نويسنده: حسين كشتكار
معلم: گفت:«بچه هاموضوعانشا اينهفته چي بود؟»
همه با هم گفتند:«ويژگي يك دوست خوب.»
خانم مقدم گفت: « حتماً يادتونه كه تأكيد كردم وگفتم وقتي خواستيد انشاتون را بنويسيد سعي كنيد بيشتر از فكرخودتون بنويسيد نه اونچه كه دركتابها خونديدو اينور و اونور شنيديد چون ميخوا م عقيده و باور خودتون رو بدونم. »بعد دفتر اسامي دانشآموزان را باز كرد و نگاه كرد به اسامي بچهها و گفت: «خب ببينم كي اول بياد بخونه؟» بعد گفت: «سارا حبيبي بيا پاي تخته.»
سارا مقابل بچههاي كلاس ايستاد و دفترش را روبهروي صورتش گرفت و انشايش را بلند خواند:«دوستي چيست و دوست كيست؟»
همه ماها در زندگي دوستيهاي زيادي رو تجربه ميكنيم؛ دوستيهاي خوب، دوستيهاي بد، دوستيهاي عميق و پايدار، دوستيهاي ناپايدار و زودگذر. اما واقعاً چقدر به خود اين مفهوم فكر كرديم؟ اصلاً دوستي يعني چي؟به اين فكر كرديم وقتي با يه نفر پيمان دوستي ميبنديم بايد چه كارايي انجام بديم؟ اين پيمان كجا و چجوري ظاهر ميشه؟ اصلاً اين پيمان تأثيري تو رفتار ما داره؟
دوستي چطوري تعريف ميشه و چه نقشي تو زندگي ما ايفا ميكنه؟ شرايط دوستي چيه؟اصلاً چرا ما به داشتن دوست واقعي نياز داريم؟آيا ميتونيم تنها زندگي كنيم؟ دوست واقعي كيه؟براي دوستي كردن با يه نفر لازمه كه حتماً طرف مقابل رو واقعاً دوست داشته باشيم؟وووو. . . من هرچي فكر كردم ديدم بهترين تعريفي كه ميتونم از دوستي داشته باشم، اينه كه يك دوست خوب درست مثل آيينه است. يعني اينكه همانطور كه آيينه منعكسكننده حقيقي تصوير است، دوستي هم ميتواند بازتاب رفتار واقعي ما باشد. به نظر من دوستي واقعي هيچ وقت نميتونه با اجبار و زوري باشه يعني ما نميتونيم خودمون رو مجبور كنيم كه با كسي دوست باشيم. دوستي يه حس عميق دروني است كه از قلب و مغز آدم به طور همزمان نشئت ميگيره و از درون انسان جاري ميشه يعني لازمه وقتي با كسي دوستي ميكني واقعاً اونو دوست داشته باشي و در زندگي و در مشكلاتش غمخوار و در شاديهاش شاد و خوشحال باشيم.
اينجور دوستي كردن شايد به نظر آرماني و سخت باشه ولي در واقع اينطور نيست. اگه آدم بتونه خودش رو در رأس همه افكارش قرار نده و خودش رو عادت بده كه به ديگرون هم فكر كنه به جايي ميرسه كه نه تنها يك دوست بلكه ميتونه همزمان با تعداد زيادي دوستيهاي عميق و پايداري داشته باشه و دوستان هميشه توي ذهن و زندگي زنده باشن.به نظر من كمال مطلوب دوستي اينه كه بهترين دوست و همراه من كسي است كه از من، بهترين را بسازه .والسلام.
خانم معلم گفت: «خوب بود سارا، اما يه سؤال دارم. واقعاً به اين تعريفي كه از دوستي نوشتي اعتقاد كامل داري؟» سارا هم گفت:« بله من به تمام اونچه كه نوشتم اگه نگم صد درصد ولي 99 درصد بهش ايمان دارم.» سارا خواست بنشيند كه خانم معلم گفت: «سارا ميشه چند دقيقه باشي؟ ميخوام تا وقتي فهيمه انشايش رو ميخونه تو همينجا باشي .» معلم رو به فهيمه كرد و صدا زد: « فهيمه درستكار بيا .»
فهيمه دفترش را باز كرد و گفت: «بنام خالق دوستيها موضوع انشا ويژگي يك دوست خوب.
به نظر من دوستان خوب يكسري ويژگي دارند كه آنها را از ديگران متمايز ميكند و سبب ميگردد انسان دوستان بيشتري در كنار خود داشته باشد. بنابراين دانستن مشخصات يك دوست خوب در يافتن يك دوست واقعي به ما كمك ميكند. حالا من با توجه به آنچه كه درحد باور و عقيدهام است، ويژگي يك دوست شايسته را بيان ميكنم:
اولاً يك دوست هميشه رازدارميباشد. يك دوست خوب وقتشناس بوده و دروعده هاقابل اطمينان بوده و سر موقع حضور مييابد.يك دوست خوب به موفقيت دوستشحسادت نميورزد. يك دوست خوب اگردوستشدل و دماغكاري را ندارد و پَكر است، از او دلخور نميشود. و اگر خواستتنها باشد دلگير نميشود.يكدوستخوب رفتارهاي بددوستش را تحملو سعيميكنداو رامتوجه اشتباهش سازد.
يك دوست خوب اجازه نميدهد كسي پشت سر شما و در غياب شما در موردتان بدگويي كند و به دفاع از شما خواهد پرداخت.
يك دوست خوب انتظارنداردكه هميشه حرف، حرف او باشد. و آخر اينكه يك دوست خوب هيچ گاه انسان را نزد ديگران خرد و تحقير نكرده بلكه همواره به او احترام ميگذارد و در حضور ديگران از شخصيت و جايگاه دوستش دفاع ميكندو آخر اينكه به عقيده من يك دوست خوب مانند چشمه ميماند؛ زلال، صاف، شفاف و حياتبخش. اين بود انشاي من.»
وقتي انشاي فهيمه تمام شد، خانم مقدم گفت: واقعاً تو انشايت به اين تعريفي كه از دوستي كردي اعتقاد كامل داري؟
فهيمه گفت: «بله من كه حقيقت رو گفتم اما ديگران را نميدونم.» خانم مقدم گفت: «آفرين فهيمه من هم احساس ميكنم تو و سارا در واقع باور خودتون را بيان كرديد. حالا از شما يك درخواست دارم. اميدوارم كه در انجامش كوتاهي نكنيد.» سارا و فهيمه همزمان گفتند: « بايد چه كار كنيم؟» خانم مقدم گفت: « من انتظار دارم به اونچه كه اعتقاد داريد و در انشا تون هم اشاره كرديد، پايبند باشيد.» خانم مقدم رو كرد به بچههاي كلاس و گفت: «من البته نميخواستم موضوع قهر كردن سارا و فهيمه را مطرح كنم اما چون همه بچهها از اين قضيه خبردار بودند علني مطرح كردم تا همانطور كه از قهر اين دو دوست خوب خبردار شدين با آشتي كردن اين دو يار صميمي هم همگي باخبر بشيد. به همين خاطر من خواستم قبل از آشتي از نظراتشون درباره دوستي و آداب دوستي بدانم كه خوشبختانه فهميدم نظر هردو خيلي به هم نزديك است. پس حالا ديگه مشكلي براي برقراري يك دوستي پايدار نيست.»
بعد خانم معلم از پشت ميز بلند شد و در حالي كه دست هر دو را ميگرفت و در دست هم ميگذاشت، گفت: «خب ديگه بدون هيچ توضيحي گذشته را كنار بگذاريد و همينجا دلخوريهاتون را فراموش كنيد و به بچهها نشون بديد به اونچه كه در انشاتون نوشتيد كاملاً اعتقاد داريد.» بعد از سكوت معلم، سارا و فهيمه در حالي كه به هم دست داده بودند، همديگر را در آغوش گرفتند. آنها تازه فهميدند چرا خانم رحيمي دوستي را موضوع انشا قرار داده بود و تأكيد داشت نظر واقعي خودشان را درباره دوستي بنويسند.