خاطره یک رزمنده از انگیزه‌هایی که دفاع مقدس به بسیج داد
بعد از اینکه مدتی بی‌خیال جبهه شدم، تصمیم گرفتم در پایگاه بسیج فعالیت‌هایم را گسترش دهم. انگار جنگ به ما انگیزه‌های بیشتری داده بود. پارکی در محله‌مان بود که شب‌ها محیط ناامنی داشت. به اتفاق بچه‌ها برنامه‌ریزی کردیم تا آن پارک را امن کنیم. در یکی از گشت‌زنی‌ها در داخل همین پارک، چند ضد انقلاب را دستگیر کردیم
مروری بر زندگی جهادی و نحوه شهادت محمد منتظرقائم در گفت‌و‌گو با همرزمانش
یکی از اولین مسئولیت‌های شهید منتظر قائم بعد از پیروزی انقلاب عضویت در کمیته انقلاب اسلامی شهر یزد بود. عضویت در کمیته که تأسیس آن درست روز بعد از پیروزی انقلاب یعنی در ۲۳ بهمن ۵۷ رقم خورد، موردی است که اغلب جوانان انقلابی آن را تجربه کرده بودند. اردیبهشت سال ۵۸ که سپاه رسماً تشکیل شد، شهید محمد منتظر قائم اولین فرمانده سپاه یزد شد
گفت‌و‌گوی «جوان» با جانباز محمود حیدر از رزمندگان حاضر درعملیات والفجریک در فروردین ۱۳۶۲
برای آموزش با موشک واقعی مالیوتکا نیاز به امریه شهید صیاد شیرازی داشتیم. از شهید همت‌نامه گرفتیم و پیش صیاد‌شیرازی رفتیم. ایشان گفت هر کدام از موشک‌ها ۹۰ هزار تومان قیمتش است. گفتم شما می‌گویید ارتشی و سپاه یک لشکر الهی. پس ما هر دو یکی هستیم. ایشان لبخندی زد و زیر امریه آموزش ما را امضا زد
گفت‌و‌گوی «جوان» با برادر و یکی از همرزمان سردار شهید ولی‌الله چراغچی قائم مقام لشکر ۵ نصر که فروردین سال ۶۴ به شهادت رسید
برادر شهید: در منطقه میمک قرار بود برای سرویس دستشویی رزمنده‌ها چاله‌ای بکنیم. هر کسی کمی کار می‌کرد، خسته می‌شد و جایش را به نفر بعدی می‌داد. اما یک رزمنده چند ساعت مدام کار کرد. جلوتر رفتم تاخسته نباشید بگویم. سرش را که برگرداند دیدم ولی‌الله است. گفتم داداش شما اینجا چه کار می‌کنی. آرام گفت صدایش را درنیاور بگذار کارم را بکنم...
گفت‌و‌گوی «جوان» با مادر شهیدان محمدباقر و مهدی اعلمی از شهدای دفاع مقدس
محمدباقر اولین شهید قم بود. خبر شهادت او را تلویزیون اعلام کرد و رسانه‌ها هم شهادتش را گزارش دادند. اما ما متوجه نشده بودیم. عمه محمدباقر در اشتهارد زندگی می‌کرد. او خبر را شنیده بود و بعد همراه بستگان به خانه‌مان آمدند و گزارش را آوردند. وقتی پسرم در جبهه بود، من طاقت شهادتش را نداشتم و نمی‌خواستم به این موضوع فکر کنم
خاطره‌ای درباره یک شهید در گفت‌و‌گوی «جوان» با رزمنده حاضر در خطه کردستان
وقتی به حوالی مریوان رسیدیم، من دوباره همان رزمنده‌ای را دیدم که بی‌حرکت روی تخته سنگی نشسته بود. دوباره برایش دست تکان دادم و مثل بارقبلی جوابم را نداد. به فرمانده گروه گفتم این رزمنده انگار خوابش برده. الان سومین بار است که او را می‌بینم، همین‌طور ساکت نشسته و تکان نمی‌خورد. فرمانده مشکوک شد و به راننده گفت توقف کند
گفت‌و‌گوی «جوان» با همسر سردار شهید علی کمیلی‌فر مسئول اطلاعات لشکر ولیعصر (عج) که فروردین سال ۶۷ آسمانی شد
یکی از همرزمان همسرم می‌گفت: علی قلب رئوفی داشت. با کوچک‌ترین ذکر مصیبتی به یاد ائمه و اهل بیت (ع) به خصوص سید و سالار شهدا آقا امام‌حسین (ع) اشکش در می‌آمد. بعضی اوقات جبهه خودمان را با حادثه کربلا مقایسه می‌کرد و می‌گفت: تصور کنید که اینجا چگونه است؟ آنجا چگونه بوده است؟ آنجا اسیر و جانباز داشتند اینجا هم همینطور
برشی از کتاب «سلام بر ابراهیم» پیرامون ماجرای کانال گردان‌های کمیل و حنظله
تانک‌های دشمن بچه‌ها را محاصره کرده بودند و توپخانه‌شان هم پیشروی کرده بود. اطراف رزمنده‌ها پر بود از موانع خورشیدی و مین که جلوی هر حرکتی را می‌گرفت. بسیاری از بچه‌ها برای در امان ماندن از آتش وارد کانال سوم شدند و تعداد زیادی هم در میان میادین مین و تپه‌های رملی گیر کرده بودند و به سختی این طرف و آن طرف می‌رفتند...
گفت‌و‌گوی «جوان» با یک راوی دفاع‌مقدس درباره منطقه فکه و شهدایی که تقدیم کرده است
سال ۱۳۷۰ اولین گروه تفحص با مسئولیت شهید علی محمودوند که بعد‌ها خود ایشان هم در عملیات تفحص و شهید شدند، به منطقه آمدند و ابتدا شهدایی را تفحص کردند که مثل شهدای منطقه فکه پیکرشان روی خاک‌ها مانده بود
گفت‌و‌گوی «جوان» با برادر شهید حسین رمضانی‌زاده  از شهدای عملیات فتح‌المبین
در مسیر با یکی از اهالی (البته مدتی بعد فرزندش به شهادت رسید) مواجه شدیم. او از وسایل همراه ما پرسید و ما هم ماجرای برق رساندن به گلزار شهدا و چرایی راه‌اندازی‌اش را بیان کردیم، اما وقتی از او برای کمک در برق‌رسانی به گلزار شهدا درخواست کردیم با تعجب به من گفت: بروید رد کارتان، آدم زیر خاک برق را می‌خواهد چکار؟» این جمله باعث خنده ما شد
۱