گفت‌و‌گوی «جوان» با خواهر شهیدان مهدی و محسن قمری از شهدای انقلاب و دفاع‌مقدس
یک شب قبل از شهادت مهدی، همه در خانه‌اش جمع بودیم و داشتیم آلبوم عکسش را نگاه می‌کردیم. در جمع خانواده عکسی از خودش نشان داد و به شوخی گفت: «دوست دارم این عکس را بزرگ کنم. شاید من افتادم و شما‌ها مردید.» واقعاً هم وقتی که او در روز ۲۲ بهمن با گلوله مأموران به زمین افتاد، ما که بازمانده بودیم از داغ او بسیار پژمرده شدیم
گفت‌وگوی «جوان» با یکی از نویسندگان پرکار دفاع مقدس که ۲۰۰ عنوان کتاب در این حوزه تألیف کرده است
از سال ۹۲ وارد کار نویسندگی برای شهدا شدم. آن زمان هنوز مشغله‌های دیگری داشتم و تا سال ۹۷ تقریباً ۱۵ عنوان کتاب پیرامون شهدا و سبک زندگی‌شان تألیف کردم. از سال ۹۷ تصمیم گرفتم تمام وقت خود را صرف کار برای شهدا کنم. خدا یاری داد و توانستم حدود ۱۸۵ عنوان کتاب در این حدود شش یا هفت سال بنویسم
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر شهید حسین چاپار از شهدای استان فارس 
بار آخر که حسین به مرخصی آمد، رفتیم تا او را ببینیم. آن موقع ماشین نداشتیم با موتور رفتیم و وقتی می‌خواستیم به خانه خودمان برگردیم، برادرم حسین به من گفت سردت می‌شود. لباسش را داد من بپوشم. روز بعد لباس را شستم و به او دادم. وقتی حسین به شهادت رسید و پیکرش را به معراج شهدا آوردند، دیدم همان لباس را بر تن دارد
خاطره‌ای طنز از دوران اسارت به روایت جانباز رمضانعلی کاووسی
روزی که قرار بود دعای کمیل برگزار شود، یکی از بچه‌های آسایشگاه خودمان را فرستادیم به آسایشگاه کناری و برادری را که مداحی می‌کرد آوردیم به آسایشگاه خودمان. عراقی‌ها معمولاً در آمارگیری‌های روزانه صرفاً به تعداد نگاه می‌کردند. با کلکی که سوار کردیم، یک نفر از ما به آسایشگاه کناری رفت و برادر مداح به جای او به آسایشگاه ما آمد
خاطره یک رزمنده از انگیزه‌هایی که دفاع مقدس به بسیج داد
بعد از اینکه مدتی بی‌خیال جبهه شدم، تصمیم گرفتم در پایگاه بسیج فعالیت‌هایم را گسترش دهم. انگار جنگ به ما انگیزه‌های بیشتری داده بود. پارکی در محله‌مان بود که شب‌ها محیط ناامنی داشت. به اتفاق بچه‌ها برنامه‌ریزی کردیم تا آن پارک را امن کنیم. در یکی از گشت‌زنی‌ها در داخل همین پارک، چند ضد انقلاب را دستگیر کردیم
مروری بر زندگی جهادی و نحوه شهادت محمد منتظرقائم در گفت‌و‌گو با همرزمانش
یکی از اولین مسئولیت‌های شهید منتظر قائم بعد از پیروزی انقلاب عضویت در کمیته انقلاب اسلامی شهر یزد بود. عضویت در کمیته که تأسیس آن درست روز بعد از پیروزی انقلاب یعنی در ۲۳ بهمن ۵۷ رقم خورد، موردی است که اغلب جوانان انقلابی آن را تجربه کرده بودند. اردیبهشت سال ۵۸ که سپاه رسماً تشکیل شد، شهید محمد منتظر قائم اولین فرمانده سپاه یزد شد
گفت‌و‌گوی «جوان» با جانباز محمود حیدر از رزمندگان حاضر درعملیات والفجریک در فروردین ۱۳۶۲
برای آموزش با موشک واقعی مالیوتکا نیاز به امریه شهید صیاد شیرازی داشتیم. از شهید همت‌نامه گرفتیم و پیش صیاد‌شیرازی رفتیم. ایشان گفت هر کدام از موشک‌ها ۹۰ هزار تومان قیمتش است. گفتم شما می‌گویید ارتشی و سپاه یک لشکر الهی. پس ما هر دو یکی هستیم. ایشان لبخندی زد و زیر امریه آموزش ما را امضا زد
گفت‌و‌گوی «جوان» با برادر و یکی از همرزمان سردار شهید ولی‌الله چراغچی قائم مقام لشکر ۵ نصر که فروردین سال ۶۴ به شهادت رسید
برادر شهید: در منطقه میمک قرار بود برای سرویس دستشویی رزمنده‌ها چاله‌ای بکنیم. هر کسی کمی کار می‌کرد، خسته می‌شد و جایش را به نفر بعدی می‌داد. اما یک رزمنده چند ساعت مدام کار کرد. جلوتر رفتم تاخسته نباشید بگویم. سرش را که برگرداند دیدم ولی‌الله است. گفتم داداش شما اینجا چه کار می‌کنی. آرام گفت صدایش را درنیاور بگذار کارم را بکنم...
گفت‌و‌گوی «جوان» با مادر شهیدان محمدباقر و مهدی اعلمی از شهدای دفاع مقدس
محمدباقر اولین شهید قم بود. خبر شهادت او را تلویزیون اعلام کرد و رسانه‌ها هم شهادتش را گزارش دادند. اما ما متوجه نشده بودیم. عمه محمدباقر در اشتهارد زندگی می‌کرد. او خبر را شنیده بود و بعد همراه بستگان به خانه‌مان آمدند و گزارش را آوردند. وقتی پسرم در جبهه بود، من طاقت شهادتش را نداشتم و نمی‌خواستم به این موضوع فکر کنم
خاطره‌ای درباره یک شهید در گفت‌و‌گوی «جوان» با رزمنده حاضر در خطه کردستان
وقتی به حوالی مریوان رسیدیم، من دوباره همان رزمنده‌ای را دیدم که بی‌حرکت روی تخته سنگی نشسته بود. دوباره برایش دست تکان دادم و مثل بارقبلی جوابم را نداد. به فرمانده گروه گفتم این رزمنده انگار خوابش برده. الان سومین بار است که او را می‌بینم، همین‌طور ساکت نشسته و تکان نمی‌خورد. فرمانده مشکوک شد و به راننده گفت توقف کند
۴