
نام حكيم شيخ الرئيس ابوعلي سينا در مباحث فلسفي با «حكمت مشاء» گره خورده است. حكمت مشاء كه به ابن سينا منتسب ميشود، در واقع فلسفهاي برهاني و استدلالي است كه به دليل نقاط اشتراك نظري و تأثيرپذيري از نظرات ارسطو به اين نام خوانده ميشود. پيروان ارسطو از قديم به «مشائيون» معروف بودند و تأكيد شيخالرئيس بر جنبههاي برهاني و استدلالي همچون ارسطو (بيش از جنبههاي اشراقي و شهودي كه در مكتب افلاطون به چشم ميخورد) سبب شده است تا ابن سينا از جمله پيروان ارسطو برشمرده شود، اما آيا ميتوان ارسطو را تنها معلم ابن سينا و تنها سرچشمه نظرات ابن سينا را فلسفه يونان بر شمرد. يادداشت ميكوشد ضمن بررسي منابعي كه «حكمت مشاء» بر آن استوار است، به اين سؤال پاسخ دهد.
ابعاد تفكر سينوي
واقعيت اين است كه ابن سينا همواره منش و روش ارسطو را ميستود، چراكه حكمت را سامان داد و چارچوبي مطلقي و عقلاني براي آن ارائه نمود، به گونهاي كه صحت و سقم گزارهها را ميتوان با سنجه عقل، مورد بررسي قرار داد. با وجود اين ابن سينا چارچوب انديشه خود را صرفاً متمركز بر ارسطو نكرده و راههاي جديدي پيش پاي عقلانيت گشوده است. حكمت خاصي كه ابن سينا ارائه كرد، گرچه متأثر از انديشه ارسطو نيز بوده است، اما به طور كلي اگر بخواهيم مراجع اين حكمت را ارائه نماييم ميتوانيم عوامل اصلي زير را به عنوان عناصر انديشه شيخالرئيس برشمريم: 1- فلسفه يوناني و ارسطويي 2- معارف اسلامي 3- ذوق عرفاني 4- نبوغ عقلي
فلسفه يونان در مكتب ابن سينا
يكي از مهمترين بسترهاي انديشهورزي در طول تاريخ مربوط به فلسفه يونان است. ابن سينا كاملاً مسلط به آثار فلسفي يونان قديم بود و مخصوصاً براي روش فلسفي ارسطو اهميتي ويژه قائل بود. مهمترين موضوع فلسفي كه ابن سينا با مطرح كردن آن از انديشه ارسطويي بهره برده است، مسئله فلسفي «حادث» يا «قديم» بودن عالَم است. ارسطو در انديشه خود عالم را «قديم» ميدانست. مبدأ نخست از منظر ارسطو، «محرك نامتحركي» بود كه «فلك اول» از ازل به شوق آن در تحرك بوده است. در تصويري كه ارسطو از عالم نمايش ميدهد، بيش از هرچيز به «حركت» اصالت ميدهد. او حتي اقسام حركت ممكن در جهان ماده را دستهبندي كرده بود و به سه نوع حركت اعتقاد داشت: حركت مستقيم از مركز به سوي پيرامون، حركت مستقيم از پيرامون به سوي مركز و حركت دايرهوار. حركت گريز از مركز مربوط به آتش، حركت به سمت مركز مرتبط با زمين و حركت دورا مخصوص جسمي است كه صرفاً در قلمرو ستارگان هستند به نام «ايثر» (كه در فلسفه اسلامي به نام اثير معروف شد با معني جسمي هميشه چرخنده و جاودان). ارسطو در فلسفه خود قائل به سه مرتبه در جهان است. جهان نخست، زمين و اجرام دون قمر هستند و بر فراز آن طبقه سپهر و اجرام آسماني قرار دارند و در اين ميان مملو است از ماده «اثير» كه همواره جاودان و متحرك است و به مراتب فوق و تحت خود زندگي بخشيده است و ميبخشد. «اثير» بعداً در فرهنگ شرقي گاه با معاني چون «ماده اوليه»، «ماده نخست» و «ابرماده» نيز مترادف شد. با اين ترسيم ارسطو عالم را پديدهاي قديم برميشمرد. اساساً در تفكر يوناني آفرينش از عدم، جايگاهي نداشت. شيخالرئيس نيز با وجود انتقادهاي زيادي كه تا آن زمان به ارسطو به دليل طرح نظر «قديم بودن عالم» نموده بود، اين نظر را مردود بر نميشمرد و ميكوشد تا به گونهاي آن را تفسير و تكميل نمايد. در نظرگاه بسياري از حكماي اسلامي اين تصور كه عالم را پديدهاي «قديم» برشمريم، به منزله نفي وحدت واجبالوجود و تشريك در وجود خداست، اما ابوعليسينا در تفسير قديم بودن عالم، دو وجه حدوث زماني و حدوث ذاتي را مطرح ميكند و بين اين دو تفكيك قائل ميشود. از نظر او عالم گرچه از نظر زماني «قديم» است و همچون «محرك نخست» ازلي است، اما براي اينكه بتواند «خلق از عدم» را كه آموزه قرآن است توجيه نمايد، بر حدوث زماني عالم صحه ميگذارد. يعني عالم از نظر زماني قديم است اما از نظر ذاتي (وابستگي به فاعل) جديد است. در واقع از نظر او موجود ازلي «آن است كه وجود وي را حاجت به فاعلي نيست، بلكه ذاتي است» و چنين موجودي نميتواند جز «مبدأ نخست» يا «محرك اول» باشد. مبدأ اول موجودي متقدم بالذات است و بقيه موجودات عالم چه از نظر زماني ازلي باشند و چه حادث، از نظر ذاتي محكوم به حدوث هستند.
يكي ديگر از موارد اختلاف بين انديشه ارسطو و ابنسينا، معرفي اجزاي تشكيل دهنده ممكنات است. ارسطو زماني كه از يك شيء سخن به ميان ميآورد، آن را تشكيل شده از «ماده» و «صورت» ميدانست و با اين دو صفت ممكنات را توصيف مينمود، اما ابن سينا وجود يافتن ممكنات را متوقف ميداند بر امر سومي كه آن را «عروض وجود» يا صدور و ايجاد از ناحيه واجبالوجود ميخواند. هدف او از پيش كشيدن عامل سوم اين است كه وجود يافتن اشكال ممكن الوجود را توجيه نموده و توضيح دهد. به عبارتي وي معتقد است تا اشيا در ارتباط با واجبالوجود (خداوند) وجود نيافته باشند، نميتوانند موجود باشند و وجود همه اشياي ممكنالوجود از ناحيه وجود خداوند است.
البته تقريب يا تفاوت مواضع فلسفي ابن سينا به ارسطو، محدود به اين چند موضوع نيست و تناظر آراي اين دو فيلسوف بايد در مجالي مشروح مورد بررسي قرار گيرد.
تأثير اسلام در فلسفه شيخالرئيس
يكي ديگر از محورهاي مهمي كه انديشه فلسفي ابنسينا را شكل داده است، تفكر اسلامي- شيعي بوعليسيناست. اسلام، دين و باور ابن سينا بود و تحت تعاليم شيعي و تفكر معتزلي كه به تقدم خردگرايي بر اخباريگري معتقد بود، به ترميم رابطه دين و فلسفه پرداخت. وي بنا بر اعتقادات ديني، خداوند را نه فقط علتالعلل و محرك نخست، بلكه جامع صفات ثبوتيه و كمالات ميدانست كه در عين قديم بودن، خود خالق عالم است. از نظر ابن سينا خداوند صاحب صفات كمال، قادر بر خلق و ابداع مستمر است و فاعلي است که با رضايت، فعل از او ساطع ميگردد.
ابن سينا معتقد به معاد روحاني و جسماني بود و به جاودانگي نفس ناطقه و عقول اذعان داشت. صورت بدن و كمال آن را تنها جزئي از نفس ميدانست و اصل و حقيقت نفس را جوهري غير از بدن ميدانست. شيخالرئيس به مباني ديني خود كاملاً وفادار بود و ميكوشيد تا فلسفه مشاء را با آموزههاي دين اسلام هماهنگ سازد و به تعارض ميان اصول عقلاني و فهم ديني قائل نبود.
به عنوان مثال وقتي ابن سينا درباره نبوت سخن ميگويد، لزوم وجود نبي را بر اساس قاعده لطف الهي و فيض ذاتي خداوند تفسير مينمايد و بر خلاف متكلمان و برخي ديگر از فلاسفه، لزوم وجود نبي را قابل استحصال از مباني عقلي و برهاني برمي شمرد. وي در اثبات ضرورت وجود انبيا، اينگونه استدلال ميكند كه انسانها ضرورتاً بايد براي رفع نيازها و حوايج خود در اجتماع با يكديگر مشاركت كنند و رعايت قوانين و وجود عدالت، براي حفظ چنين اجتماعي ضروري است. وجود قانون و عدالت نيز خود نيازمند قانونگذار و عدالتگستري است كه فردي صالح باشد. از آنجا كه وجود چنين فردي در يك جامعه ممكن است، لذا جايز نيست عنايت و فيض خداوند، عدالت و قانون را براي جامعه بخواهدً اما چنين فردي را كه تحقق قانون و عدالت بدان نيازمند است، براي جامعه انساني نخواهد. او «نبي» را از ميان مردمان انساني ميداند كه به كمال عقل بالفعل رسيده و در اخلاق به نهايت فضايل عملي دست يافته است. كلام الهي را ميشنود، ملائكه را ميبيند و وحي از ناحيه خدا يا ملائكه به او ميرسد. حتي ابن سينا در اشارات خود، به لزوم وجود امام بعد از نبي نيز تأكيد ميكند. از منظر او از آنجا كه بسياري از قوانين ديني، صبغه اجتماعي دارند و با حضور امام در جامعه اجراي آنها ممكن است (از جمله جهاد، قضا، برخي عبادات جمعي و... ) بايد اطاعت از خليفه بعد از خود را واجب گردانده باشد، تا اگر فردي از روي هوي و هوس، ميل به تفرقه نمايد يا تلاش براي ايجاد نزاع يا اجماع بر فردي ديگر نمايد، عدم اطاعت او از فرمان نبي محرز باشد. همچنين اگر كسي بدون داشتن حكم از نبي، ادعاي خلافت مسلمين نمود، عصيان خدا نموده است و اگر فردي بر او خروج نمايد كه صلاحيت بيش از خليفه غاصب داشته باشد؛ بر امت است كه به ياري او به پاخيزند.
استدلال او در باب معاد نيز همين گونه با استفاده از اصل عنايت الهي است و با توجه به اينكه وجود عالم معاد، از نظر عقلي جز «خير» نيست، پس لطف الهي بايد به وجود معاد تعلق گيرد. از نظر ابوعلي سينا، انسان به واسطه ملكه شدن اخلاقيات و فضايل ميتواند نفس را از بدن منصرف نمايد و به حقيقت وجودي خود متصل گرداند. به اين ترتيب «ملكه توجه به معاد» در انسان پرورش مييابد و استعداد ويژه براي كاميابي و سعادت زمان جدا شدن نفس از بدن مادي در او ايجاد ميشود.
عرفان در انديشه ابنسينا
در سراسر سخنان و مكتب سينوي ميتوان ذوق عرفاني را به وضوح مشاهده كرد. وقتي او در خصوص «عقل» سخن ميگويد، جنبه عرفاني را در نظر ميگيرد. به نظر او انسان زماني ميتواند به معرفت دست يابد كه پذيراي فيض الهي به واسطه «عقل فعال» باشد، به گونهاي كه معقولات در نفس او منعكس شوند. از نظر شيخالرئيس، راهيابي حقيقي به معرفت خداوند، در مسير اتصال به عقل فعال، ممكن است و انسان با پايداري در راه عقل فعال، به مبدأ نخست دست مييابد و از نور او به فيض خواهد رسيد.
ابن سينا بر خلاف ساير متعارف عرفا، سير و سلوك و وصل الهي را متوقف بر حصول «علم» ميداند. از نظر ابن سينا، براي اينكه نفس آدمي به خداوند ملحق شود، بايد استعداد نور الهي را با درس ، بحث و حصول معقولات و تزكيه و تصفيه گوهر نفساني خود و نهايتاً وصول به «عقل فعال» پيدا كند. مداومت بر تزكيه و تهذيب براي رسيدن به عقل فعال، مسير را براي رسيدن به ساير مراتب عقل باز ميكند و نهايتاً فرد ميتواند به مبدأ فيض و عقل كل، دست يابد. در مورد «وصل الهي» نيز او به رغم عرفا، قائل به اتحاد با ذات الهي (يكي شدن عارف اليالله با الله) نيست و اتحاد «عاقل و معقول» را رد ميكند. از نگاه ابنسينا، هركس را ياراي رسيدن به مقام عرفان نيست و حق تعالي، والاتر از آن است كه هر كس به آستان او دست يابد، لذا افرادي اندك هستند كه ميتوانند به ساحت ايشان راه يابند. شيخالرئيس در احوالات عرفا نيز ايشان را مردمي گشادهرو و بشاش ميداند كه بر مردم رحم و شفقت ميورزند و هيچ گاه خشم بر آنان تسلط نمييابد. شجاعت، مناعت طبع و دوري از حسد و كينه نيز از مهمترين ويژگيهاي عرفا در نگاه ابنسيناست. در سير و سلوك نيز ابن سينا 11 مرحله عرفاني برميشمرد كه عارف با طي اين درجات به وصل اليالله خواهد رسيد.
خاتمه سخن
ابنسينا را در واقع ميتوان انساني داراي نبوغ سرشار دانست كه با تعمق در دين اسلام، مباني عرفاني و اصول فلسفه قديم، طرحي جديد پيش پاي خردگرايي اسلامي گشود و «حكمت مشاء» او آميزهاي از فلسفه، دين و عرفان است. گرچه ابنسينا، يكي از بزرگترين شارحان نظريات فلاسفه يونان، خصوصاً ارسطو در گستره تمدن اسلامي است، اما اختلافات فكري كه او با برخي نظريات اين فيلسوف يوناني داشت، وي را بر آن داشت تا با كمك نبوغ خارقالعاده خود به تفسير، نقد يا تحليل آراي فلسفه بپردازد و تأليفاتي متناسب با آموزههاي ديني ارائه دهد. ورود برخي عناصر غيرارسطويي به فلسفه ابنسينا، گرچه باعث شده نام فلسفه او مشهور به «مشاء» و منتسب به ارسطو باشد، اما در نگاهي منصفانه بايد اين فلسفه را ابتكار ابنسينا و در واقع «فلسفه سينوي» بدانيم.