حدود دو سال است در راسته خیابان فاطمی یک فضای تجاری را زیر نظر گرفتهام که به طور میانگین هر چهارپنج ماه یک بار دست یک سلسله میافتد. سلسله میوهفروشها میآیند با انارها، پرتقالها و لیموشیرینها، جولان نداده عمر سلسلهشان حتی به نوبرانههای بهار هم نمیرسد، جمع میکنند و میروند و سلسله دونرکبابیها با آن استوانههای چربوچیل چرخان از راه میرسند. این سلسله هم سهچهار ماه جولانی میدهند و گرد و خاک مختصری میکنند و آن عطر و مزهها را در هوا گسیل میکنند، اما آنها هم از اریکه قدرت پایین کشیده میشوند و جای خود را به فستفودیها میدهند تا این سلسله هم بخت خود را بیازمایند. کافی است در تهران کمی قدم بزنیم و چند ماه فروشگاهها را زیر نظر بگیریم تا متوجه شویم در این روزگار آشفتگی ذهنی، رکود و کمبود منابع مالی، چقدر اتلاف سرمایه انسانی و مالی صورت میگیرد. شما وقتی در همین پایتخت قدم میزنید، میتوانید این موضوع را با گوشت و پوست لمس کنید که ما بیشتر از اینکه از کمبود منابع رنج ببریم، از این موضوع در رنج هستیم که نمیدانیم با داراییها و سرمایههایمان چه کنیم و این محدود فکر کردن و در قلمروهای کوچک بازی کردن چه آسیبهای معیشتی، مالی و اجتماعی تولید میکند.
از رکود اقتصاد تا رکود فکر
هر دکوراسیون و تزئینات داخلی که به خاطر شکست یک کسبوکار که احتمالاً شتابزده و بدون در نظر گرفتن واقعیتهای پیرامونی و رقبای حاضر در آن راسته و محل با کسبوکار بعدی تعویض میشود، چندصدمیلیون و بیشتر هزینه برمیدارد و این علاوه بر آن خسارات انسانی و آشفتگیهای اجتماعی است که ما به سادگی از کنار آن عبور میکنیم.
وقتی یک فضای تجاری در عرض یک سال، چندین بار بین چند صنف مختلف دست به دست میشود، به آن معناست که یک جای کار میلنگد. ما به نقطهای رسیدهایم که دیگر نمیتوانیم از همدیگر بخریم و به همدیگر بفروشیم و این طعم تلخ رکود اقتصادی زیر زبان ما حس میشود، اما این اتفاق همه داستان نیست، چون همین رکود اقتصادی هم محصول و ماحصل هزاران رفتاری است که کنار هم جمع میشود و در نهایت به چنین نقطهای میرسد.
شما میتوانید در شهرهایتان به ویژه در کلانشهرها این پدیده را زیر نظر بگیرید که وقتی صاحبان سرمایه، نگاه جامعی ندارند، وقتی بیزنسپلن قابل اتکایی نیست و برآوردها هیجانی است، چه فجایعی روی میدهد.
خسارت فقدان نگاه بلند
مولانا در مثنوی معنوی خسارتهای فقدان نگاه جامع به زندگی را در حکایتی زیبا چنین بازگو میکند: حقوق ایاز، غلام سلطان محمود با حقوق ۳۰ وزیر او برابری میکرده است.
چون امیران از حسد جوشان شدند
عاقبت بر شاه خود طعنه زدند
کاین ایاز تو ندارد سی خرد
جامگی سی امیر او، چون خورد
و شاه برای اینکه به امیران خود نشان دهد چرا ایاز ۳۰ برابر آنها دریافتی دارد، آنان را به صحرا میبرد. شاه در صحرا کاروانی را میبیند و به یکی از امیران خود میگوید برو بپرس این کاروان از کجا میآید. آن امیر میرود و برمیگردد و میگوید از شهرری. سلطان میپرسد به کجا میروند؟ آن امیر در جواب میماند. سلطان، امیر دیگری را میفرستد، او میآید و میگوید به یمن میروند. سلطان میپرسد کالایشان چه بود. آن امیر در جواب میماند. سلطان، امیری دیگر را میفرستد و آن امیر میآید و میگوید کاسههای رازی. سلطان میپرسد چه زمانی از ری حرکت کردهاند؟ آن امیر در جواب میماند.
همچنین تا ۳۰ امیر و بیشتر.
سست رأی و ناقص اندر کرّ و فر
اینجاست که سلطان رو میکند به آن عقلهای پریشان و پراکنده و نگاههای ناقص که تکههای واقعیت پیرامونی خود را نمیتوانند کامل کنار هم ببینند و میگوید من روزی ایاز خود را امتحان کردم که برو از آن کاروانیان بپرس از کجا میآیند و ایاز آنچه را که شما در ۳۰ بار رفت و برگشت پرسیدید در یک بار رفتن پرسید و بر آن همه آگاه شد، یعنی که شما واقعیت را آنچنان که هست نمیبینید، در حالی که نگاه ایاز آنقدر جامع و بزرگ است که واقعیت با همه گستردگیاش در آن نگاه جا میشود.
در واقع در این حکایت مولانا میگوید علت خسارتهای فراوانی که ما در زندگی میبینیم، به خاطر ناقص دیدن صحنه زندگی است، به خاطر شتابزدگی، ترس، خودشیفتگی و هزاران نقصی است که در نگاه ما وجود دارد. ایاز در واقع نماد انسان جامع و کامل است که صحنه زندگی را عیان میبیند و سود میبرد و آن امیران نماد انسانهایی هستند که از خود نظر، رأی و نگاه ندارند، بنابراین صحنه زندگی را ناقص و پریشان میبینند.
حالا اگر ما قدری از خودشیفتگی ملی، قومی، صنفی و فردی خود بکاهیم، این سؤال در برابر ما قرار میگیرد که ما چرا این همه خسارتبار زندگی میکنیم؟
نه! من باید چرخ خود را اختراع کنم
در مثال رکود حاکم بر واحدهای تجاری گفته شد که دستکم هر چهارپنج ماه یک بار صنفی میآید، سرامیکهای دیوار، کف، تزئینات سقف، صندلیها و روشنایی به کار رفته در آن را کن فیکون میکند، آیا این از بیخ و بن کوفتن، یادآور نوع نگاه مدیران دولتی ما نیست که وقتی میآیند همه طرحهای دولت پیشین و مدیریتهای قبلی خود را کنار میزنند و آن همه را یکسره باطل میدانند؟ چرا ما دچار این همه رکود شدهایم؟ چون نگاه، تجارب، اندوختهها و ظرفیتهای پیش از خود را قبول نداریم و حتی اگر آن اندوختهها و ظرفیتها در حد یک چرخ باشد، میگوییم نه، من باید چرخ خود را اختراع کنم.
مثال شلختگی در ویران کردن سرمایه واحدهای تجاری مشتی از آن خرواری است که در اقتصاد بزرگتر و کلان ما دیده میشود. ما با سرمایههای کلان خود چه کردهایم؟ به عنوان مثال مگر قرار نبود درآمدهای نفتی ما در صندوق ذخیره ارزی جمع شود و اقتصاد ما متکی به درآمدهای نفت نباشد؟ امروز ما میتوانیم به همان مثال مولانا درباره ایاز و امیران رجوع کنیم و ببینیم کدام صحنهها را در اقتصاد، اجتماع و فرهنگ ناقص دیدهایم که سهم ما به اینجا رسیده است که خودمان محصول خاک این کشور را نمیتوانیم مصرف کنیم، اما خارجیها میتوانند و این نوعی تحقیرشدگی ملی است. به عنوان مثال چند درصد از ایرانیها میتوانند پسته یک میلیون تومانی را که در خاک این کشور پرورده شده مصرف کنند؟
بلد نیستیم با سرمایههایمان کار کنیم
اگر ما صاحبان کسبوکار در این سالها یاد گرفته بودیم که چگونه با سرمایههای خود به شکل مولد و در راستای منافع ملی کار کنیم و- البته مدیران، برنامهریزان و سیاستگذاران چنین طرح و برنامهای را از سالها پیش در جهت چابکسازی و فضا دادن به بخش خصوصی در دستور کار قرار میدادند- امروز مجبور نبودیم هر سهچهار ماه یک بار فضای کسبوکار شکستخوردهمان را از نقطه الف به نقطه ب ببریم و آنجا هم به این نتیجه برسیم که در نقطه الف رسیده بودیم.
معروف است بخش دولتی، پروژهای را با چند برابر قیمت واقعی آن به اتمام میرساند. علاوه بر سازوکار بوروکراتیک، فاکتورسازیها و سوءاستفاده مالی و نقص در نظارت درونسازمانی و برونسازمانی، فقدان مدیریت علمی پروژهها، دخالت دادن عوامل پیشبینینشده در محاسبات و سازوکاری که در آن اجزای یک پروژه طبق زمانبندی تعریف شده خود پیش برود، در این باره نقش ایفا میکند. نمونهای از این رویداد را میتوان در ترخیص کالاها، نوع تعامل مدیران گمرگ با واردکنندهها و سیستم قضایی مشاهده کرد که چگونه به سرمایه بخش دولتی و خصوصی آسیب میرساند.
از آن طرف گفته میشود بخش خصوصی در حفظ سرمایه خود انضباط مالی و نگاه مقتصدی دارد، اما وقتی ما چه در بخش دولتی و چه بخش خصوصی برای داشتن زاویه دیدی جامعنگر تربیت نشدهایم و هیجانی، پراکنده و بدون نقشه راه عمل میکنیم، آثار این شلختگی حتی نزد صاحبان سرمایههای خصوصی هم دیده میشود.
از فاجعههای مرئی تا فاجعههای نامرئی
وقتی یک هواپیما سقوط میکند، ما فاجعه را به صورت کاملاً واضح درک میکنیم، وقتی برجی فرو میریزد و آتشنشانها که برای اطفای حریق رفتهاند زیر آن برج جان خود را از دست میدهند، فاجعه با همه اجزای آن جلوی چشم ما قرار میگیرد، روزها و هفتهها سوژه رسانهها میشود، ولی در زیر آوار ماندنها و فرو ریختنهای نامحسوسی وجود دارد که دود و آتشی ندارد و به چشم نمیآید، اما از آن فاجعههای مرئی بیشتر به سرمایههای انسانی و مالی ما آسیب میزند. ما اکنون زیر چنین آواری ماندهایم و بیشتر از اینکه فقر مالی ما را عذاب دهد، فقر نگاه، فقر فرهنگی و فقر روانی و فکری مایه عذاب و شکنجه ماست و اتفاقاً آن فقر مالی محصولی از محصولات آن فقر نظر، فقر فرهنگی و روانی و نداشتن نگاه جامع است که بر ما سیطره یافته است.
چرا ساختمانهای چندصدساله مهم هستند؟
دوست معماری داشتم که سالها در سوئد زندگی کرده بود و چند سال پیش به من میگفت در سوئد حضور ساختمانهای چندصدساله یک امر کاملاً طبیعی است. این ساختمانها از نسل قبلی به نسل بعدی میرسد و نهایتاً بازسازی مختصری برای استحکام بنا صورت میپذیرد. این دستکم دو فایده آشکار دارد؛ اول اینکه معماری و ساختمانهای چندصدساله پیونددهنده نسلهای یک کشور به همدیگر هستند و نسلهای امروزی به واسطه معماری میتوانند گذشته پیشینیان خود و آن فرهنگ و نگاه را مشاهده کنند و ارتباط خودشان با آنچه در گذشته روی داده است قطع نشود- همچنان که به طور مثال، اگر میدان نقش جهان اصفهان نبود، ما تصوری در دسترس و واقعی از آنچه در دوره صفویه روی داد نمیداشتیم- و دوم اینکه از هدررفت سرمایهها جلوگیری میکند.
در تهران بارها و بارها به چشم خود دیدهایم ساختمانهایی که محکم و زیبا بنا شدهاند؛ ساختمانهای زیبایی که هیچ اشکالی در آنها پیدا نمیکنید، کوبیده شدهاند تا برجهای چند طبقه در آنها ساخته شوند. چرا ما سرمایههای خود را هدر میدهیم؟ چون سرمایههای خود را نمیشناسیم. وقتی در همین تهران از شهرداری بگیرید تا بانکها، تأمینکنندههای سرمایه و فعالان بخش خصوصی سرمایه را فقط و فقط در زمین میبینند و لاغیر، در آن صورت معلوم است که ساختمانهای سالم که آن همه نیروی انسانی و سرمایه مالی صرف ساختن آنها شده کوبیده شوند و تازه همان ساختمانهایی هم که ساخته میشود، به خاطر سوداگری ویرانکنندهای که در این حوزه روی داده، متروک بمانند.
فقدان تنظیمگری بالادستی در فعالیت اصناف
وقتی به هدررفت سرمایهها به ویژه در ظهور و افول زودهنگام و مکرر کسبوکارها در فضاهای تجاری دقیق نگاه کنیم، میبینیم بخشی از این قصه پرغصه به کمکاری نهادها و اتحادیههایی برمیگردد که باید چینش و پراکندگی کسبوکارها را مدیریت کنند و اجازه ندهند سرمایهها در جهت تضییع پیش برود.
اتحادیههای اصناف در این باره میتوانند نقش مهم و کلیدی را ایفا کنند و به دستگاههای بالادستی دادههای قابل اطمینانی ارائه کنند که فیالمثل کشش جمعیتی و درآمدی فلان منطقه با تقاضا برای راهاندازی فلان کسبوکار همخوانی دارد و اگر این همخوانی وجود دارد، چند واحد همزمان و با چه فاصلهای میتوانند از همدیگر فعالیت کنند، در صورتی که امروز به نظر میرسد متأسفانه چنین رویکرد و تنظیمگری در فعالیت اصناف دیده نمیشود.