گفت‌وگوی «جوان» با خواهران شهید علیرضا جویلی که در ۲۰ سالگی به شهادت رسید
یک روز اساتید حوزه و معاونین با من تا منزل همراه شدند. شک کردم اتفاقی افتاده است. در مسیر مدیر حوزه سر صبحت را باز کرد و از شهادت علم‌الهدی که از علمداران اهواز بودند، برایم تعریف کرد. آنها می‌خواستند با این مقدمه چینی ذهن من را برای گفتن شهادت برادرم آماده کنند...
خاطراتی از پشتیبانی مردمی از جبهه‌های دفاع مقدس به روایت یک رزمنده
یک‌بار دستکشی به جبهه اهدا شده بود که سهم من شد، اما وقتی دستم کردم دیدم یکی از انگشت‌های این دستکش پاره است. می‌خواستم آن را کنار بگذارم که دیدم نامه‌ای در بسته‌بندی دستکش وجود دارد. آن را برداشتم و خواندم. نوشته بود این دستکش از طرف یک پسر بچه کلاس چهارم ابتدایی اهدا شده است. دستکشی پاره، اما پر از عشق و محبت...
خاطره یک رزمنده از بمباران جنگنده‌های دشمن  در خط پدافندی فاو
یک روز گرم در تابستان سال ۶۵ یک جنگنده دشمن آمد و خطوط پدافندی ما را بمباران کرد. به نظر می‌رسید این جنگنده مأموریت دیگری داشت و در بازگشت، چون هنوز چند راکت برایش باقی‌مانده بود، باقیمانده بمب‌ها و راکت‌هایش را روی سر ما خالی کرد! خیلی هم طول نکشید و بعد از چند دقیقه اوضاع آرام شد...
خاطرات و نکاتی از عملیات کربلای ۴ در گفت‌وگوی «جوان» با یکی از راویان دفاع مقدس
در خرمشهر و کنار ساحل شمالی اروندرود منبع آب مرتفعی وجود داشت که درست مقابل دید و تیر مستقیم دشمن قرار داشت. بعثی‌ها از آن طرف اروند با شلیک به این منبع آب، آن را سوراخ سوراخ کرده بودند. با این وجود ارتفاع منبع آب طوری بود که می‌شد از روی آن عقبه عراقی‌ها را در جزیره ام الرصاص مشاهده کرد
گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهید عبدالهادی پیوسته‌گراز مؤسسان پایگاه بسیج «شهید عبدالهادی»
برادرم و شهیدان قلی‌زاده و محرم خیلی با هم جور بودند. هر بار که قرار می‌شد به اردوی کوهنوردی برویم، من هم همراه برادرم و شهیدان قلی‌زاده و مقدم به امامزاده داود (ع) می‌رفتم. خیلی وقت‌ها با شهید مقدم در کوه مسابقه دو می‌دادم. می‌دویدیم و آمادگی جسمانی‌مان را به رخ همدیگر می‌کشاندیم
گفت‌و‌گوی «جوان» با خانواده شهید حسن سرهادی از شهدای اطلاعات عملیات لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) همدان
مرحوم پدرم تعریف می‌کرد هر موقع برای تجدید وضو از خواب بیدار می‌شدم، می‌دیدم حسن زودتر از من بیدارشده است و در حال خواندن نماز شب است. در نمازهایش به پهنای صورت اشک می‌ریخت. پدرم می‌گفت: من که پدر حسن بودم و سنی از من گذشته بود تا به حال خواندن چنین نمازی را تجربه نکرده بودم
عملیات کربلای ۴ در دی ماه ۱۳۶۵ در چه شرایطی انجام شد؟
قبل از آغاز عملیات کربلای ۴، دشمن که از اعزام قوای محمد (ص) احساس خطر کرده بود، در آذرماه بمباران گسترده‌ای انجام داد تا حداکثر تلفات را از ایران بگیرد. پنجم آذرماه ۶۵ شهر اندیمشک که ایستگاه بسیاری از رزمندگان بود، به مدت یک ساعت و ۳۰ دقیقه بدون توقف بمباران شد که طولانی‌ترین مدت بمباران یک شهر در دفاع مقدس به شمار می‌رود
خاطراتی از عملیات نصر در گفتگو با یک رزمنده دفاع مقدس
در اثنای عملیات نصر، جایی نشسته بودیم تا خبر بدهند راه بیفتیم و نیرو‌ها را جلو ببریم. رزمنده‌ای کنار من نشسته بود که خیلی سنش کم بود. وقتی آتش دشمن شدید شد، با آرامش خاصی سبحان‌الله می‌گفت. این ذکر واقعاً کاری کرد که بلند شدم و همه نیرو‌ها را با رجزخوانی به سمت عراقی‌ها هدایت کردم
خاطره‌ای از محاصره گروهی رزمندگان در عملیات رجایی و باهنر در گفت‌و‌گوی «جوان» با یک رزمنده دفاع‌مقدس
خانه ما در محله دکان شمس شوشتر بود. این محله پر بود از مسجد و سادات زیادی هم در آنجا سکونت داشتند. باغی کوچک و خوشبو با انواع درختان میوه در همسایگی ما بود. این باغ فضای محله را لطیف می‌کرد. در اوقات شرعی صدای اذان از هر طرف به گوش می‌رسید. این محله شهدای زیادی داد
خاطره‌ای از شهید سیدناصر سیاه‌پوش به نقل از کتاب «گردان سیاه پوش»
علی، چون در قزوین کسی را نداشت، خانه خاله‌ام را با چند نفر از دوستانش اجاره کرد و این باعث شد که ناصر و علی بیشتر با هم در ارتباط باشند. یک سفره دو نفری برای‌شان انداختم تا راحت باشند. ناصر همین که دیس برنج را از من گرفت و سر سفره‌کوچک‌شان گذاشت، روبه‌روی علی نشست و خیلی جدی گفت:‌ای خائن وطن‌فروش! ما این همه زحمت کشیدیم و انقلاب کردیم اون وقت اسمت رو گذاشتی شاهرضایی؟ بی‌خودکردی از شاه راضی هستی. 
۷