کد خبر: 995844
تاریخ انتشار: ۲۷ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۳:۰۷
بچه‌تهرانی لاکچری‌نشینِ دهه هفتادی دل سپرده بود به روضه‌های حضرت زهرا(س)
بی‌قراری یک واژه ناب و کامل برای توصیف آدم‌های بزرگ است؛ آدم‌هایی که سرشان درد می‌کند برای درد و رنج دیگران. همین می‌شود که عروس قصه ما بعد از پنج سال بالای سر جنازه مهدی از هوش می‌رود آن هم با پسر سه‌ساله‌اش مجتبی!
صغری خیل‌فرهنگ
سرویس ایثارومقاومت جوان آنلاین: محمدعلی جعفری را شاید بشناسید. با کتاب «قصه دلبری»‌اش دل خیلی‌ها را برد و بعد از آن با «سربلند» سرشناس‌تر شد. اولی زندگی عاشقانه شهید محمدخانی که تازگی‌ها ۷۲ هزار نسخه‌شدنش را جشن گرفتند و دومی زندگی شهید سربلند، آقامحسن حججی است که به چاپ هجدهم رسیده است. تازه‌ترین اثر این نویسنده جوان کتاب «آرام جان» زندگینامه داستانی شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر است.

طبق روال متفاوت این نویسنده خوش‌ذوق، همان صفحه اول کتاب، کمی جا می‌خوری. یک مادر شهید که قبلاً همسر شهید بوده! چیزی که بهانه‌ای می‌شود برای روایت زندگی مادر محمدحسین. خوب دستت را می‌گیرد و می‌برد به دهه ۵۰ و حال و هوای عجیب و پرالتهاب آن روزها. بعد غرق در دخترانگی‌های همراه با تحول خانم فاطمه تاجیک می‌شوی. جنگ که می‌شود، اما فاطمه نوجوان قصه ما تبدیل شده است به یک همراه و کمی بعد یک بله محکم می‌دهد به یک بادیگارد. یک آدم فارغ از هیاهوی کم و زیاد دنیا. مهدی طریقی بله را با شرط خطبه عقد توسط امام از عروس خانم می‌گیرد و بعداً ماشین عروسش حتی یک صندلی هم ندارد تا عروس را بنشاند روی آن. یک ماشین با یک صندلی راننده و کف موکت شده فقط برای فاطمه تاجیک.

بی‌قراری یک واژه ناب و کامل برای توصیف آدم‌های بزرگ است؛ آدم‌هایی که سرشان درد می‌کند برای درد و رنج دیگران. همین می‌شود که عروس قصه ما بعد از پنج سال بالای سر جنازه مهدی از هوش می‌رود آن هم با پسر سه‌ساله‌اش مجتبی!

با گریه‌های پسر سه‌ساله که دفن شدن پدرش را با چشم خودش دیده داستان می‌رود توی فاز دیگری. خوب که هق‌هق گریه‌ات بلند می‌شود سر وکله فرهاد قصه شیرین ما پیدا می‌شود. آقا فرهاد حدادیان که بعدتر می‌شود پدر شهید محمدحسین!

تازه بعد از هفت فصل ماجرای محمدحسین شروع می‌شود. یک بارداری پرخطر و پراضطراب و بعد شیطنت‌های عجیب و غریب محمدحسین که دل آدم غنج می‌رود برایش. بعد هم یک نوجوان پرشور و حرارت که روی پای خودش بند نیست و از هر جایی سردر می‌آورد. از مسجد و امامزاده علی‌اکبر چیذر و هیئت رایه‌العباس تا پایگاه بسیج!

دلت که حسابی عاشقش شد یکهو می‌رود سوریه و تو هم مثل تمام مادر‌های دنیا دلت هزار راه می‌رود که این چه کاری بود پسر!

مرگ البته حق است، اما شهادت از آن حق‌تر! همه آدم‌های زندگینامه‌ها می‌میرند، اما فقط بعضی‌هایشان شهید می‌شوند. آن هم دقیقاً وقتی دیگر نمی‌توانی نبودشان را تحمل کنی.

بچه‌تهرانی لاکچری‌نشینِ دهه‌هفتادی، با کفش کالج مازراتی و ادوکلن مارک و کلاه سوئدی و گوشی آیفون، اما دل سپرده بود به روضه‌های حضرت زهرا که قبل از خواب گوش می‌داد. دلش را داده بود به رنج زحمت‌هایی که برای خفه‌کردن نطفه فتنه‌هایی که شب و صبح جوان‌ها را، ناموس وطنش را تهدید می‌کرد.

عاقبت هم همین دل به خطر زدن‌ها کار دستش داد و شد شهید مدافع امنیت؛ شهیدی که فهمیدن ارزش خونش البته بصیرت و نگاه ژرفای بیشتری می‌طلبد.

باید بنشینی پای کتاب و بخوانی: «انگار زخم پای محمدحسین ذره‌ذره روحم را می‌خورد. نمی‌توانستم دور خانه راه بروم. زبانم در دهانم شده بود مثل یک تکه چوب خشک. دو تا توت خشک گذاشتم در دهانم. تا توت نم پس داد و مزه‌اش رفت زیر زبانم، هری دلم ریخت. مزه شیرینی توت. بی‌هوا رفتم در قعر چاه خاطرات روز شهادت آقا مهدی.»

خون محمدحسین حدادیان را کسانی ریختند که عمری نان و نمک این نظام را خوردند و بعد غریبانه او را زخم زدند.

دراویش در خیابان پاسداران دوره‌اش کردند و علی‌اکبروار، ارباً اربایش کردند! نویسنده برای شفاف‌سازی و تصویر واضح‌تری از زندگی شهید حدادیان، سراغ خانواده و دوستان شهید هم رفته تا پازل خاطرات راوی را تکمیل کند.

«آرام جان» در ۱۶۰ صفحه در تیراژ هزار نسخه و به قیمت ۲۰ هزار تومان توسط انتشارات شهیدکاظمی در اسفندماه سال جاری منتشر و روانه بازار شد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار