«خوك» عجيبوغريب است، پر زرق و برق اما دمدستي، فريبنده اما بدون پيرنگ، «حقيقي» هر چه داستان فرعي در ذهن داشته به خورد خوك داده است تا مخاطب هم مانند «بازيگران سوسكي» سرگيجه و حالت تهوع بگيرد و تنها بازي مناسب حسن معجوني و مينا جعفرزاده است كه از اين پس زدن جلوگيري ميكند. قصه خوك بدون پيچيدگي روايت ميشود، داستان كارگرداني خودشيفته و ممنوعالكار كه از به قتل نرسيدن توسط قاتل زنجيرهاي ناراحت است. فيلم حقيقي در نگاه اول درباره قتلهاي زنجيرهاي هنرمندان است، كارگردان در همان دقايق ابتدايي گره اصلي را ايجاد ميكند، اما ناگهان اولويت داستانكها بههم ميخورد و جاي «قتل» با روايت «پشت صحنه سينما» تغيير ميكند، نويسنده از تفنگ مشقي چخوف استفاده ميكند تا مخاطب همراه داستان اصلي شود، اما نكته عجيب شباهت قصه «پشت صحنه سينما» با متن «يالثارات» است، انگار «خوك» اقتباسي از متن مذموم «آلبالوهاي جنسي» است؛ قصهاي كه ماني حقيقي روزگاري از آن شكايت كرد، كلوزآپي از زندگي سينماگران روشنفكر ايراني، روايتي از رابطه مثلثي دو كارگردان و يك هنرمند زن. «حسن كسمايي» كارگرداني كه باوجود داشتن همسر و فرزند دل درگرو معشوقه خود «شيوا مهاجر» دارد؛رابطهاي كه «گلي» همسر حسن از آن باخبر است، اما چون خودش هم ماجرايي دارد به همين خاطر به شوهرش توصيه ميكند: «فتيله رو بكش پايين روشن بمونه» تا جامعه بويي از آن نبرد. از سوي ديگر كارگرداني به نام «سهراب سعيدي» به دنبال «بلند كردن» شيوا مهاجر بازيگر هميشگي فيلمهاي كسمايي است.
مخاطب هرچقدر كه زواياي پنهان رابطهها را در پشت صحنه سينمای ايران متوجه ميشود، اما بالعكس در ماجراي قتلهاي زنجيرهاي سردرگم و در نهايت به سبك تارانتينويي و بدون پاسخ به گره اصلي با تيتراژ پاياني روبهرو ميشود تا مخاطب متوجه شود كه قصه قتلها هدف كارگردان نبوده و تنها نشان دادن خودشيفتگي و غرور كاذب سلبريتيها مسئله فيلم بوده است. اما چگونه ممكن است، درونمايه اثر يك كارگردان روشنفكر، همان حرفهاي يك روزنامه تندرو باشد؛ متني كه بسياري از اهالي سينما به آن واكنش نشان دادند، اما انگار همه خوابند! انگار منتقداني كه در نشست فيلم «وقتي همه خوابيم» از اغراق در مناسبات پشتصحنه سينما حرف ميزدند، امروز وجود خارجي ندارند، انگار بازيگرانی كه در برابر هرزه خواندن سينماي ايران واكنش نشان دادند امروز خودشان را به كوچه ديگري زدهاند!
زیرا این بار یکی از میان خودشان آنها را به سخره گرفته است و حالا رفتار بورژوازی هنرمندان و تفکر انتلکتوئل های غربزده اجازه انتقاد به مانی حقیقی روشنفکر را نمیدهد، زیرا خوک تف سربالایی برای هنرمندان روشنفکر است، و احساس آدمی رادارند که از پشت خنجر خورده است، به همین دلیل همانهایی که در زمان «جشنواره برلین» ریپورتاژ های عریض و طویل از حسنات کارهای مانی حقیقی میرفتند، انگار امروز تنها استراتژیشان بایکوت فیلم خوک در روزنامههای زنجیرهای و محافل رسانهای است. درهرحال خوک به سادهترین شکل،بی محابا ترین نقدرابه جریان روشنفکر سینما ایران انجام داده است، اثری که سیاست را دستمایه کار خود قرار داده است تا مخاطب بیپرده با تفکر جامعی از هنرمندان آشنا شود.