با توجه به بغض ممتد و لاينقطع ملت ايران به خصوص امت حزبالله از امريكا، قابل پيشبيني بود كه مكالمه تلفني آقايان روحاني و اوباما با اعتراضهايي همراه باشد. همين هم شد. گروهي با شعار زيبا، وحدتآفرين و جهاني «مرگ بر امريكا» ضمن تجمع در «مهرآباد» اگر چه بابت زحمات نمايندگان ايران در عرصه ديپلماسي ممنون بودند، ليكن به پارهاي از اتفاقات نيويورك اعتراض كردند. الحمدلله در جمهوري اسلامي اگر براي ديپلماتها آزادي چانهزني با دشمن وجود دارد، براي جوانان عزيز آرمانگرا نيز اين حد از آزادي هست كه پيام خود را به گوش دستاندركاران برسانند. هر چند پرتاب كفش و با مشت به شيشه ماشين كوبيدن، نادرست، بيلزوم و هزينهزا بود، ليكن اصل «اعتراض عقلايي» به يك اقدام بيسابقه در تاريخ جمهوري اسلامي به هر حال بايد درك شود. رسانههاي زنجيرهاي اما كما فيالسابق از غفلت يا خيانت چند نفر معدود سوءاستفاده كردند، بلكه اصل «اعتراض عقلايي» را تحتالشعاع شيشه و كفش قرار دهند. ما ضمن جدا دانستن صف معترضان واقعي از معدودي كه كارهاي دردسرآفرين درست ميكنند، به سه نكته كوتاه اشاره ميكنيم.
1: مشخصه آدم انقلابي، فقط «اعتراض انقلابي» نيست بلكه «صبر انقلابي» و «بصيرت انقلابي» نيز هست. واقعاً چرا بايد تجمعي كه هم اصلش و هم محتوايش آرمانگرايانه و از سر غرور ملي بود، با پارهاي كارها خدشهدار شود؟! آيا افراد انگشتشماري كه براي چندمين بار يك «تجمع انقلابي/ عقلايي» را به حاشيه كشاندند، خوراك براي زنجيرهايها فراهم كردند، خواسته يا ناخواسته در زمين اهل سازش بازي كردند، به تذكرات سفت و سخت و عمومي بزرگان بياعتنايي كردند و براي جريان خودي مسئله درست كردند، نبايد بررسي شود كه اصولاً كيستند و چه ميخواهند؟! اين يكي را ما واقعاً جلوتر از زنجيرهايها، عاجزانه و مصرانه از دستاندركاران تمنا داريم كه رسيدگي كنند.
بگذريم كه بعضيها درباره اين عده قليل، گذاره «نفوذي بودن» را مطرح ميكنند، با اين پيشفرض كه دسترنج رفتارشان دقيقاً همان است كه زنجيرهايها دوست دارند، يعني فراهم كردن خوراك براي مظلومنمايي ايشان، آن هم در عكس يك و تيتر يك! ديروز يكي از زنجيرهايها با سوءاستفاده از فضا در سرمقاله خود نوشت: «از اين شيشه و كفش اگر كوتاه بياييم و انعطاف به خرج دهيم، دوباره با پديده كفنپوشان مواجه خواهيم شد و كارهاي به مراتب بدتر و تندتر.» خطاب ما به ايشان اين است: «كفش و شيشه كه به نفع شما تمام شد، لذا آنكه بيشتر خواهان رسيدگي به اين اعمال است، ما هستيم، اما به اين بهانهها بلكه با هيچ بهانهاي نميتوانيد اصل روحيه انقلابي و اصل رفتار و گفتار آرمانگرايانه را تضعيف كنيد. هزار سال ديگر هم از عمر جمهوري اسلامي بگذرد، اندك خللي در روحيه انقلابي ما و صد البته اعتراض عقلايي ما وارد نخواهد شد.»
2: اگر در برابر پرتاب كفش و دست به شيشه كوبيدن چهار تا جوان انقلابي (شايد هم تا حدودي افراطي) غافل (شايد هم اندكي خائن) جاهل (شايد هم بعضاً نفوذي) آرمانگرا (شايد هم كم و بيش مشكوك) نميشود و نبايد گذشت، چگونه بعضيها از ملت و ولايت اين مملكت توقع دارند از آن همه جنايت امريكا چشمپوشي كنند؟! فقط به عنوان نمونه: عبدالمالك ريگي تروريست تحت حمايت مستقيم كاخ سفيد سر از بدن چند همميهن ما جدا كرد؟! چطور از جنايت تاسوكي بايد گذشت، اما از پرتاب يك لنگهكفش نه؟! آري، اساساً قياس ولو يك قطره از درياي جنايت امريكا با خطا يا خيانت چهار تا جوان خندهدار است، اما دقت شود كه اين قياس، اصولاً به نفع روي گل ديپلماتها صورت گرفته! پس لااقل من باب اعتدال، نه از اين لنگه كفش بگذريم، نه از «ننگ به نيرنگ تو». در جمهوري اسلامي، خون رئيسجمهور هرگز از خون جمهور رنگينتر نيست.
اگر پرتاب لنگهكفش به طرف رئيسجمهور كار زشتي است، چه بايد خواند 35 سال جنايت و ترور و جنگ و تهديد و تحريم عليه جمهور را؟! اگر آن اولي محكوم است، اين دومي به طريق بسيار اولي محكوم است.
3: شايد متأثر از همين ناسازگاريها و كجداوريهاست كه ديشب، بنده خدايي در وبلاگم كامنت گذاشت: «رئيسجمهور بايد با پرتابكننده لنگهكفش به سمت ايشان بر اساس همان «انعطاف حكيمانه»اي برخورد كند كه با اوباما كرد. اگر يك «تماس تلفني» هم ميانشان برقرار شود كه ديگر نور علي نور است و عند اعتدال! فقط اين يكي را راست و حسيني بگويند كي اول زنگ زد!» كامنتي كه البته پر بيراه نبود، اما به حرمت رئيس قوه مجريه قانوني صلاح نديدم تأييد شود.