گفت‌و‌گوی «جوان» با فرزند شهید سلیمان ابوالفضلی زنجانی  از شهدای عملیات الی‌بیت‌المقدس
گاهی تلویزیون کوچک‌مان تصاویری از رزمنده‌ها را نشان می‌داد. یکبار که پای تلویزیون نشسته بودیم، پدر را در میان رزمندگان زنجان دیدیم. همه آنها در مراسم عزاداری اباعبدالله (ع) شرکت کرده بودند و سینه زنی می‌کردند. همه ما پدر را روی صفحه تلویزیون تشخیص دادیم. اشک‌های‌مان جاری شد و شروع به گریه کردیم. مادر آمد، ما را در آغوش گرفت و با کلام آرام بخش خود سعی کرد دلتنگی‌های‌مان را تسکین دهد
گفت‌و‌گوی «جوان» با خواهر شهید حسن حق‌بین از شهدای دفاع مقدس‌
زمانی که حسن می‌خواست به سربازی اعزام شود، هنگام خداحافظی از شهادتش گفته بود. بعد از شهادتش، همان دوستانی که حسن به آنها از شهادتش خبر داده بود، تعریف می‌کردند: «حسن موقع خداحافظی گفت من با پاهایم به جبهه می‌روم، اما دیگر روی پاهایم برنمی‌گردم، بلکه داخل تابوت و به عنوان شهید برمی‌گردم» حرفش به همین صورتی که گفته بود به واقعیت تبدیل شد
یادکردی از سردار شهید محسن وزوایی که اردیبهشت سال ۶۱ به شهادت رسید
وزوایی پس از اقامه نماز، گردان حبیب را حرکت داد و مدتی نگذشت که نصرت‌الله قریب آنها را پیدا کرد. سپس گردان در مسیر اصلی قرار گرفت و به‌سوی هدف (توپخانه سپاه چهارم عراق) حرکت کرد. این گردان‌ها پس از محاصره توپخانه سپاه چهارم عراق، توپ‌های آنان را به غنیمت گرفتند و به‌این‌ترتیب، پیروزی قرارگاه نصر در مرحله اول حاصل شد
گفت‌وگوی «جوان» با یکی از رزمندگان حاضر در عملیات الی‌بیت‌المقدس به مناسبت سالروز آغاز این عملیات در ۱۰ اردیبهشت ۶۱
سال ۱۳۵۹ وقتی ۱۸ ساله بودم برای اولین بار به جبهه رفتم. در ابتدا به سرپل‌ذهاب و در ادامه به مناطق عملیاتی جنوب رفتم. برادرم داوود میقانی در منطقه غرب و جنوب ایران حضور داشت و در تداوم همین حضور به اسارت دشمن درآمد. حدود هشت سال در اسارت بود.
برشی از کتاب «یاران دبیرستان» خاطراتی از شهدای دانش‌آموز دبیرستان سپاه
شهیدرضا شفیعی نیستانک، یکی از همین شهدای نوجوان است که اردیبهشت سال ۶۵ در فاو آسمانی شد. برشی از کتاب یاران دبیرستان را که مربوط به خاطراتی از این شهید است می‌خوانیم. 
گفت‌و‌گوی «جوان» با خواهر شهیدان مهدی و محسن قمری از شهدای انقلاب و دفاع‌مقدس
یک شب قبل از شهادت مهدی، همه در خانه‌اش جمع بودیم و داشتیم آلبوم عکسش را نگاه می‌کردیم. در جمع خانواده عکسی از خودش نشان داد و به شوخی گفت: «دوست دارم این عکس را بزرگ کنم. شاید من افتادم و شما‌ها مردید.» واقعاً هم وقتی که او در روز ۲۲ بهمن با گلوله مأموران به زمین افتاد، ما که بازمانده بودیم از داغ او بسیار پژمرده شدیم
گفت‌وگوی «جوان» با یکی از نویسندگان پرکار دفاع مقدس که ۲۰۰ عنوان کتاب در این حوزه تألیف کرده است
از سال ۹۲ وارد کار نویسندگی برای شهدا شدم. آن زمان هنوز مشغله‌های دیگری داشتم و تا سال ۹۷ تقریباً ۱۵ عنوان کتاب پیرامون شهدا و سبک زندگی‌شان تألیف کردم. از سال ۹۷ تصمیم گرفتم تمام وقت خود را صرف کار برای شهدا کنم. خدا یاری داد و توانستم حدود ۱۸۵ عنوان کتاب در این حدود شش یا هفت سال بنویسم
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر شهید حسین چاپار از شهدای استان فارس 
بار آخر که حسین به مرخصی آمد، رفتیم تا او را ببینیم. آن موقع ماشین نداشتیم با موتور رفتیم و وقتی می‌خواستیم به خانه خودمان برگردیم، برادرم حسین به من گفت سردت می‌شود. لباسش را داد من بپوشم. روز بعد لباس را شستم و به او دادم. وقتی حسین به شهادت رسید و پیکرش را به معراج شهدا آوردند، دیدم همان لباس را بر تن دارد
خاطره‌ای طنز از دوران اسارت به روایت جانباز رمضانعلی کاووسی
روزی که قرار بود دعای کمیل برگزار شود، یکی از بچه‌های آسایشگاه خودمان را فرستادیم به آسایشگاه کناری و برادری را که مداحی می‌کرد آوردیم به آسایشگاه خودمان. عراقی‌ها معمولاً در آمارگیری‌های روزانه صرفاً به تعداد نگاه می‌کردند. با کلکی که سوار کردیم، یک نفر از ما به آسایشگاه کناری رفت و برادر مداح به جای او به آسایشگاه ما آمد
خاطره یک رزمنده از انگیزه‌هایی که دفاع مقدس به بسیج داد
بعد از اینکه مدتی بی‌خیال جبهه شدم، تصمیم گرفتم در پایگاه بسیج فعالیت‌هایم را گسترش دهم. انگار جنگ به ما انگیزه‌های بیشتری داده بود. پارکی در محله‌مان بود که شب‌ها محیط ناامنی داشت. به اتفاق بچه‌ها برنامه‌ریزی کردیم تا آن پارک را امن کنیم. در یکی از گشت‌زنی‌ها در داخل همین پارک، چند ضد انقلاب را دستگیر کردیم
۵