای از «انقلاب» است.
پس تحول به چه معناست؟
در تعریف واژگانی، تحول به معنای دگرگونی یا انتقال از یک نقطه به نقطه دیگر است. همین معنای لفظی نشان میدهد در ذات تحول، پویایی و تحرک مستتر است. همچنین وقتی از تحول مثبت صحبت میکنیم ضرورتاً باید با نوآوری همراه باشد وگرنه به سوی جنبه منفی تحول میرویم. البته منظور از نوآوری و تحولِ مثبت، الزاماً رسیدن به نقطهای در آینده نیست بلکه گاهی احیای شرایط گذشته، تحولی مثبت است. یعنی ایده، آرمان و نوآوری ما رسیدن به نقطهای در گذشته با لحاظ شرایط روز است. یکی دیگر از ارکان تحول «بنیادین بودن تغییرات» است. تحول یک تغییر از جنس جابهجایی ساده نیست بلکه ارکان، اجزا و عناصر را تغییر میدهد. مثلاً وقتی میخواهیم در سازمانی تحول ایجاد کنیم، بدین معنا نیست که میخواهیم رئیس آن اداره را تغییر دهیم بلکه میخواهیم روندها، اهداف و ساختار را هم بازنگری کنیم و این تنها با یک برنامهریزی کلان و دقیق انجام میشود. اینجا نشان میدهد که یکی دیگر از ارکان تحول مثبت،» آیندهپژوهی» و «مدیریت» است. آیندهپژوهی و مدیریت هم وقتی رخ میدهد که حتماً در شرایط «ثبات» باشیم؛ در شرایط انقلابی و بیثباتی امکان طراحی و آیندهپژوهشی و بهتبع تحول نیست.
فرمودید تحول مرز مشخصی با انقلاب دارد. این مرز دقیقاً چیست؟
«تحول» امری داوطلبانه و از پیش طراحی شده است، یعنی «تحول» بدون اختیار و بیاراده شکل نمیگیرد بلکه حتماً باید ارادهای مافوق رفتارهای جاری وجود داشته باشد. در انقلاب، اما بخشی از فرآیندها، طراحی شده جلو نمیروند و به تبع بخشی از خروجی آن هم ناخواسته است.
رابطه تحول با تجدد چگونه است؟ آیا تحول یعنی مدرن شدن؟
نگاه به تحول به عنوان تجدد، نگاهی مربوط به سالهای ۱۳۳۰ است. بعد از جنگ جهانی دوم وقتی امریکا بر جهان حاکم شد این تلقی را ایجاد کرد که برای پیشرفت و توسعه ضرورتاً باید مدل و الگوهای مدرنیزاسیون و نوسازی آنها را پیاده کنیم و شکل آنها بشویم. الان، اما شرایط اینگونه نیست و مفهوم تحول به عنوان مدرنیزاسیون قلمداد نمیشود. البته تحول به معنای مخالفت با توسعه هم نیست. الان بسیاری از اندیشمندان توسعه معتقدند، توسعه باید همافزا، همهجانبه و متناسب با الگوهای بومی باشد. هر کشوری الان فرآیندهای توسعه خاص خودش را دنبال میکند ما هم به معنای عام کلمه دنبال توسعه هستیم، اما الگوی توسعه ما روی یک پلتفرمی پیاده میشود که به آن الگوی پیشرفت و عدالت میگوییم. یعنی الگوی بومی ما برای توسعه قالب پیشرفت و عدالت است و ما نمیپذیریم که برای پیشرفت و توسعه شبیه کس دیگری شویم. این الگو ضمن آنکه ما را توسعه میدهد، نیازهای ملی و بومی خاص خودمان را هم تأمین میکند. این الگو خاص ماست که البته دیگران هم میتوانند همانطور که ما از تجربیات مثبت و منفی دیگران استفاده کردیم، از آن استفاده کنند. هرچند این الگو خیلی خام است و هنوز خیلی کار دارد تا به قالب اجرایی مناسبی برسد.
چه ضرورتها و عواملی تحول را توجیه میکنند؟ در واقع ما چه زمانی نیاز پیدا میکنیم که دست به تحول بزنیم؟
خیلی وقتها که از تحول نام میبریم، عدهای گارد میگیرند که مگر ما چهمان است که میخواهید تحول ایجاد کنید؟ این عده از این نکته غافلند که حتماً نباید طوریمان باشد تا دنبال تحول برویم؛ بله یکی از زمینههای ضرورتبخش به تحول «کژکارکردی» است و ما زمانی که سیستم کژکارکرد است دنبال تحول میرویم تا مانع رسیدن سیستم به مرحله ناکارآمدی شویم. مثلاً در حال حاضر بخشی از نظام بهویژه در حوزههای اقتصادی دچار کژکارکردی آشکار است و همانطور که رهبر انقلاب هم فرمودند نیازمند تحول است. اما تحول، کارکردهای دیگری هم دارد که عرض میکنم. یکی از عوامل ضرورتبخش دیگر به تحول لزوم هماهنگی با «نیازها و اقتضائات جدید» است. یعنی سیستم کژکارکرد نیست، اما نیازهای جدیدی به وجود آمده که سیستم برای پاسخ دادن به آنها و رسیدن به سطح جهانی باید متحول شود. «ارتقای بهرهوری» نیز از دیگر عوامل است. وقتی یک کارخانه میتواند با همان منابعی که در اختیار دارد ۱۰۰ واحد تولید داشته باشد چرا به ۶۰ واحد بسنده کند؟ خب تحول ایجاد میکند تا بهرهوریاش را ارتقا دهد. اینجا هم باز سیستم کژکارکرد یا ناکارآمد نیست بلکه دنبال بهتر کردن آن هستیم.
یکی دیگر از عوامل ضرورتبخش به تحول «تسریع دستیابی به اهداف» است. گاهی برنامهریزی برای تحقق یک هدف ۱۵ ساله است، اما ما نیاز داریم به دلیل شرایط خاص خیلی زودتر به آن برسیم؛ اینجا نیازمند تحولی مدیریتشده و بنیادین هستیم تا با تغییر روشها و فرآیندها زودتر از آنچه که در ابتدا انتظار داشتیم بدان دست یابیم.
«فناوریهای نو» هم اقتضا میکند تحول رخ دهد. مثلاً از وقتی که شبکههای اجتماعی فراگیر شده کارکردهای پست برای ارسال نامه کمتر شده و وظایف دیگری را به عهده گرفته است. خب اینجا نیاز است زیرساختهای پستی هم متحول شوند.
«کاهش هزینه» هم از عوامل توجیهگر تحولخواهی است. وقتی میشود یک چیزی را با ۴۰ تومان تولید کرد چرا با ۱۰۰ تومان تولید کنیم؟ تحولی در سیستم ایجاد میکنیم تا با تغییر روشها و فرآیندها هزینههایمان کاهش پیدا کند.
یک مورد دیگر هم که بیشتر در کشور ما ضرورت تحولخواهی را میرساند «برداشتن گامهای بلند توسعه» است؛ یعنی اقتضائات تمدنی، ایجاب میکند تحول ایجاد کنیم. از همه موارد ذکر شده هم که چشم ببندیم ما مجبوریم یک تحول تمدنی داشته باشیم و این هم با صرف تغییر عناصر رخ نمیدهد بلکه باید تغییری سیستماتیک داشته باشیم تا وارد یک چرخه جدید تمدنی شویم. درباره همه مواردی که عرض شد میشود با تغییرات کوچک هم کارهایی کرد، اما وقتی از تمدن حرف میزنیم این به جز «تحولخواهی» ممکن نیست یعنی اقتضای تمدنسازی و در راستای آن، گام دوم انقلاب «تحولخواهی» است. ایجاد یک تمدن نوین ایرانی اسلامی که با تحول و تغییر در یک اداره شهری کوچک یکی نیست. ما از گام دوم انقلاب اسم میبریم این یعنی یکسری اتفاقاتی را پشت سر گذاشتهایم و حالا نیاز است با عبرت گرفتن از آن تجربیات و با توجه به تغییرات و اقتضائات نسل امروز و فناوریهایی که ابداع شده است، تحولاتی را رقم بزنیم و دانشهای تازهای تولید کنیم تا بتوانیم متناسب با تغییرات امروز راهمان را ادامه دهیم و گام دوم را برداریم. این به این معنا نیست که قرار است داشتههایمان در گام اول را دگرگون کنیم بلکه بدین معناست که باید آنها را بهروزرسانی کنیم. ویندوز جدیدی که برای یک سیستم میآید به معنای نابود کردن همه نسخههای قبلی نیست بلکه سیستم عاملی جدید عرضه میشود تا نیازها و نرمافزارهای جدید را پشتیبانی کند. ما هم در گام دوم انقلاب تقریباً در چنین حالتی قرار گرفتهایم. نسل متولدین دهههای ۸۰ و ۹۰ ما نیاز به بینشها و روشهایی دارند که نسل دهه ۴۰ ما اصلاً آن را احساس نمیکرد. اگر ما بخواهیم همچنان با نرمافزارهای قدیمی ویژه دهه ۴۰ با دهه نودیها مواجهه پیدا کنیم سیستممان به اصطلاح هنگ میکند و دهه نودیها احساس ناکارآمدی میکنند. ما باید یک بازخوانی و بازنگری در مبانی، ارزشها، اصول، روشها و بینشهایمان داشته باشیم؛ باز هم تکرار میکنم بازخوانی و تحول به معنای کنار گذاشتن نیست بلکه به معنای بهروزرسانی مفاهیم است. بالاخره ما در دهه ۵۰ شعارهایی درباره آزادی، استقلال، عدالت، جمهوریت، امنیت و... دادهایم، اما حالا خیلی از شرایط فرق کرده است؛ کاربران آن شعارها و مخاطبان آن به تناسب تغییراتی که در امکانات و مطالباتشان به وجود آمده، تغییر کردهاند و مثلاً آن آزادی که در دهه ۵۰ مد نظر بود خیلی با آزادی امروز متفاوت شده است. مفهوم استقلال خیلی تفاوت پیدا کرده است. خب باید باز هم بنشینیم و اینها را متناسب با شرایط روز و بر اساس اصول اسلام ناب محمدی (ص)، فرمایشات امام خمینی (ره) و منویات رهبر انقلاب بازخوانی کنیم؛ لذا اصول ما مشخص است؛ مهم این است که مفاهیم بنیادین ارزشی ما با نگاه به شرایط امروز متحول شود.
در مسیر تحول عدهای محکم به یکسری از مفاهیم چسبیدهاند تا حدی که اگر فرضاً همین سخنرانی رهبر انقلاب را من یا شما انجام داده بودیم به ما میتاختند. عدهای را هم داریم که جز زدن زیر همه چیز، راضیشان نمیکند. به نظر شما برای ایجاد تحول چه گامهایی باید برداشت تا از این موانع و موانع بزرگتری که وجود دارد، عبور کنیم؟
گام اول ایجاد تحول این است که بپذیریم تحول ضروری است. همانطور که اشاره کردید عدهای با شرایط پیشین به هر ترتیب خو گرفتهاند و حاضر به تغییر آن نیستند و همان را هم بهترین میدانند. اینها یا اقتضائات جدید را نمیشناسند یا فکر میکنند سیستم قدیمی نسبت به اقتضائات جدید پاسخگو است؛ خب باید کار کنیم تا بتوانیم هر چه بیشتر این افراد را نسبت به ضرورت تحول توجیه کنیم.
گام دوم «مشخص کردن موارد نیازمند تحول» است. همه چیز که نیاز به تحول ندارد. برخی فکر میکنند باید تمام ارکان جمهوری اسلامی را متحول کرد. نه، قطعاً اینطور نیست بلکه باید با مطالعه و برنامهریزی بخشهای نیازمند تحول را شناسایی کرد. مثلاً بین ۱۷۷ اصل قانون اساسی ممکن است به این جمعبندی برسیم که باید ۲۰ اصل اصلاح و در این میان پنج اصل هم متحول شود و اساساً نیازی به دگرگونی در کل ساختار قانون اساسی نیست.
گام سوم «تعیین فرآیندهای تحول» است. ایجاد تحول اینگونه نیست یک عده بروند و تحول را انجام دهند. مسیر اجرایی و فرآیند تحول را باید برای نخبگان، توده جامعه و سیاستگذاران مشخص و شفاف کرد. این خیلی گام مهمی است.
گام چهارم «پیادهسازی فرهنگ تحول در جامعه» است. بخشی از مقاومتها در برابر تحول در هر سیستم و کشوری برمیگردد به کسانی که یا باوری به تحول ندارند یا انگیزهای برای تحول ندارند. از همینرو مخاطب این گام هم نسل قدیمی است که به موارد نیازمند تحول خو گرفته و انگیزهای برای تحول ندارند و بیشتر دنبال ثبات و آرامشند، هم نسل جدیدی است که چندان با سیستم آشنا نیست و هیجان زیاد و مطالباتی جلوتر از سیستم دارند. با فرهنگسازی باید نسل قدیم را راضی به تحول کرد و تلقی نسل جدید از تحول به معنای انقلاب را عوض کرد.
گام پنجم ایجاد تحول، «بازمهندسی منابع» است. برای اینکه بتوان تحولی را مدیریت کرد لازم است دانش، منابع مالی و نیروی انسانی را از پیش دید و محاسبه کرد. نمیشود فرضاً یکباره تصمیم گرفت در روستایی دورافتاده تحول فناورانه ایجاد کرد. اول باید دید آیا منابع مالی، ظرفیت و زیرساخت کافی در آن روستا وجود دارد؟ آیا این تحول اخلالی در زندگی مردم روستا به وجود نمیآورد؟ آیا فشار مضاعفی به مردم نمیآید؟ آیا در آنجا آدمهایی پیدا میشوند که بتوانند نرمافزارهای متناسب با فناوری جدید را بنویسند یا مدیریت کنند؟ برای ایجاد تحول نمیشود از بالا و بدون لحاظ مردم تصمیم گرفت. در دوره پهلوی این اتفاق افتاد. شاه با اتکای پول نفت، مردم را از تصمیمات خودش حذف کرد و به اسم انقلاب شاه و ملت دست به تصمیماتی زد و به مخالفان هم گفت هر کس نمیخواهد پاسپورت بگیرد و برود. خب نهایت این تصمیم چه شد؟ نهایتش شد نابودی ساختارهای کشاورزی، اجتماعی و فرهنگی و جامعه چنان بههم ریخت که خروجیاش به انقلاب رسید.
گام ششم «شناخت مخالفان و موانع تحول» است. وقتی میخواهیم تحولی را ایجاد کنیم باید از پیش روشن کنیم که چه کسانی در این تحول ذینفع هستند و چه کسانی در بین این ذینفعان موافق و مخالفند. این ذینفعان میتوانند داخلی یا خارجی باشند. مثلاً اگر بخواهیم در ساختاری اداری سیستم آرشیو را از کاغذی به الکترونیکی تغییر دهیم، ممکن است یک آدم ۶۰ ساله در آستانه بازنشستگی که استفاده از کامپیوتر برایش سخت است مخالف این تغییر باشد و اگر دستش برسد اخلالی هم در سیستم به وجود آورد تا کار به صورت سابق انجام شود. این مخالفت از روی بیانگیزگی و نبود دانش است که با انگیزهبخشی و دانشافزایی کاهش جدی پیدا میکند. اما بخشی از مخالفتها سیستماتیک است. مثلاً در الکترونیکی کردن یک فرآیند مالیاتی ممکن است فردی بگوید این کار موجب شده آن درآمد نامشروعی که من از طریق رشوهها داشتم حذف شود لذا مخالف الکترونیکی کردن فرآیندها شود. یکسری از مخالفتها هم از خارج از کشور است. بخشی از این مخالفتها ممکن است سیاسی و بخشی دیگر ناظر به اقتصاد و رقابت در بازار باشد. به هر حال مخالفتها را باید شناخت و با برنامهریزی و فکر آنها را کاهش داد.
گام هفتم و آخر «درگیر کردن همه ارکان جامعه» در تحول است. تحولی که فقط بخشی از جامعه را درگیر کند قطعاً موفق نخواهد شد. این زمانی ممکن میشود که طراحی فرآیند تحول به گونهای باشد که علاوه بر فرهنگسازی و آموزش، اجزای آن برای افراد جامعه معنادار و قابل فهم شود. اینطوری جامعه احساس میکند کاری که در حال انجام است در راستای تحول و پیشرفت کشور است. وقتی این برای جامعه معنادار باشد آن وقت مخالفان به حداقل میرسد و اگر تحول هزینهای هم داشته باشد مردم با همگرایی و مشارکت درک میکنند و میپذیرند. اما وقتی تحولی بخواهد دستوری از بالا اجرا شود، چون مردم آن را نمیفهمند و فضا برایشان روشن نیست، مقابله میکنند و میشود همان اتفاقی که در انقلاب «شاه و مردم» رخ داد.
به نظر شما نسبت زندگی روزمره مردم با تحول چیست؟
الگوهایی وجود دارند که میگویند در فرآیند توسعه یا تحول یک نسل باید فدا شود تا نسلهای بعدی به خوبی زندگی کنند. الگوی پیشرفت و عدالت این حرف را قبول ندارد؛ در حکمرانی میشود کارهایی به زور انجام داد، اما این دیگر اسمش تحول در چارچوب الگوی پیشرفت و عدالت نیست. ما قرار است انسانها را به توسعه برسانیم، قرار نیست که کارخانهها را به توسعه برسانیم لذا برای تحول باید بر اساس گامهایی که عرض شد، سازوکاری تعبیه کرد که با زندگی مردم مقابله نشود. ببینید مثلاً در همین قضیه بنزین که نه یک تحول بلکه یک تغییر ظاهراً ساده بود، ما سالها برای افزایش قیمت بنزین سازوکاری گذاشته بودیم و مردم هم آن را پذیرفته بودند، اما وقتی این سازوکار حذف شد و بعد یکشبه و به حالت دستوری خواستیم تغییر را اعمال کنیم مردم نپذیرفتند. باز هم تأکید میکنم که مهم «برنامهریزی» است. اگر گامهایی را که عرض شد به درستی انجام دهیم مشکلی نخواهیم داشت.
حضرت آقا در سخنرانی خود به حوزههای کلان نیازمند تحول اشاره فرمودند. به نظر شما اگر بخواهیم اجراییتر به حوزههای نیازمند تحول بپردازیم کدام حوزهها در اولویت هستند؟
رهبر انقلاب با این سخنرانی نشان دادند انقلاب اسلامی نسبت به تحول فهم دارد و میفهمد که بعضی از داراییهایش ایراد و نیاز به اصلاح و بلکه تحول دارد در عین اینکه ایشان تأکید میکنند که ما به یک سلسله ارزشها و اصولی پایبندیم که به راحتی آنها را زیر و رو نمیکنیم. این نگاه باعث میشود ایدههایی که معتقدند اصلاح جدی امور ممکن است به استحاله یا براندازی نظام منجر شود تضعیف شود چراکه اگر بنا به تحولی هم باشد خود جریان انقلاب پرچمدار آن تحول است. ایشان در سطح کلان و به درستی حوزههای نیازمند تحول را بیان و جهت حرکت و نقشه راه کلان تحول را ترسیم کردند. اما اگر بخواهیم کمی ریزتر شویم میتوان یکسری از حوزههای دارای اولویت را نام برد.
یکی از این حوزهها، حوزه «اندیشه» است. ما برای نو شدن تمدنی، نیاز به یک گفتمان اندیشهورزانه و یکسری مبانی، اصول و ارزشهایی بر اساس ارزشهای بنیادین انقلاب اسلامی داریم تا مردم را همراه و هممحور کند. طرحهای مختلفی مثل «تحول در علوم انسانی» داشتهایم، اما آنچه که در عمل رخ داده تغییراتی جزئی و صوری است که نمیتوان آنها را تحول آنهم در گستره تمدنی نامید. توجه به نیازهای تمدنی انقلاب اسلامی در حوزه علوم انسانی، اقتضای امروز کشور ماست. ما نیاز به تحول پارادایمی و تحول در نظام معرفتشناختی داریم.
دیگر حوزه نیازمند تحول، حوزه سیاست است که امروزه تحت عنوان «حکمرانی خوب» از آن صحبت میشود. حکمرانی خوب یعنی دستیابی به اهداف سیستم که با در نظر گرفتن نیازهای ذینفعان صورت گیرد. متأسفانه بخشی از کارکردهای سیستم ما نیازهای ذینفعان را در نظر نمیگیرد و گاهی بدتر از این در مقابل زندگی روزمره مردم است. گاهی میگوییم این باید بشود؛ نیتها هم خیر است و خباثتی در آن نیست و فکر میکنیم این تصمیم و تغییر به نفع مردم است، اما در عمل زندگی مردم را در نظر نمیگیریم. مگر میشود زندگی مردم را یکدفعه و یکشبه تغییر داد؟! حکمرانی خوب یعنی همین که منافع سیستم با لحاظ کردن نیازهای ذینفعان و مردم صورت گیرد. مثل این میماند که شما یک نرمافزار حسابداری را که چندین میلیون آدم در حال استفاده از آن هستند، یکشبه و به نیت ارائه نسخهای بهتر قطع کنی. خب خیلیها تمام حساب و کتابشان بههم میریزد ولو اینکه نسخه جدید خیلی هم بهتر باشد، اما خب برای آنها اولویت همان حسابداری روزمرهشان است که با متوقف کردن آن نرمافزار بههم ریخته است.
در حوزه اقتصاد هم متأسفانه رشد اقتصادی جامعه را بهبود ندادهایم و در عدالت هم به قول رهبر انقلاب عقب ماندهایم. درست است که در برخی حوزهها پیشرفتهای خوبی داشتهایم، اما در اقتصاد خرد وضعیتمان وحشتناک است. الگوی پیشرفت و عدالت باید بتواند همزمان نیازها و کفاف زندگی مردم را پوشش دهد و امنیت اجتماعی مردم را فراهم کند و این نیازمند تحول در الگوهای اقتصادیمان است.
در حوزه فرهنگی ما به شکل جدی و فوری نیازمند بازخوانی ساختار هویتی کشور هستیم. ما به یک هویت ملی فراگیر موزائیکی هویتبخش و انگیزهبخش نیاز داریم. این کمبود در جامعه ما حس میشود. اگر با همین فرآیند جلو برویم در آیندهای نه چندان دور زمینگیر خواهیم شد. متأسفانه کسی هم در سطح کلان دنبال فرهنگ نیست. اگر هم کاری در فرهنگ میشود عمدتاً در حوزه خرد است و به تولید چند فیلم و ساختن چند سینما محدود میشود.
در حوزه مدیریت کشور هم نیازمند تحول فوری در نظام دیوانسالاری (بروکراسی) و توسعه دولت الکترونیک هستیم. در این زمینه خوب شروع کردهایم، اما خوب جلو نمیرویم. به نظر میرسد بخش زیادی از تحولات مورد نیاز جامعه با بسط دولت الکترونیک تحقق پیدا خواهد کرد. بروکراسی اداری ما هم به شدت سنگین و فشل است و به شدت تولید نارضایتی میکند.
با چه الگویی میتوان این تحولات را اجرایی کرد؟
برای اینکه این تحولات محقق شود، دو یا سه الگو داریم: یکی الگوی «تدریجی» است بدین معنا که تحول را به تغییرات کوچک تقلیل داده و به صورت تدریجی آنها را پیادهسازی کنیم. الگوی دیگر الگوی «رادیکال» است که میگوید تحول را به یکباره انجام بده. یک الگو هم الگوی «تغییر پارادایمی» است که طراحی نویی صورت میگیرد. به نظر میرسد در یک برنامهریزی منسجم میشود از هر سه الگو در جای خودش استفاده کرد. البته در این برنامهریزی سطوح تحول را هم باید در نظر گرفت. بخشی از تحولات فردی، بخشی گروهی، بخشی سازمانی، بخشی داخل نظام سیاسی و بخشی در حوزه بینالمللی است؛ و وقتی از تحول صحبت میکنیم باید همه این سطوح و اجزا را در نظر گرفت. بدون در نظر گرفتن این سطوح تحول کارآمد نخواهد بود. حالا ممکن است بگویند این فرآیندها زمانبر خواهد بود. خب؛ نباید انتظار داشته باشیم یکشبه به تحول و توسعه برسیم. تحول یعنی برنامهریزی، مرحلهبندی، مدیریت و فرهنگسازی که فرآیندی زمانبر است.