سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: آدمی اگر بتواند خود را از آن نگاه بالا به پایین برهاند و همسطح دیگران قرار بگیرد اتفاق شگفتانگیزی برایش میافتد. آن اتفاق شگفتآور چیست؟ حکما میگویند در آن صورت، موجودات تبدیل به معلمهایی شبانهروزی میشوند که بیمزد و منت به تو یاد میدهند. سعدی میگوید: برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار. این یعنی اگر نگاه هشیارانه- و نه نگاه از بالا- در انسان مستقر شود یک برگ درخت هم میتواند معلم انسان باشد و در این تعارفی وجود ندارد.
در این میان، کودکان به خاطر ذهن و ضمیر بیغل و غش و فطریشان- آنها هنوز به زنگارها و پیرایههای سنگین روان آلوده نشدهاند- میتوانند نکات بسیاری به ما بزرگترها که در معرض این آلایندگیها و بیماریها قرار داریم بیاموزند. در این صورت در رابطهمان با کودکان انصاف خواهیم داد کسی که به تربیت نیاز دارد ما هستیم نه کودکان. ما اغلب این طور به مسئله نگاه کردهایم که کودکان به تربیت نیاز دارند، در صورتی که ما به تربیت نیاز بیشتری داریم یا این طور بگوییم اتفاقاً کاری که ما بزرگترها میتوانیم انجام دهیم این است که از مسیر رشد و خلاقیت کودکان کنار برویم. به عنوان نمونه در بسیاری از موارد ما تصور میکنیم رفتار کودکان، نادرست و رفتار ما درست است در صورتی که اگر آن نگاه هشیارانه را در درون خود روشن کنیم میبینیم ما از پشت ذهنیت خاصی به اعمال و رفتار کودکان نگاه میکنیم بنابراین آنچه میبینیم- تفسیر میکنیم- رفتار و اعمال واقعی آنها نیست بلکه عملاً بازتاب ذهنیت خودمان را در آن رفتار ملاحظه میکنیم.
اول مطمئن باش که واقعیت را تحریف نمیکنی
فرض کنید کودک من با پسرخالهاش بازی میکند. ناگهان آنها با هم دعوا میکنند و کودک من پا به فرار میگذارد. واقعیت این صحنه چیست؟ بازی، دعوا و پا به فرار گذاشتن. اما من این واقعیت را با ذهنیت خاص خود این گونه تفسیر میکنم: بچه ما ترسو و بزدل است و سریع پا به فرار میگذارد. وقتی بزرگ شد چطور میخواهد از خودش دفاع کند؟ و آسیب این افکار و ذهنیت خاص من روی سلامت روان کودک چیست؟ من کودک را آشکار یا پنهان زیر شلاق ملامت خواهم برد و او را تحقیر خواهم کرد و مدام به رفتارهای او برچسب خواهم زد. گناه کودک چیست؟ او از خود دفاع کرده است، اما به روش خودش. اما من در روش او برای دفاع، چیز دیگری هم پیدا میکنم که مطابق با ذهنیت من است. حال اگر بچه من، سیلی محکمی زیر گوش پسرخالهاش میخواباند عکسالعملم چه بود؟ به او افتخار میکردم. چرا؟ چون روش دفاعش مطابق با آن خشم انباشته درون من است. آخر من هم سیلیهای زیادی دلم میخواسته در صورت این و آن بخوابانم که نتوانستهام و خشم انباشتهای درون من موج میزند و حالا که کودک من توانسته سیلیای زیر گوش پسرخالهاش بخواباند من او را وارث خلف خود میدانم و به او افتخار میکنم، چون کاری که من خواستهام و نتوانستهام او بالاخره انجام داده است. میبینید؟ بیماری درون من چطور یک صحنه ساده و یک دعوای کودکانه را تحریف میکند و به آن برچسبهای عجیب و غریب میزند؟
حال این صحنه را به صحنههای متعددی از زندگی تعمیم دهید. واقعاً چه کسی تنظیم نیست و باید مجدداً تعمیر، تعویض و تنظیم شود. آیا کودکان باید باز، تعمیر و تنظیم شوند؟ انگار شما یک دستگاه نو و کاملاً کارآمد را از بازار خریدهاید، یک دستگاه کهنه هم در خانه دارید که همه فیلترها و صافیهایش پر شده و خوب کار نمیکند. آیا عاقلانه است شما دستگاهی که کهنه شده و فیلترهایش سالهاست خالی نشده و سر و صدای زیادی دارد را به حال خود رها کنید، اما دستگاه نو را هر روز ببرید تعمیرگاه؟ خندهدار نیست؟ واقعاً چه کسی نیاز به تعمیر و تربیت دارد؟ چه کسی اول باید مطمئن شود آنچه میبیند واقعیت است یا بازتاب ذهنیت، توهمات، پندارها و گرههای روانی؟
من به جلوه بیرونی فرزندم فکر میکنم نه به محتوای درونیاش
احتمالاً والدین زیادی را دیدهاید که کودکان و نوجوانهای خود را زیر فشار قرار میدهند که در نهایت انتخابهای آنها را برای زندگی بپذیرند. اگر آن والدین قدری با خود خلوت کنند احتمالاً متوجه خواهند شد که در اغلب موارد قالب خاص ذهنی آنها، کودک یا نوجوان را تحت فشار قرار میدهد. مثلاً من در ذهن خود با هنر زاویه دارم. از پدر خود، از جامعه، از این سو و آن سو حرفهایی درباره هنر یا هنرمندان شنیدهام و پسِ ذهن من این است: هنر که نشد کار و زندگی، بنابراین مطابق با همین قالب ذهنی خود عمل میکنم و اجازه نمیدهم استعداد کودک یا نوجوان من در این راستا شکوفا شود، چون میگویم هنر که آینده ندارد، یا، مردم چه میگویند؟ البته که ما اغلب، توجیهات شبهمنطقی خود را داریم: من نگران آینده این بچه هستم وگرنه ما که رفتنی هستیم، هر رشتهای که میخواهد بخواند یا این که بالاخره میگوییم هر کاری که دوست داری انجام بده، اما رفتارمان را با او طوری تنظیم میکنیم که کاملاً آن نوجوان را زیر فشار قرار دهیم تا از تصمیم خود برگردد. چرا این کار را میکنیم؟ به خاطر این که من به شکل عمیق فرزندم را دوست ندارم، چون به شکل عمیق خودم را هم دوست ندارم، من از انتخابهای خودم هم در زندگی راضی نیستم و حالا آن عدم رضایت را میخواهم در زندگی بچهام هم خالی کنم، چون من آن رشته تحصیلی را برای کودک یا نوجوان خود نمیخواهم و، چون نمیتوانم با رشته او در مسابقه «منیت» شرکت کنم به او میگویم برو فنی مهندسی بخوان یا پزشکی، چون من با پزشکی یا فنی مهندسی میتوانم در مسابقه شرکت کنم و جلوی در و همسایه و فامیل سرم را بالا بگیرم. در واقع من به شکل عمیق به خوشبختی فرزندم فکر نمیکنم، همین که او از بیرون مطابق با آن چیزی که من میخواهم دیده شود برای من کافی است. همین که دیگران او را از بیرون در لباس و روپوش یک پزشک متخصص یا مهندس ببینند کافی است. محتوای درونی آن متخصص یا مهندس دیگر به من ربطی ندارد. این که درون آن پزشک یا مهندس پر از عقدههای روانی باشد به من ربطی ندارد. این که او عملاً با یک فشار و اصطکاک درون، کارهایش را انجام دهد به من ربطی ندارد. آنچه به من ربط دارد این است که او از بیرون مطابق با آن چیزی که من میخواهم دیده شود.
حاضر نیستیم آن عینک چرک و شکسته را کنار بگذاریم
پس ما در ارتباطمان با کودکان میتوانیم دست به یک جراحی بزرگ رفتاری بزنیم. اما آن جراحی بزرگ چیست؟ من میتوانم به دنیا و پیرامون خود از چشم بیآلایش یک کودک نگاه کنم و دید خود را اصلاح کنم. ما به تعارف گاهی میگوییم کودکان، قلب پاک و معصومی دارند، اما کسی از خود نمیپرسد خب که چه؟ اگر من نتوانم سهمی از آن پاکی و معصومیت داشته باشم چه فایدهای دارد. انگار من میگویم یک عینک فوقالعاده خوب و تمیز در خانه ماست و از آن سو حاضر نیستم آن عینک چرک و شکستهام را از چشمانم بردارم و برای لحظاتی از آن عینک فوقالعاده تمیز و خوب استفاده کنم، اما هر روز میگویم ما عینک تمیز و خوبی در خانهمان داریم. خب یک بار جسارت به خرج بده آن عینک شکسته و درب و داغان و چرک را از روی چشمانت بردار و با آن عینک کودکی به خودت و دور و برت نگاه کن ببین چه میبینی وگرنه هر قدر هم که بگویی کودکان معصومند هیچ فایدهای نخواهد داشت.
راز سبکبالی کودکان در چیست؟
اما کودکان چه چیزهایی میتوانند به ما یاد بدهند؟ به نظرم کودکان دستکم دو کار بزرگ را به ما یاد میدهند و اگر ما بتوانیم این دو کار را از کودکان یاد بگیریم انقلاب رفتاری در درونمان به وجود میآید و راحتتر زندگی میکنیم.
مهمترین کاری که کودکان انجام میدهند این است که کودک، هر لحظه را تحویل همان لحظه میدهد. هر لحظه را با همان لحظه تسویه میکند بنابراین چیزی برای تسویه، سهم گذشته و آینده نمیشود. کودک در واقع کار کارستانی کرده است. او دو غول سهمگین ذهن و زندگی بزرگسالها را به بند کشیده است. این شقالقمر معصومیت کودک است و هر کس که میخواهد به معصومیت برسد چارهای ندارد که پا جای پای کودک بگذارد یعنی هر لحظه را تحویل همان لحظه بدهد و نگذارد چیز دندانگیری برای آروارههای گذشته و آینده بماند.
چرا کودک، زندگی را در سبکبالی میزید؟ آیا سبکبالی و شادکامی فصل خاصی میشناسد؟ آیا سبکبالیِ معصومیت با بلوغ تن و بازیگوشی هورمونها برای همیشه با آدمیخداحافظی میکند و فصل ناگزیر تخمگذاری تاریکی و وسوسههای هزاررنگ فرامیرسد، یا نه، معصومیت هیچ جبری نمیشناسد و موسم و سن و سالی ندارد و اگر کسی هر لحظه را تحویل همان لحظه بدهد و هر لحظه را با همان لحظه تسویه کند همچنان میتواند معصوم بماند و سبکبال و رها زندگی کند؟
در واقع مسئله به این جا برمیگردد که ما در تجمع گذشته و آینده، در تراکم دیروز و فردا، در تورم حسرت و آرزو زندگی را از دست میدهیم، زندگی را، اکنون را و حقیقت را که تجلی معصومیتند.
کودکان میتوانند واقعیت زندگی و زندگی واقعی را نشانمان بدهند
ما میتوانیم از کودکان یاد بگیریم که زندگی واقعی چیست و کجاست؟ چون این کودکان هستند که زندگی میکنند نه ما. زندگی ما واقعی نیست. نگاهی به سرتاپای افکارمان بیندازیم. آیا جز این است که ما صبح تا شب در حال تولید نگرانی، ترس، مقایسه، قضاوت و حسرت هستیم؟ نقطه نادری در زندگی ما هست که ما چیزی را ببینیم بدون آن که چشمی از گذشته یا آینده را در دیدن آن چیز دخالت ندهیم و واقعیت آن را آن گونه که هست ببینیم. آیا اگر ما هم از انبوه قضاوتها و زمانتراشیهای موهوم رها شویم تازه زندگی را آغاز نخواهیم کرد؟ اگر انصاف بدهم خواهم دید در این سالهایی که بعد از کودکی بر من گذشته بسیار کم پیش آمده من در «این جا و اکنون» زندگی کنم و ماحصل این نوع زندگی چه بوده است؟ زندگیای که مدام در تولید ترس و نگرانی و حسرت گذشته است. انگار من همواره در وضعیتی قرار گرفتهام که زندگی و وجود خودم را نمیخواهم، من حالا را- چه حالای درونی و چه حالای بیرونیام را- نمیپذیرم و مدام در رؤیابافیهایم، در ترستراشیهایم، حسرت یک حالای دیگر را به آینده فرافکنی میکنم، آیندهای که البته هیچ وقت نمیآید و مرا رها نمیکند بلکه مرا با نپذیرفتن حالای درونی و بیرونیام همواره آویزان و معلق در حسرت و ترس و اندوه نگه میدارد، اما شما به کودکان نگاه کنید آنها همواره در پذیرش خود هستند هیچ کودکی نیست که بگوید من خودم را نمیخواهم، هیچ کودکی به خودکشی فکر نمیکند، حتی اگر معلول باشد، اما البته همان کودک ۱۰ سال بعد به وضعیت ما میرسد. چرا؟ چون از پشت عینک مقایسه و قضاوت به دنیا نگاه میکند.
کودک چنان بازی میکند که فقط بازی وجود دارد نه بازیکننده.
اما دومین کاری که میتوان از کودک یاد گرفت عمل خالص است. کودک در عمل خود خالص است، یا این طور بگوییم او چنان کار را انجام میدهد که انگار فقط کار وجود دارد، نه این که کسی آن کار را انجام میدهد. چنان بازی میکند که انگار فقط بازی هست نه این که کسی دارد بازی میکند. متأسفانه به خاطر اینکه ذهن ما یک ذهن شرطی شده و غیرشفاف است، درک این وضعیتها برای ما دشوار است. مثلاً وقتی میگوییم کودک چنان بازی میکند که فقط بازی وجود دارد و نه بازیکننده یعنی چه. فرض کنید همسرم حال خوبی ندارد و من میروم ظرفها را میشویم، اما من چنان ظرفها را میشویم که فقط در آن ظرف شستن نیست بلکه این ظرفها با یک گفتوگوی درونی، یک نجوا و پچپچ شسته میشود و در این جا عمل خالص از بین میرود، بلکه هم عمل وجود دارد یعنی ظرف شستن و هم عامل یعنی ظرف شوینده. این طور بگوییم فقط سر و صدای ظرف شستن نیست بلکه سر و صدای درونی شوینده ظرفها هم وجود دارد. به عبارت دیگر من در درون خود مدام میگویم من ظرفها را میشویم، من ظرفها را میشویم، به خودم افتخار میکنم که ظرفها را میشویم، یا این که به حال خودم تأسف میخورم که مردهای امروزی تفاوتی با زنها ندارند و کار زنانه انجام میدهند. در هر دو این حالتها من در سکوت درون، ظرفها را نمیشویم، بنابراین عمل من خالص نیست و ناخالصی عمل من به صورت منت یا آزار خودم یا دیگران ظاهر خواهد شد. کودک وقتی غذا میخورد با یک ذهن شفاف غذا میخورد، بنابراین فقط غذا خوردن وجود دارد و آن غذا خوردن خالص است. وقتی به کسی گوش میدهد با ذهن شفاف گوش میدهد، بنابراین عمل او خالص است، اما من در گوش دادن خود خالص نیستم، چون دهها پیشفرض بر گوش دادن من سایه افکنده است: گوش بدهم تا جوابش را بدهم، گوش میدهم، ولی باز همان حرفهای همیشگی است، گوش میدهم، چون قرار است حرفهای خیلی خوب و کاملی بشنوم، گوش میدهم تا از حرفهایش علیه خودش استفاده کنم و...