داخلي، چهارشنبه ساعت 16، سينما فلسطين
نفهميدم چه شد، اما فيلم شروع شد، همه چيز روي دور تند است، دوربين مثل تن گاوي حركت ميكند كه ديگر سر در بدن ندارد. روايت فيلم غيرخطي است. شخصيتها با «فست موشن» معرفي ميشوند، آن هم وقتي به دوربين زل زدهاند و دارند حركتي غيرمعمول انجام ميدهند، ايده خلاقانه ايست، من را ياد ژانر زامبي در سينماي امريكا مياندازد. شخصيت اصلي فيلم پسري است به نام «نويد»كه مدام گفتار متنهاي خود را خارج از قاب ميخواند، همان اول داستان ميگويد نويد يعني مژدهدهنده است. يكي از اولين حرفهايش هم اين است: «براي من همه چيز با سرعت اتفاق ميافتد، سريعتر از حالت معمول».
داخلي، چهارشنبه ساعت 16:30، سينما فلسطين
پس از آنكه نويد با عصبانيت تمام، سر و كله صاحبكارش را ميشكند، به سراغ دوستان همخانهاش ميرود. شكل راه رفتن نويد و نوع هدفگيري دوربين به سمت او و ريتم فيلم به شدت مرا ياد فيلم «28 هفته بعد...» ساخته 2008 انگلستان مياندازد؛ جايي كه نقش اول فيلم تبديل به زامبي ميشود و با عصبانيت به سمت انسانها حركت ميكند و يكي پس از ديگري آنها را از پاي درميآورد. همخانهايهاي اهل موسيقي نويد تند و سريع و فست موشن معرفي ميشوند. اين وسط يكي از آنها ميگويد: «جواب هشت سال زندگي از دست رفته مرا چه كسي ميدهد؟»، گويا هشت سالي به دنبال مجوز موسيقيهايش بوده و كسي هم به او مجوز نداده است. داستان كه جلوتر ميرود تازه ميفهميم نويد دانشجوي ستارهدار اخراجي از دانشگاه تهران است. ستارهدار به دو معنا، يكي مشاركت در شلوغيهاي سال 88، يكي هم به معناي داشتن دوست دختر يا به قول خودش نامزدي به نام ستاره (با بازي باران كوثري). نويد با هركس دو بار صحبت ميكند، يك بار در توهم كه همواره به دعوا ختم ميشود و يك بار هم در حالت عادي كه معمولاً جلوي عصبانيتش را ميگيرد و هي به توصيه دكتر روانپزشكش به خود تلقين ميكند كه «عصباني نيستم!».
داخلي، چهارشنبه ساعت 17:00، سينما فلسطين
گره فيلم پس از كش و قوسهاي فيلم مشخص ميشود. نويد پس از دعوا با صاحبكار قبلياش از كار بيكار شده. حالا پدر ستاره فقط يك ماه به او فرصت داده تا كار مناسبي پيدا كند و سپس اجازه خواهد داد كه دخترش با نويد ازدواج كند. پدر نويد ريش دارد و نفرت انگيز هم هست. شعله زير فيلم تندتر شده، ريتم تند فيلم آدم را ياد موسيقي رپ مياندازد. نويد در فلاش بكي نشان داده ميشود در حالي كه دارد پشت تريبون كلاس دانشگاه اين جملات را ميخواند: «مصدق در حصر رفت نه فكر او... حكومت علي (ع) زندان سياسي نداشت... ». در اتاق نويد پشت تختخوابش تصاويري ميبينيم از روزنامههاي زنجيرهاي اصلاحطلبان در ايام بين78 تا 82 و نميفهميم كه دانشجوي زير ليسانسي كه در فتنه 88 ستارهدار شده، چه ربطي به ماجراهاي كوي دانشگاه و خاتمي دارد. شايد اين روزنامهها آرشيوهاي نويد باشند، شايد هم آرشيوهاي كارگردان كه هم اكنون با چنين تيترهاي گلدرشتي روي ديوار اتاقش نصب شدهاند: «دانشگاه را به خاك و خون كشيدند»، «خاتمي 22 ميليون رأي» و يك دستبند سبز در گوشهاي از اتاق به جايي گره زده شده است. در خاطرات نويد ميبينيم روزي در دانشگاه با يك بسيجي درگير شدهاند و نويد با اين استدلال دارد دوستانش را از دعوا دور ميكند كه ما اهل منطقيم و نه اهل دعوا، ما مثل آنها [بسيجيها] نيستيم.... آمپر فيلم بالا رفته، آمپر مخاطبان هم بالا رفته، بعضي جاها برخي از حضار براي بيانيههاي فيلم سوت و كف ميزنند. موافقان و مخالفان فيلم، همه عصبي شدهاند... .
داخلي، چهارشنبه ساعت 17:20، سينما فلسطين
فضاي سالن به شدت ملتهب است، نويد به اين در و آن در ميزند تا كار پيدا كند، هيچ كس به او كار نميدهد. يكي ميگويد ما به آدم سوءپيشينهدار كار نميدهيم، يكي ميگويد برگرد به شهرت اينجا كسي به تو كار نميدهد، يكي ميگويد ميخواهم شرخر بشوي، يكي ميگويد «نون تو دلاليه»، يك نفر از او ميخواهد كه برايشان دزدي كند و نويد زيربار نميرود، يك نفر ميگويد «هستهاي فكر كن». اين وسط ميرود پيش يكي از فاميلهايش كه به قول نويد «دكتراي تحريم» دارد، به آقازادهها وصل است و براي دولت تحريم را دور ميزند (يكي ديگر از دلايلي كه در بين فيلم از حكومت بدت ميآيد اين است كه ايران از سوي غرب تحريم شده است!). اين وسط هي به طور ناگهاني صداي احمدينژاد را ميشنوي، حرفهايي ميزند كه حرصت درميآيد: «اين دولت پاكترين دولت بوده است، ما ميخواهيم پول نفت را بياوريم سر سفره مردم، ما مشكل اقتصادي نداريم...». در طول فيلم يك زن چادري را در قامت منشي يك شركت ميبيني كه رژلبش از سياهي چادرش سُرختر است! با ناز و عشوه حرف ميزند و مشخص است كه سوگلي رئيسش است. از زنان چادري بدت ميآيد.
نويد نهايتاً در يك بنگاه املاك كار پيدا ميكند، يك دختر را پاي ميز قولنامه ميآورد. صاحبخانه يك مرد چاق و ريشو است به نام طالبي، به خاطر اينكه دختر متأهل نيست خانه را به او نميدهد. دختر عصباني ميشود و به آن مرد چاق و ريشو ميگويد «طالبان»، عدهاي در سالن ذوق ميكنند و كف ميزنند. از همه آدمهاي ريشو بدت ميآيد. خبر اختلاس 3 هزار ميلياردي را اتفاقي از تلويزيون ميبيني، تصوير مرتضوي را هم در يك اتفاق ديگر در تلويزيون ميبيني. گراني و بيكاري در فيلم كمرت را ميشكند. كارگردان پاي «هاله نور» را هم به فيلم ميكشد، كينه و نفرت از سر و روي فيلم ميريزد، تدوين و تصوير و موسيقي همه تو را عصبي و عصبيتر ميكند. عدهاي سرشان را روي صندلي گذاشتهاند و تحمل تماشاي بقيه فيلم را ندارند، عدهاي هم با سگرمههاي در هم فرورفته هي كف و سوت ميزنند... .
نويد بارها در فيلم ستاره را اينگونه خطاب كرده: «برايت تكه تكه ميشوم، عاشقتم، عاشقتم، جونم برات در ميره، برات ميميرم... » اين ديالوگ ها را وقتي ميشنوي كه اين دو روي تختخوابي قرمز خوابيدهاند و وقتي دوربين عقب ميرود، ميفهمي سالن سينما بوده! لبهايشان در قابي بسته به هم ديزالو ميشود. بارها در فيلم فاصله دماغهايشان كمتر از يك وجب ميشود... .
فيلم پيش ميرود و به ديالوگ پاياني ميرسد، جايي كه نويد مهلتش تمام شده و پدر ستاره پسري ديگر را براي دخترش نشان كرده است. نويد عزم رفتن كرده است، ستاره به نويد ميگويد: «اينجا خونه مونه، مملكتمونه، چرا بايد بريم؟ بايد بمونيم و درستش كنيم». نويد ميگويد: «هي ميگي درست ميشه درست ميشه، هر روزم داره بدتر ميشه». آخر فيلم همه چيز بوي رفتن ميدهد، از اين مملكت متنفري، از دين رسمياش متنفري، همه قابهايي كه روي اين مملكت بسته ميشود، تنگ است و سرد و فراريدهنده، درست مثل آخر آرگو ميخواهي از اين كشور خراب شده فرار كني... .
خارجي، چهارشنبه ساعت 17:35، سينما فلسطين
در بين موافقان و مخالفان فيلم حرفهايي در ميگيرد. همه عصبي هستند، فيلم موفق عملكرده، كارگردان عصباني فيلم با فيلم «عصباني نيستم!» همه را عصباني كرده. فرمش دعوا راه انداخته و آدمها را از هم دور كرده، از تمام ظرفيتهاي ساختاري استفاده كرده تا نفرت و كينه خود را به نظام جمهوري اسلامي علني كند. كارگردان عصباني «عصباني نيستم»، عصباني است كه چرا با فيلمش در جشنواره فجر انقلاب بدرفتاري ميكنند، او از اين نظام منفور انتظار دارد كه سيمرغ بهترين فيلم مهمترين جشنواره سينمايياش را به فيلمي بدهد كه ميگويد: «جمهوري اسلامي ايران نظامي غيرقابل اصلاح است كه بايد از آن فرار كرد»، انصافاً دُرميشيان (كارگردان فيلم) آدم منطقي و با انصافي است، اصلاً هم عصباني نيست!
ياد يونس(كاراكتر فيلم شيار 143) بخير، قيد عشقش را زد كه از ناموس وطنش دفاع كند، درست است اين وسط بعضيها به اسم دولتمرد زيرآبي رفتهاند و همه چيز آنطور كه يونس ميخواست پيش نرفت، اما هر چه بود نويد و ستاره به هم رسيدند و «عصباني نيستم!» ساخته شد. نقد هم اگر ميكنيم انصاف داشته باشيم، طوري نقد نكنيم كه چادر الفت بشود مظهر ريا و ريش يونس بشود مظهر طالبان... .