جوان آنلاین: کانال تلگرامی «مهارتهای مدیریت» بخشی از کتاب «شغل کافی» اثر «سیمون استالزوف» را به اشتراک گذاشت. در این بخش میخوانیم: انتخاب بین کار یا فراغت، انتخابی مضحک و بی مورد به نظر میرسد. در جهان امروز، بهرغم جذابیتهای فراغت، کار نه تنها عامل بقا بلکه مهمترین منبع وجهه اجتماعی و رضایت فردی شده است. شاید حتی بتوان گفت که نوعی اعتیاد به کار را شاهد هستیم و ما را بیش از همیشه با فراغت بیگانه کرده است. ۲۰۰ سال پیش، تقریباً هیچکس یک مسیر شغلی یا حرفه به شکل امروز نداشت. بیشتر افراد کشاورز بودند و داشتن یک شغل موروثی بسیار عادی بود. ساعات کار کشاورز هم توسط خورشید به او دیکته میشد، نه توسط یک رئیس یا الگوریتم برنامه ریزی. حتی شدت کار را هم طبیعت مشخص میکرد. براساس چرخههای فصلی، گاه کار دشوارتر بود و گاه آسان تر. به عنوان مثال در فصل برداشت سر افراد شلوغ بود و در زمستانها اوقات فراغت بیشتری داشتند. اما انقلاب صنعتی ما را به سمت دورانی هل داد که در آن بهره وری توسط فصلها و میزان نور خورشید محدود نمیشد. تا میانه قرن نوزدهم، کارگران کارخانهها ۱۰ تا ۱۲ ساعت در روز و ۶ تا ۷ روز در هفته کار میکردند. جان ماینارد کینز، اقتصاددان در مقاله معروف سال ۱۹۳۰ خود با عنوان «احتمالات اقتصادی برای نوههایمان» پیشبینی معروفی کرد: «ما تا سال ۲۰۳۰ فقط ۱۵ ساعت در هفته کار خواهیم کرد.» کینز به طور جدی باور داشت که یکی از مهمترین سؤالات قرن بیست ویکم این خواهد بود که چگونه اوقات فراغت خود را سپری کنیم. اگر از نظر روانی و فرهنگی بررسی کنیم، ایراد کار این است که انسان مدرن معنا و مفهوم زندگی را گم کرده است و آن را در کار میجوید و ارزش خود را فقط در میزان تولیدات اقتصادی اش تعریف میکند. کار به نوعی راهکار فرار از ناتوانی فرد در پاسخ به فلسفه زندگی است. با این حال، به نظر میرسد که هرقدر در این مسیر پیشتر برود، به پاسخهای کمتری خواهد رسید و فقط خود را خسته و مستأصل خواهد کرد. در زبان انگلیسی واژه فراغت (leisure) از ریشه لاتینی (licere) میآید که به معنای امتیاز دوری از اشتغال و خدمت گزاری است. یونانیان باستان، فراغت را «بالاترین ارزش زندگی» میدانستند و تمام روزهای خود را به هنر، ورزش و تفکر درباره ماهیت هستی اختصاص میدادند. ارسطو معتقد بود که فراغت، غایت تمام رفتارهای انسان است؛ نه کار. او تمام برنامهها و تلاشهای انسان را منتهی به فراغت میدانست.