کد خبر: 890729
تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۰
جستاري در باب منظومه فكري ژاك دريدا
ژاك دريدا، فيلسوف فرانسوي الجزايري‌تبار و پيشرو آموزه بن‌فكني را بايد فرزند خلف پست‌مدرنيسم فرانسه دانست.
حسين روحاني

ژاك دريدا، فيلسوف فرانسوي الجزايري‌تبار و پيشرو آموزه بن‌فكني را بايد فرزند خلف پست‌مدرنيسم فرانسه دانست. دريدا از ميراث فلسفي ساختارگرايان و پساساختارگرايان در بحث از ذهنيت متافيزيكي و كاركرد زبان بهره گرفته است. در زمانه‌اي كه دريدا آغاز به نوشتن مي‌كند، فرانسويان ملهم از انديشمندان بارز آلماني اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به شرح و بسط آراي آنان و نيز ارائه نظريه‌هاي جديد مشغولند. آثار دريدا نيز با پژوهش در حوزه پديدار‌شناسي و ساختارگرايي پديد آمده‌اند. وي در عين حال كه وامدار سنت «ساختارگرايي» است، منتقد جدي آن نيز به شمار مي‌رود. 
   
شالوده‌شكني، واكنشي به نظام معنايي غرب مدرن

تفكر ژاك دريدا را مي‌توان تلاشي براي عبور از ساختارگرايي و پي‌ريزي طرح «شالوده‌شكني» با تأثر و الهام از انديشه فيلسوفاني چون نيچه و هايدگر دانست. به تعبيري مي‌توان گفت با الهام از نيچه و هايدگر، رهيافت بن‌فكني خود را از خلال ساختارگرايي عبور مي‌دهد. شالوده‌شكني يا بن‌فكني، نام جنبشي است كه از دهه 1960 ميلادي در واكنش به سنت ديرين فلسفه غرب از يك طرف و تجربيات روزمره مردم از طرف ديگر آغاز شد و درصدد تخريب نظم مفروض سلسله مراتبي و اولويت‌ها و همچنين نظام دوگانه‌هاي مفهومي است كه در آن نظم را برقرار ساخته‌اند. شالوده‌شكني به روشي از خوانش متن اطلاق مي‌شود كه توسط دريدا ابداع شد و اين روش به نوبه خود به مجموعه‌اي از ادعاهاي فلسفي درباره زبان و معنا پيوند خورد. همچنين شالوده‌شكني كاربرد گسترده‌تر و عمومي‌تري پيدا كرده كه در آن فعل «ديكانستراكشن» بيشتر معادلي براي نقد كردن و نشان دادن عدم انسجام يك وضعيت است. شالوده‌شكني به حوزه‌هاي فلسفه و نقد ادبي مربوط مي‌شود اما علاوه بر آن وارد عرصه‌هاي ديگر مثل هنر، اخلاق، الهيات، سياست، جامعه‌شناسي و مواردي همچون انسان‌شناسي و ‌نژادگرايي نيز شده است. براي اينكه درك روشن‌تري از شالوده‌شكني داشته باشيم، بهتر است به دريدا مراجعه شود: «چيزي ساخته شده است، مثلاً يك نظام فلسفي يا يك سنت يا  يك فرهنگ و اگر كسي مي‌خواهد آن را آجر به آجر خراب كند تا بنياد‌هاي آن را بايد تحليل و مستحيل نمايد. فردي به نظامي مي‌نگرد و چگونگي ساخت آن را وارسي مي‌كند تا معلوم دارد كه زاويه‌ها يا سنگ‌هاي پايه كدام است و چنانچه آنها را جابه جا كند، از قيد اقتدار نظام رها خواهد شد.» 
با دقت در جملات فوق مي‌توان موارد زير را تشخيص داد؛ دريدا شالوده‌شكني را محدود به فلسفه نكرده است بلكه با افزودن دو واژه سنت و فرهنگ، امكان برقراري آن را در همه زمينه‌ها خاطر‌نشان مي‌كند. همچنين با استفاده از استعاره ساختمان و خراب كردن آجرها، نشان مي‌دهد كه در شالوده‌شكني گونه‌اي ويراني روي خواهد داد اما نه در پايه‌هاي آن ساختمان بلكه پايه‌ها مورد تحليل و بررسي قرار مي‌گيرند و نهايتاً جابه‌جا مي‌شوند تا بتوان روي آنها نظم ديگري غير از نظم ابتدايي بنا نهاد. 
  
شالوده‌شكني، راهكاري جديد براي نقد و تفسير متون

نفوذ شالوده‌شكني در امريكا از طريق دپارتمان نقد ادبي امكانپذير شد كه به دنبال يافتن راهكارهاي جديد براي تفسير متون فلسفي و ادبي بود، بنابراين شالوده‌شكني با گرايشات ديگري كه در اين زمينه وجود داشت همچون نظريه واكنش خواننده، پيوند خورد. نظرياتي كه بر اين باور بودند كه معناي متن هنگام خواندن و توسط خواننده توليد مي‌شود. اما شالوده‌شكني در اروپا به عنوان واكنشي در برابر ساختارگرايي شناخته مي‌شود. بنابراين اغلب به آن به عنوان يك راهكار پسا ساختارگرا اشاره مي‌كنند. ساختارگرايي بر اين باور است كه انديشه‌هاي فردي بر اساس ساختار زبان شكل مي‌گيرند. بر اين اساس در ساختارگرايي حاكميت سوژه در تعيين و تشخيص مفاهيم انكار مي‌شود. شالوده‌شكني به اين فرضيه ساختارگراها كه ساختارهاي معنا پايدار، جهاني و غيرتاريخي هستند، حمله مي‌كند. شالوده‌شكني، واسازي، پي‌افكني، ساخت‌شكني و مفاهيمي از اين دست ترجمه واژه «ديكانستراكشن» در انديشه ژاك دريدا است. قبل از آنكه به چيستي اين مفهوم كليدي در انديشه دريدا پرداخته شود، بايد دانست كه فلسفه شالوده‌شكنانه در نگاه نخست در حيطه فلسفه‌هاي قاره‌اي تعريف مي‌شود. فلسفه‌اي كه به طور مشخص در مقابل جريان فلسفه تحليلي قرار مي‌گيرد. از طرفي هر چند شالوده‌شكني با برجسته‌ترين فلسفه‌هاي قاره‌اي نظير اگزيستانسياليسم و پديدارشناسي مرتبط است و هر چند دريدا از هايدگر و هوسرل تأثير پذيرفته است، شالوده‌شكني دريدا از چارچوب‌هاي اين فلسفه‌ها و فيلسوفان عبور مي‌كند. 
شالوده‌شكني بنيان‌هاي سنت فلسفي را واسازي مي‌كند. از آنجايي كه دريدا ابهام و گنگي را ويژگي ذاتي معنا مي‌داند، كوشش براي تعريف دقيق شالوده‌شكني با روح فلسفه او مغايرت دارد؛ چراكه اگر هدف تعريف مرزبندي و تعيين كردن حدود و ثغور مفاهيم است، هدف شالوده‌شكني درست به عكس شكستن مرزها و محدوديت‌ها و كشف قلمرو‌هاي كشف نشده و به حاشيه رانده شده است. بنابراين ما مقصودمان بيان چيستي شالوده‌شكني و نه محدود و محصور كردن آن در چارچوب تعريف و معاني مشخص است. دريدا در پاسخ به پرسش پروفسور ايزوتسو كه از او خواسته بود تا در ترجمه واژه ديكانستراكشن به زبان ژاپني به او كمك كند طي پاسخي كه به« نامه‌اي به يك دوست ژاپني» معروف است، چنين نوشت:«من نمي‌توانم پاسخ ساده و فرمول‌بندي شده به اين سؤال بدهم. تمام مقالات من تلاش كرده‌اند تا از اين پرسش دشوار پرهيز كنند.» او با اشاره به اينكه در استفاده از اين واژه،
 destruction هايدگر را مد نظر داشته است، معاني متعدد اين واژه را در فرهنگ لغت فرانسوي ذكر مي‌كند و پس از آن پيشنهاد مي‌كند كه به گونه‌اي سلبي به معناي اين واژه نزديك شويم. يعني به جاي اينكه بگوييم ديكانستراكشن چيست؟ بگوييم ديكانستراكشن چه چيزي نيست. دريدا مي‌گويد از جمله معاني مختلف ذكر شده مي‌توان به موارد زير اشاره كرد: كنش تخريب به چينش ساختار واژگان در يك جمله، گشودن و واسازي اجزاي يك كل، باز كردن و پياده كردن يك ماشين، ترتيب ابيات را به هم ريختن، خود ويراني، ساختار از دست دادن، فروپاشي از درون و باز شدن و تجزيه شدن و لايروبي ساختارها. 
  
شالوده‌شكني پوچ‌گرايي نيست!

براي دانستن چيستي شالوده‌شكني به تأسي از دريدا، ابتدا به آنچه شالوده‌شكني نيست مي‌پردازيم. شالوده‌شكني يك روش نيست، بدين معنا كه آن را به عنوان يك تكنيك در چند قاعده و قانون خلاصه كرد و بتوان به شيوه‌اي عملگرايانه و در همه جا به كار بست. شالوده‌شكني يك روش و متد خاص تحويل‌پذير نيست، چراكه هر شالوده‌شكني حادثه‌اي منحصر به فرد و حتي يك عمل و عمليات نيز نيست. بدين ترتيب شالوده‌شكني حتي آنچه بتوان انجام داد نيز نيست يا اينكه شالوده‌شكني كار يك مفسر عالي كه به سراغ متن بيايد و آن را به شيوه‌اي خاص بررسي كند نيز نيست. از طرف ديگر شالوده‌شكني يك شيوه نقادي صرف و منفي‌نگرانه نيست، حتي نام يك علم بي‌عيب و نقص نيست. شالوده‌شكني نامي است كه همانند ساير نام‌ها در يك زنجيره معنا مي‌يابد. دريدا مي‌نويسد: وقتي من اين كلمه را برگزيدم يا درست بگويم وقتي اين كلمه خود را بر من تحميل كرد، هرگز گمان نمي‌كردم اينچنين اوج و شيوعي بيابد. شالوده‌شكني يك مكتب پوچ‌گرايي نيست، شالوده‌شكني نه ختم شدن به هيچي، بلكه گشوده شدن به سوي ديگري است. دريدا حتي اتهام نسبي‌گرايي را رد مي‌كند و دست آخر شالوده‌شكني ضدفلسفه هم نيست، با وجود اينكه دريدا فلسفه و مسائل آن را به چالش مي‌كشد، اما كار وي را به معناي واقعي كلمه نمي‌توان ضد فلسفه ناميد. دريدا بيان مي‌كند كه «من معتقدم كه يك فيلسوف هستم و مي‌خواهم يك فيلسوف بمانم و اين مسئوليت فلسفي چيزي است كه به من فرمان مي‌دهد.»
بعد از شرح آنچه شالوده‌شكني نيست، به بررسي آنچه شالوده‌شكني هست پرداخته مي‌شود. شالوده‌شكني راهي است كه از ميان فلسفه و ادبيات مي‌گذرد و چناچه جاناتان كالر مي‌گويد: نگاه ادبي به فلسفه و بررسي فلسفي ادبيات است. شالوده‌شكني گونه‌اي بسيار ايجابي از نقد است كه روي متون، نهادها و ساختارهايي به صورت سيستمي «ديگري» را به حاشيه رانده‌اند، عمل مي‌كند. عملي كه معطوف به بازسازي و بازپروري عادلانه‌تر ساختن اين متون، نهادها و ساختارهاست. شالوده‌شكني نقدي ايجابي است، بدين معنا كه به چيز ديگر، ندايي ديگر و ديگري جواب مي‌دهد. دريدا مي‌گويد:«منظور من اين است كه شالوده‌شكني در خود پاسخي مثبت به يك ديگري است و بدين ترتيب پاسخ به يك نداست». شالوده‌شكني شيوه‌اي جديد از تجزيه و تحليل است كه طي آن دريدا خودبنياني فلسفه متافيزيك غربي را به چالش مي‌گيرد و نشان مي‌دهد كه چگونه اين خودبنياني و خوداتكايي موجوديت خودش را به قيمت پنهان‌سازي وامداري خويش به غيريت‌ها تدوين مي‌سازد. از اين نقطه نظر شالوده‌شكني يك متد و اسلوب تحليلي است كه در نگاه اول مؤيد يكجانبه‌گرايي تمام‌عيار قوانين و قواعد خودبنياني است ولي در نگاه دوم بيانگر اين حقيقت است كه آنچه خود بنيان فرض شده است در تعارض با غيريتي است كه براي تدوين و تعريف خويش بدان وابسته است. شالوده‌شكني تسلط و تحكم عمودي و خشونت‌بار متن بر حاشيه را به برخورد و تقابل افقي متن و حاشيه مبدل مي‌كند. اگر هدف دريدا از شالوده‌شكني را واسازي متافيزيك حضور و منطق تقابلي فلسفه غرب كه از افلاطون به بعد تداوم داشته است بدانيم، به اين معني كه هر وجودي از تضاد آن با وجود مقابل آن تعريف مي‌شود و در واقع رابطه بين دو سوي قطب عامل حركت و تكامل محسوب مي‌شود، مركز محوري، برتري يك قطب بر قطب مقابل و نفي ديگري از ويژگي‌هاي اين منطق محسوب مي‌شود كه دريدا با منطق چند قطبي يا به تعبير خود « هم اين هم آن» را جايگزين اين منطق تقابلي مي‌كند. دريدا همواره در نوشته‌هاي خود از عبارات از سويي و از سوي ديگر استفاده كرده به طوري كه دومي اولي را نفي كرده اما تناقض به اين شكل باز مانده كه دوسوي هر تناقض به طور همزمان در حال كنش است. 
  
بازنگري منطق «يا اين يا آن»

منطق مكمل «هم اين هم آن»، نظم تقابل‌هاي دو قطبي متافيزيكي را از هم مي‌گسلد. به جاي گزاره (الف مخالف ب است) ما با گزاره( ب هم مكمل الف است) و جايگزين آن روبه‌رو هستيم. ديگر الف و ب نه مخالف يكديگرند و نه مساوي. آنها تفاوت‌هاي خود از ديگر چيزهايند. دريدا منطق «يا اين يا آن» را واسازي مي‌كند. دريدا مي‌گويد براي هر چيز تصديق شده‌اي يك ديگر هست كه با آن در تضاد است و اين ديگر اگرچه به ظاهر غايب است، اما در واقع به صورت معنايي به تعويق افتاده در بطن آن است. شالوده‌شكني آن روش انتقادي است كه به كمك آن اين ديگر مفروض عيان مي‌شود و نشان داده مي‌شود كه عنصري اگرچه نامرئي اما داراي عملكرد در طرح معنايي جاري است. دريدا مصرانه مي‌گويد كه نه تنها متون بلكه اعمال، ورزش‌ها، روابط و محصولات فرهنگي را هم مي‌توان شالوده‌شكني كرد تا پيچيدگي‌ها و تنش‌هاي دروني آنها به طور كامل عيان شود. 
به عنوان مثال اين تعارض‌ها را در نظر بگيريد: سفيدپوست در برابر سياهپوست، عاقل در برابر ديوانه و متمدن در برابر بربر، در اين مثال‌ها هميشه اصطلاح يا واژه اول، واژه يا اصطلاح برتر و داراي امتياز است. اما هميشه هم به صورت هر كدام از اين واژه و اصطلاحات به معناي حضور آن واژه و اصطلاح متقابل هستند. در اين موارد شالوده‌شكني مي‌كوشد نشان دهد چگونه مرزهاي مفهومي روشن كه طرحي معنايي را مي‌سازند به آن روشني‌ها هم نيستند. شالوده‌شكني خصوصاً مي‌خواهد نشان دهد چگونه چنين تقابل‌هايي ندانسته به يكديگر تبديل مي‌شوند يا به هم سرريز مي‌كنند. طرح‌هاي معنايي، به رغم انسجام ظاهري‌شان، غالباً منطق مفهومي حاكم بر خودشان را پريشان مي‌كنند. معتقدان به شالوده‌شكني مي‌گويند كه معنا هميشه مغشوش، خلط شده، مرتباً در نوسان، فروپاشنده و سر ريز‌كننده به مقولات انديشه و عمل است. 
آنچه از شالوده‌شكني مراد مي‌شود اين است كه از بعد خوانش متن و تحليل آن به شالوده‌شكني پرداخته مي‌شود. يعني شالوده‌شكني به درون متن رخنه كرده و در خصوص متن بايد گفت آنچه در پس نگاه تقابلي و مركز محور به گونه‌اي عادي و حتمي خود را بر ما تحميل مي‌كند را در هم شكسته و آنچه به حاشيه رفته، فراموش شده و در واقع ديگري را بر ما نمايان مي‌سازد. اين واژه در زبان لاتين textus از مصدر texereبه معناي بافت مشتق گرديده است. در واقع متن يا بافت عبارت است از اينكه تاروپود يا  رشته‌هاي مو، نخ يا پشم را به هم بتابيم تا از آن فرش يا پارچه و نظاير آن به دست آيد. از اين رو بافت يا نسج را مي‌توان كوتاه يا بلند بافت. در نسج يا بافت از سلسله مراتب و پايگاه اثري نيست و همه چيز در پيوندي آهنگين در هم تنيده شده است. در متن برخلاف گفتار خبري از تقابل‌هاي دوتايي و ناهمواري‌هاي ارزش شناختي نيست. گفته مي‌شود از ديرباز نوشتار يا متن همچون جامعه‌اي فرض شده كه گفتار را در خود مي‌پوشاند. شالوده‌شكني كوششي در ارتباط نزديك با متن است. متن‌بندي نشان مي‌دهد كه هر متن در بردارنده دو برداشت است. در حالي كه برداشت اول، برداشتي وفادارانه به متن و بيانگر تعيين‌كنندگي يك سويه و جزئي آن است. دومين برداشت كه شالوده‌شكنانه است نشان مي‌دهد چه عناصر يا مفاهيمي در سر حدات و حاشيه‌هاي متن حذف، طرد و سركوب شده‌اند. هنگامي كه مراتب دوگانگي حاضر در متن روشن شود مي‌توان عمق وابستگي يكجانبه‌گرايانه را به آنچه حذف و طرد كرده و به وادي غيريت انداخته است، درك كرد. از نظر دريدا هيچ چيز خارج از متن وجود ندارد. او معناي متن را به كل هستي بسط مي‌دهد و تمام هستي از جمله تاريخ و فرهنگ را متن‌واره ساخته است. شالوده‌شكني آن چيزي نيست كه ما تصور كنيم، اين موضوع با زبان سروكار ندارد بلكه با متن در ارتباط است. متن از اين نظر عبارت است از مجموعه‌اي از نشانه‌ها، آثار يا  جاي پا كه بر جاي مانده و قابل خواندن است. حال بايد پرسيد چه مناسبتي ميان متن و حضور وجود دارد؟ در پاسخ بايد گفت كه حضور و متن در پيوندي متباين قرار مي‌گيرند. يعني هرجا متن هست حضور نمي‌تواند تحقق پذيرد زيرا متن به اعتبار غياب پديدآورنده است كه استقرار مي‌يابد، بنابراين مي‌توان گفت لحظه كنوني اساساً بر اساس حفظ و بقاي آغار و نشانه‌هاي لحظه‌هاي پيشين قوام مي‌پذيرد. 
يكي از راه‌هايي كه دريدا براي گريز از حيطه متافيزيكي پيش مي‌نهد، واژگون ساختن اولويت ميان تقابل‌هاي دوتايي است. يعني اگر متافيزيك گفتار را بر نوشتار برتري مي‌دهد بايد نوشتار را دركانون توجه قرار دهد يا در جايي كه حضور بر غياب تقدم دارد، غياب را جانشين نمايد. دريدا با استفاده از آموزه عدم‌قطعيت، قطعيت ارزش يك طيف در تقابل با طيف يا قطب ديگر را مورد پرسش قرار مي‌دهد. به عنوان مثال اگر تا كنون حقيقت در فلسفه مورد توجه بوده است، مجاز را وارسي كنيم، اگر تا اين زمان لوگوس از اعتبار و قطعيت برخوردار بوده است ما ميتوسرا واجد اهميت تلقي كنيم يا اگر متافيزيك اصل و مبدأ را تكيه‌گاه خويش قرار داده و استدلال فلسفي را بر پايه آن بنا كرده، ما حاشيه را مبنا قرار مي‌دهيم و به طور كلي ارزش‌گذاري عملي خود را بر اساس همين عدم‌قطعيت و تعيين پايه‌گذاري كنيم. يعني بايد دوگانگي را كه بر اساس تضاد و تقابل قرار گرفته است، زير و رو كنيم. عدم‌قطعيت بيانگر تزلزل و بي‌ثباتي متن و تسلط عمودي آن بر حاشيه است. با كمك شالوده‌شكني مي‌توان از شيوه هويت‌يابي متن و چگونگي به حاشيه راندن غيريت‌ها و به تاريكي سپردن آن را رمزگشايي كرد. در واقع بحث تعيين‌كنندگي از موضوع‌هاي مهم در شالوده‌شكني است. در قرائت يكجانبه، عمودي و خشونت‌بار متن بر حاشيه، متن خود را تعيين‌كننده مي‌داند بدون اينكه تعيين‌شوندگي خود را از راه حاشيه آشكار سازد. تلقي تعيين‌كنندگي متن ضد آزادي است و نيروهاي موجود در فضا را دعوت به پذيرش رابطه عمودي متن بر حاشيه مي‌كند. در چنين نگاهي نيروهاي ساكن در سرحدات حاشيه بايد تسلط و رابطه آمرانه متن عليه خود را بپذيرند و به جايگاه خنثي و منفعل خود اقرار كنند. شالوده‌شكني، مطالعه نامتعين ميان دو حوزه يكجانبه‌گرايانه متن و مكمل آن را تبيين مي‌كند. متن‌ها  از جمله هر متن تاريخي، شالوده مشخصي دارد. چنين شالوده‌اي در متن خويش هم استوار است و هم نااستوار. استواري هر متني در تقابل با غيريت خود كه همان حاشيه است، تعريف مي‌شود. از سوي ديگر حاشيه هم به متن استواري مي‌بخشد و هم در پاره‌اي موارد سبب نااستواري و گسيختگي آن مي‌شود. با فروپاشي متن و گسيختگي آن، وضعيتي جديد ايجاد مي‌شود كه از دل آن، متن/حاشيه دوباره در قالب شالوده‌اي نو چهره مي‌نمايد. درگيري ميان متن و حاشيه دائمي است. همچنين درگيري و كشمكش ميان دو قطب آنچنان پيچيده مي‌شود كه حاشيه خود را متن و متن خود را با اصالت انگاشته و هر گونه قدرت تعيين‌كنندگي و توانايي را از آنچه حاشيه مي‌نمايد و مي‌نامد دريغ مي‌دارد. آنچه ميان دو رقيب اتفاق مي‌افتد بازي است. يك بازي دائمي كه نوع كنش‌ها، واكنش‌ها و تعاملات موجود از يك لحظه به لحظه ديگر متفاوت، سيال و متغير است. حال اين سؤال به ذهن متبادر مي‌شود كه آيا روند تقابل‌هاي دوتايي همواره عمودي و سلسله مراتبي است يا راهي براي عبور از سلسله مراتب دوگانه وجود دارد. در پاسخ بايد گفت در صورتي روايت شالوده‌شكنانه روندي افقي ميان دو قطب حاشيه و متن ايجاد مي‌كند كه ظرفيت‌هاي آزاد‌سازي را نشان مي‌دهد اين موضوع بدان معناست كه هر متني در تماس با حاشيه خود شكل مي‌گيرد و تداوم مي‌يابد، مي‌توان به وضوح منتظر وضعيتي بوده كه متن به هم بريزد و با پيدايش آزادسازي‌هاي دروني متن جديدي ايجاد شود. البته با پيدايش نيروهاي رهايي‌بخش جديد نمي‌توان با قاطعيت روند تاريخ ميان دوقطب متضاد را پيش‌بيني كرد. به بيان ديگر، با پيدايش عنصر آزادي‌بخش و ظهور تزلزل در متون نمي‌توان گفت كه كدام قطب بر ديگري پيشي خواهد گرفت و خود را در فضاي جديد حاكم خواهد ساخت. كارگزاران فعال در هر كدام از قطب‌هاي درگير در منازعه سياسي از آنچه انجام مي‌دهند، آگاهي دارند ليكن نسبت به اينكه چه خواهد شد و قطب مقابل چگونه واكنش نشان خواهد داد، بي‌اطلاعند. 
  
گسست معرفتي، مسئله دريدا در شالوده‌شكني

مسئله مهمي كه مد نظر دريدا است، موضوع گسست است. موضوع گسست‌هاي معرفتي مورد توجه فوكو، باشلار، آلتوسر، تامس كوهن و پل فيرابند قرار داشت و در مقابل نگاه سنتي به تاريخ كه بر پيوستگي و تداوم ميان رويدادها و وقايع تاريخي تأكيد داشت و روند تغيير و تحولات را خطي و مشخص مي‌دانست. در واقع فوكو با مطرح كردن تبارشناسي مي‌كوشد گسست‌ها و ناپيوستگي‌هايي را كه در روند‌هاي تاريخي – اجتماعي مورد غفلت قرار گرفته است، كشف كند. مي‌توان گفت هر دوراني متن يا گفتمان، انگاره و سامان دانايي خاص خود را دارد و از عقلانيت و معرفت خاصي پيروي مي‌كند، بنابراين هر انگاره و سامان دانايي در عصري خاص را بايد بر حسب معيارهاي منطقي خاص همان عصر تبيين كرد. در تغيير و تحول گفتماني يعني هنگامي كه گفتمان جديد تكوين مي‌يابد هر چند كه داراي قواعد و عناصر منحصر به فرد است اما ممكن است برخي از عناصر گفتمان قبلي را نيز به‌دنبال داشته باشد اما اين لزوماً به معناي پيوستگي و همساني با گفتمان قبلي نيست. شالوده‌شكني به‌دنبال پرده برداشتن از پيوستگي‌ها و تداوم‌هايي است كه بر مبناي آن ادعا شد روند شكل‌گيري و تكوين گفتمان‌ها روندي تاريخي، يكدست و كلي و پيوسته دارد كه زمينه را براي مركز باوري، ذاتي‌گري فراهم مي‌كرد و مانع توجه به حاشيه و ديگري مي‌شد. شالوده‌شكني امكان‌هاي متعدد براي سير شكل‌گيري و تحول تكوين گفتماني و نظام معنايي در نظر مي‌گيرد كه هر يك مي‌تواند ويژگي و شرايط منحصر به فرد داشته باشد. به عنوان مثال اگر گفته مي‌شود گفتمان روشنفكري ايراني تحت تأثير گفتمان مدرنيته غربي تلاش مي‌كند از عناصر گفتمان مدرنيته (قانون، آزادي، دموكراسي و...) الگو‌برداري كند اما نمي‌تواند به لحاظ معرفتي و نظام معنايي اين دو را در تداوم و پيوستگي دانست. 
*  دانشجوي دكتراي فلسفه
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر